جامعه شناسي شهادت طلبي و انگيزه هاي شهيدان

مشخصات كتاب

سرشناسه : شاعری، محمدحسین، - 1345

عنوان و نام پديدآور : جامعه شناسی شهادت طلبی و انگیزه های شهیدان/ تالیف محمدحسین شاعری

مشخصات نشر : تهران: بنیاد شهید انقلاب اسلامی، معاونت پژوهش و تبلیغات، نشر شاهد، 1381.

مشخصات ظاهری : [5]، 178 ص.نمودار

شابک : 964-7691-59-98000ریال ؛ 964-7691-59-98000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه: ص. 178 - 176؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : شهادت

موضوع : شهیدان

موضوع : شهادت -- جنبه های قرآنی

موضوع : شهادت -- جنبه های روانشناسی

موضوع : شهادت -- جنبه های جامعه شناختی

شناسه افزوده : بنیاد شهید انقلاب اسلامی. نشر شاهد

رده بندی کنگره : BP196/55/ش 2ج 2

رده بندی دیویی : 297/377

شماره کتابشناسی ملی : م 81-46516

پيشگفتار

پس از چندين سال حضور در عرصه فرهنگي بويژه تحصيل، تحقيق و تدريس در دانشگاه، جاي خالي يك تحقيق جامع و كتاب مفيد و فراگير و جديد را در زمينه شهادت طلبي احساس نمودم.

همواره به اين موضوع انديشيده ام كه چگونه مي شود موضوعات كم اهميت تر در حيطه ي علوم اجتماعي بويژه روان شناسي و جامعه شناسي با عناوين روانشناسي... و جامعه شناسي... و كالبد شكافي... مورد تحليل قرار مي گيرد. و بعنوان يك يا چند واحد درسي در دانشگاه ها تدريس مي شود اما موضوعي با اين عظمت و تأثير و گستردگي هنوز جايگاه بايسته و شايسته اي در محافل علمي و فرهنگي ندارد، در حالي كه تعداد شهيدان تاريخ بيشتر از ميليونها نفر و تعداد شهادت طلبان نيز بسيار بيشتر از اينها است؟

آيا اين تسامح بخاطر اين است كه اصولا اين موضوع اصلا قابل تبيين و تفسير نيست يا اينكه هنوز اهميت و ضرورت و تاثير آن درك نشده است. آيا در اين موضوع نيز منتظر آنيم كه سياستمداران و روشنفكران بيگانه به تدوين و

تبيين آن بپردازند و پس از سالها دوباره از زاويه ديد آنها به اهميت موضوع واقف شويم و يا تحليل آنها را حقيقت محض بدانيم و به تحصيل و تبليغ آن بپردازيم؟ اصولا شهادت طلبي كه معناي واقعي ريشه در

[ صفحه 2]

فلسفه، عرفان، دين، و زيبايي شناسي، هنر و حماسه دارد و بارزترين و با شكوه ترين تجلي آن در فرهنگ اسلامي و بويژه شيعي است، چگونه مي تواند از منظر جامعه شناسي و روانشناسي و فلسفه معاصر غربي كه در تحليل واقعيتها و حقايق مادي نيز با مشكل مواجه است، قابل وصول و حصول باشد؟ فاصله ارزشي و فرهنگي بين عده اي از محققان بيگانه درباره شهادت طلبي در بعضي از فرهنگها باعث شده است كه آنها در تحقيقات خود قضاوت يك جانبه و غير علمي و تخيلي داشته باشند: مگر مي شود موضوع مهمي چون شهادت طلبي كه ريشه در فلسفه حيات، هستي شناسي، آغاز شناسي، فرجام شناسي، و بقاء طلبي، عشق و حماسه و عرفان متعالي دارد، از طريق عقل جزوي نگر و ابزاري شناخته شود؟

البته بديهي است ابعادي از شهادت كه مربوط به عالم غيب و امدادهاي الهي است در منظر جهان بيني متكي بر ليبراليسم و سكولاريزم قابل درك و فهم نباشد چرا كه آنها معتقدند هر گاه در مسائل فكري و علمي به خارج از تفكر بشري و فراتر از عقل بعنوان مظهر و مرجع خارج از انسان رجوع نماييم، ناشي از عدم بلوغ و محجوريت و قيموميت براي بشر است. آنها به خاطر نوع بينش خود منكر ابعاد ماوراء الطبيعي شهادت و مقام و منزلت آن هستند

و لذا همانطور كه مي خواهند با معرفي كردن دين و تقدس زدايي، آنرا بفهمند در موضوع شهادت طلبي نيز به قداست و مقام معنوي شهيدان و ارتباط آنها با عالم ماوراء الطبيعه و نيز حضور و ظهور و شهود آنها معتقد نيستند و در مرام آنها هرگونه اعتقاد به امر قدسي و ماوراء الطبيعي بي اعتبار و در حكم اساطير است.

اصولا از كساني كه بدنبال تهي نمودن هندسه فرهنگي ملتها از ارزشهاي متعالي و مقدس، و جايگزيني مثلث سود و سلطه و سرمايه هستند چگونه مي شود انتظار فهم و درك فرهنگ ايثار و جهاد و شهادت داشت.

با الهام از فرهنگي سطحي نگر و ظاهر انديش و لذت گرا، كه آرمانشهر آن منحصر به اين دنيا، نفي مقدسات و انكار وحي و عالم غيب و يا زميني كردن وحي و ساختن بهشت در روي زمين است، چگونه مي شود پي به عظمت «فرهنگ شهادت» برد. چگونه مي شود از تفكري كه مدعي است گرايش ديني و ماوراء الطبيعي براي جبران كمبودها و عقده ها است و چون انسان معاصر كمبودي ندارد بنابراين اين دنياي مدرن نيازي به دين ندارد و انسان بجايي رسيده كه مي تواند مستقل از خدا زندگي كند، انتظار معجزه درك مقام شهيدان را داشت.

[ صفحه 3]

جالب اينجاست كه اين تفكر، ايثار، فداكاري و مهرباني را، نقطه مقابل تمدن، نوگرائي و صنعتي شدن مي داند. از منظر آنها «تمدن صنعتي تنها زماني امكان پذير است كه از خود گذشتگي وجود نداشته باشد... پاكدامني يعني ضعف اعصاب و عواطف، ضعف اعصاب يعني بي ثباتي و بي ثباتي يعني پايان تمدن.

تمدن ابدا به

شرافت و شجاعت نيازي ندارد.» [1] .

همانطوريكه ملاحظه مي شود امروزه عده اي تمدن و فرهنگ را با عقل جزوي نگر يا عقل معاش كه معمولا با تامل در زندگي مادي انسان مي پردازد، مساوي مي دانند و از مرتبه بالاتر يعني عقل معاد كه قدرت تدبير سعادت اخروي را به انسان مي بخشد، تغافل مي كنند.

البته بسياري از آنها كه به يمن غارت ثروتها و منابع ملتها و دولتها، به تكاثر علم و ثروت و قدرت، و كشتار مظلومان پرداخته اند و همه دنيا را براي خود مي خواهند، حق دارند كه از ايثار و شجاعت و شرافت سخن نگويند چرا كه ايثارگري با استكبار و سلطه گري و سودپرستي رابطه معكوس دارد. به قول علامه جعفري «از مختصات ضروري سكولاريسم، نفي شايستگي هر گونه گذشت و فداكاري در راه اصلاح و نيكوكاري ها براي مردم جامعه است مخصوصا آن فداكاري كه باعث زجر و شكنجه و حتي چشم پوشيدن از زندگي بوده باشد، در صورتيكه هيچ ارزش و عظمتي توانايي مقابله با اين صفت والاي انساني را ندارد.

چه با عظمت است روحي كه براي ادامه حيات انسانها يا اصلاح آنها چشم از تماشاي كيهان بزرگ بپوشد و زير خاك را بر روي خاك ترجيح دهد.» [2] .

اصولا مشخصه نظام سلطه و سود، عافيت طلبي و گريز از ايثار است و مشخصه اسلام ناب محمدي و به تبع آن انقلاب اسلامي، عدالت گرائي، آرمان گرائي، شهادت طلبي و ايثارگري است. در سده هاي اخير عليرغم ادعاي احترام به حقوق بشر و نظم نوين جهاني، خشونت و استثمارگري و برده داري و استعمارنو و تهاجم فرهنگي در ذات فرهنگ سلطه گران حاكم بر

جهان بوده است. عليرغم ميل مدعيان سكولاريزم و ليبراليزم كه مدينه فاضله خود را در انفكاك زندگي اجتماعي با دين مي دانند و يا دين را از دخالت در سرنوشت سياسي و اجتماعي باز مي دارد و دوران عمر ايثار و شهادت طلبي و

[ صفحه 4]

خداجويي را تاريخي تصور مي كند، اما جهان معاصر به اهميت دين و اهتمام به ارزشهاي والاي معنوي واقف شده است. آناني كه از روي عمد يا جهل دين را عامل تغافل و تجاهل و توجيه طبقه حاكم و نظام سلطه مي دانستند، با انقلاب اسلامي ايران شاهد نقش احياگرانه ديني و تعاليم انبياء، در مبارزات ملتها و نظامهاي سلطه گر هستند. مگر نه اين است كه تئوري پردازان عصر حقوق بشر سخن از تضاد و جنگ تمدنها گفته اند در حالي كه جهان با الهام از پيشنهاد ايران اسلامي، سال 2001 را بعنوان سال گفت و گوي تمدن ها پذيرفته است. پس اين شعار و اعتقاد كه عصر ايثار و تعاون، جانبازي و شهادت به سر آمده است، معقول به نظر نمي رسد چرا كه در واقع شايعه اي به ظاهر دلسوزانه است كه مي خواهد مانع خيزش مستضعفان جهان عليه سلطه گران و متجاوزان گردد.

اگر چه روشنفكران و مسئولان جمهوري اسلامي، تمدنها و فرهنگها را به تفاهم و درك متقابل و حسن نيت دعوت مي كنند و از جنگ و خونريزي بيم مي دهند اما اين موضوع به آن معني نيست كه روحيه ايثار و شجاعت و از جان گذشتگي و شهادت طلبي كه از عوامل موجده و حيات بخش هر نهضت و انقلاب و نظامي اجتماعي است، فراموش گردد و روحيه تغافل

و سستي و عافيت انديشي و سازشكاري و تسليم جايگزين آن گردد. اگر فرهنگ شهادت و روحيه شهادت طلبي و ظلم ستيزي و عدالت خواهي و آزادگي در همه ملتهاي جهان نهادينه شود طبيعي است كه دست طمع غارتگران و استعمارگران و سلطه جويان و استثمارگران قطع خواهد شد.

مگر همه نمي گويند انسان حب بقا دارد و نمي خواهد بميرد؟ مگر همه باور ندارند كه جان دادن سخت است؟

پس چرا شهيدان از مرگ نمي هراسند؟ چرا آنها به استقبال مرگ مي روند؟ انگيزه ها و آرمانهاي آنها چيست؟ آنها به خاطر چه ارزشهايي فداكاري مي كنند؟

اصولا شهادت طلبي در كدام چهارچوب نظري قابل تبيين است؟

بهر حال، بررسي موضوع شهادت طلبي از امور سهل و ممتنع است و قدم نهادن در اين وادي كاري مقدس، پرافتخار، پرهيجان و پرهراس به شمار مي رود.

ما در اين كتاب كوشيده ايم بطور اختصار روزنه اي به فضاي گسترده شهادت طلبي بگشاييم. البته معترفيم مقام شهادت آنقدر والاست كه ما نه توان ادراك كامل آنرا داريم و نه براي احقاق حق شيهدان لياقت داريم، چون درك كامل مقام والاي «شهادت» براي ما كه در حجاب تن مستور و در زندان طبيعت مقهور و از لذات مادي و معنوي شهيدان به

[ صفحه 5]

دوريم، ميسور نيست.

جامعه شناسي و روانشناسي و علوم سياسي، اگر چه دغدغه طرح و تعريف و وصول به مدينه فاضله (كه البته چنين مدينه اي مستلزم وجود انسانهاي فاضل و كامل است) را داشته اند اما هنوز در راه شناخت و تحقق آن، راهي طولاني در پيش دارند.

وصول به اين مدينه

آرماني ميسر نيست جز اينكه بشر علاوه بر تجارب خود، از سرچشمه فضايل معنوي يعني وحي نيز الهام گيرد و از تعاليم انبياء استمداد جويد. بي شك شهيدان پيش قراولان و پيشتازان اين مدينه فاضله هستند و سرگذشت جانبازي و حماسه جاودانه آنان، همواره چراغ راه پويندگان و مشعل آيندگان است. بي شك، شناخت شخصيت، انگيزه ها، اهداف و رفتارها و ارزشهاي شهيدان، اولين قدم براي وصول به مدينه فاضله و حيات طيبه است.

در اين كتاب ما كوشيدايم ابعاد مرتبط با شهادت طلبي را با توجه به مباني ارزشي و نظري و بويژه ديدگاه هاي مشهور جامعه شناسي، روانشناسي - اجتماعي، ديدگاه هاي متفكران اجتماعي و ديدگاه هاي اديان و فرهنگهاي مختلف، مطرح نماييم. شايد عده اي از بزرگان سئوال نمايند مگر موضوع مهم شهادت طلبي از منظر جامعه شناسي و روانشناسي قابل فهم است؟ پاسخ اين است اگر چه پي بردن به همه ابعاد متعالي شهادت طلبي از طريق نگرش ها و روشهاي محض جامعه شناسي قابل تبيين و تفسير نيست اما نظريه هاي جامعه شناسي به ما كمك مي كنند تا به كشف زواياي مهمي از پديده هاي اجتماعي و ارزشها و انگيزه هاي شهادت طلبان نائل شويم. شايد نظر عده اي ديگر از انديشمندان اين باشد كه ما از طرح مسائل ايدئولوژيكي خودداري نماييم تا به قول آنها از نظر ارزشي بي طرف بمانيم تا اين موضوع باعث شود كه عده اي خاص اين كتاب را از نظر جامعه شناسي علمي بدانند اما بايد اعتراف كرد كه مسئله شهادت طلبي و بسياري از مسائل جامعه شناسي و روانشناسي اجتماعي را نمي توان فقط در چارچوب تنگ و محدود علم گرايي خالص تفسير و تبيين كرد. چرا كه بقول استاد مطهري «سيانتيسم (علم گرايي

خالص) و تربيت علمي خالص، از ساختن انسان تمام، ناتوان است، تربيت علمي خالص نيمه انسان مي سازد، انسان توانا و قدرتمند مي سازد نه انسان با فضيلت، انسان تك ساحتي مي سازد نه انسان چند ساحتي.

امروز همه دريافته اند كه عصر علم محض به پايان رسيده است و يك خلاء آرماني

[ صفحه 6]

جامعه ها را تهديد مي كند.» [3] .

جامعه شناسي عصر حاضر و بويژه جامعه شناسي انتقادي رسالت جامعه شناسي را نه فقط شناخت پديده ها، بلكه تغيير مطلوب جامعه و رويدادهاي اجتماعي مي داند. بنابراين براي شركت رفتارها و پديده هاي اجتماعي نبايد خود را در چارچوب محدود علم محض محصور نماييم.

در اينجا جا دارد كه از مسئولان دفتر تحقيق و پژوهش معاونت پژوهش و تبليغات بنياد شهيد انقلاب اسلامي كه بحق يكي از متوليان «فرهنگ و شهادت» هستند، صميمانه تقدير و تشكر نمايم. همچنين از انتشارات شاهد بخاطر قبول زحمت چاپ كتاب قدرداني نمايم.

از طرف ديگر بر خود فرض مي دانم از راهنمايي و اظهار نظر اساتيد محترم آقايان سيد محمد ثقفي و سعيد معدني كه پيشنهادات لازم و جالبي را در جهت اصلاح برخي از مطالب كتاب ارائه فرمودند، تقدير و تشكر نمايم.

بي شك اين كار آغاز راهي سخت و بزرگ است و اينجانب ضمن اعتراف به كاستيها، به نظرات دوستانه و عالمانه اربابان علم و معرفت و انديشه و فرهنگ نياز مبرم دارم. بايد اذعان كرد كه شهادت تا حد زيادي با ايدئولوژي و فرهنگ مرتبط است و هر فرهنگي با معيارهاي خاص خود افرادي را «شهيد» تلقي مي كند.

اينجانب ديدگاه هاي مختلفي را درباره مسئله شهادت

طلبي مطرح نموده ام و در حد امكان به تحليل آنها پرداخته ام و در پايان نيز به طرح تئوري خود درباره شهادت طلبي اهتمام ورزيده ام.

به اعتقاد حقير اين تئوري تا حد زيادي با «فرهنگ اسلامي» تطابق دارد اما در چهارچوب نظري فرهنگهاي ديگر نيز قابل فهم است.

محمد حسين شاعري

[ صفحه 7]

مقدمه

خودكشي در منظر اديان امري مذموم و مطرود است. در غالب فرهنگها نيز پاسداري از گوهر عمر و غنيمت جان، امري لازم است. در فرهنگ اسلامي كسي كه نفسي را به عمد از بين ببرد گويي همه انسانها را از بين برده است. اسلام همواره مخالف جنگ طلبي و تجاوزگري و كشتار بي دليل است چرا كه همه انسانها داراي كرامت هستند و جان آنها شايسته تكريم و تعظيم است، اما سئوال اينجاست پس چرا عده اي به استقبال مرگ مي روند و مرگ را به بازي مي گيرند در حاليكه قصد آنها فرار از زندگي نيست. چرا استشهاد و استقبال از شهادت براي عده اي يك آرزوست؟ چرا بسياري از والاترين و شريفترين انسانهاي تاريخ كه بشريت به آنها افتخار مي كند سخن از شهادت گفته اند و يا آرزوي مرگي شهادت گونه داشتند.

در دعاي ماه رمضان از ائمه معصومين نقل شده است كه فرمودند: به ما توفيق بده كه در راه تو و به همراه ولي تو كشته شويم و به فيض عظماي شهادت برسيم. در دعاي افتتاح آمده است «و قتلا في سبيلك فوفق لنا» و يا در دعاي پس از زيارت جامعه ائمه المومنين مي خوانيم: «خدايا مرا سعيد زنده بدار و شهيد بميران». امام صادق (ع) در

مناجات خود چنين مي گويد: از تو مي خواهم كه وفاتم را كشته شدن در راهت مقرر

[ صفحه 8]

داري در حالي كه زير پرچم پيغمبر و در راه و جهت اوليايت باشد و نيز زماني كه يزيد امام سجاد را به كشتن تهديد مي كند، امام مي فرمايد: آيا مرا به كشته شدن تهديد مي كني آيا نمي داني كه كشته شدن عادت ماست. شهادت براي ما افتخار و كرامت است. ارزش مقام شهادت نزد ائمه بسيار والاست. از امام صادق (ع) منقول است كه فرمودند: «والله ما منا الا مقتول شهيد». سوگند به خدا هيچيك از ما نيست مگر اينكه كشته و شهيد شده است.» [4] توجه به سخنان بزرگترين مغز متفكر جهان شيعه، استاد بسياري از بزرگان اهل سنت و پرچمدار علم و حكمت و فضيلت يعني امام صادق (ع) - كه بسياري از دانشمندان جهان به مقام علمي او اعتراف دارند - درباره موضوع شهادت مبين اهميت و نقش والاي فرهنگ شهادت در استقرار ساير ارزشهاي متعالي است. درباره اهميت و ضرورت بررسي موضوع شهادت طلبي و پديده شهادت همين بس كه: «اگر پديده شهادت چيزي بود كه در همه تاريخ بشري يكبار اتفاق مي افتاد، يعني تاريخ بشر تنها يك فرد شهيد داشت، باز اهميت شهادت فوق همه پديده هاي حيات بشري بود، چه برسد به اينكه در گذرگاه قرون و اعصار كاروانيان منزلگه شهادت متجاوز از ميليونها پاكان اولاد آدم بوده، پيشتاز برجسته اي چون حسين بن علي (ع) و اعضايي با شخصيتهاي عظيم در اين كاروان كوي الهي شركت داشتند.» [5] و البته همانطوريكه ما بررسي خواهيم كرد مسئله شهادت طلبي از

مسائل مهم در تاريخ بشري بويژه در جنگها و انقلابات اجتماعي بوده است.

از طرفي تاريخ زندگي انسانها از جنگ و كشتار و خشونت خالي نيست، و از طرف ديگر مقابله با جنگ افروزان و خشونت طلبان و تجاوزگران و شهادت در طريق انسانيت و آزادي و عدالت و ديانت يك بعد ديگر آن است. تاريخ بدون وجود چنين انسانهاي آرماني و ايثارگر و شجاع كه طلايه دار حماسه هاي جاويدان و پيشتاز جانبازي و شورانگيزي بوده اند چندان جالب بنظر نمي رسد.

شناخت اهداف و انگيزه ها و ارزش هاي مورد نظر اين انسانها موجب تاسي به اهداف و آرمانها و شناخت فضائل آنها مي شود. شناخت اين انسانهاي والا و نيز فرهنگي كه اينگونه انسانها را بپرورد براي جامعه شناسي بسيار مهم و حياتي است، چرا كه جامعه شناسي اكنون مدعي تغيير، آزادي، عدالت، اصلاح، تكامل جامعه، نفي

[ صفحه 9]

ناهنجاري ها و بي نظمي هاست و اينها همان اهدافي است كه بسياري از شهداي بشريت بخاطر آن از هستي خود گذشته اند.

انسان سالم، شيفته و عاشق زيبايي هاست چرا كه زيبايي دوستي با فطرت و خلقت او عجين است. او مخلوق آفريدگاري زيبا است كه هم خالق زيبايي هاست و هم زيبايي ها را دوست دارد.

البته همه زيبايي هايي كه خداوند آفريده است فقط جنبه ظاهري و هندسي و حسي ندارد كه براي همه قابل ادراك باشد، اگر چه بي هنراني نيز وجود دارند كه در درك جنبه هاي ظاهري زيبايي نيز مشكل دارند. بنابراين زيبايي هاي ظاهري نوع اول هستند و نوع دوم زيبايي ها، زيبايي هاي روحي و معنوي هستند كه جنبه والاتر و ظريف تري از زيبايي گرايي است.

ايثار، از

خود گذشتگي، شجاعت، شهادت طلبي در راه اهداف مقدس و... در اين دسته قرار مي گيرند. اكنون سئوال اينجاست كه چرا شهادت طلبي زيباست؟ پاسخ آن است كه مگر مي شود آزادي، عدالت، معرفت، حقيقت، حكمت، عشق، محبت، دين، عبادت، تقوا و... زيبا باشد اما فدا شدن و جانبازي در راه آنها زيبا نباشد؟

خوب بودن، خوب زيستن و خوب مردن هر سه هنر است اما اوج هنر آن است كه انسان خوب باشد و زيبا زندگي كند و زيبا بميرد.

درباره موضوع شهادت طلبي اين مطلب بيشتر قابل درك است.

اصولا شهادت، مرگ در راه ارزشها برمبناي يك جهان بيني و ايدئولوژي خاص است. بنابراين طبيعي است كه ما در تحليل شهادت طلبي از منظر يك مكتب به حوزه ايدئولوژي آن مكتب وارد شويم و يا بر اساس ايدئولوژي خاص خود تحليل نماييم.

از طرف ديگر «شهادت طلبي ديني» - همانند خود دين - با اعتقاد به مسائل ماوراء الطبيعه عجين است، پس در تحليل و تفسير آن نيز بايد به اين نكته توجه كرد و نبايد با شيفتگي محض به تئوري هاي غربي فقط به رويكرد علمي صرف اكتفا نمود.

ما در فصل اول كتاب، جايگاه و اهميت شهادت طلبي و معني لفظي و معنوي آنرا مورد بررسي قرار مي دهيم. در فصل دوم تاريخچه و نمونه ها و اهداف و انگيزه هاي شهادت طلبي را در اديان و فرهنگها بررسي مي نماييم. چرا كه اعتقاد ما اينست كه شهادت طلبي ريشه در فرهنگ، ارزشها و اعتقادات دارد و تا حد زيادي ناشي از آموزه هاي ديني و اخلاقي اقوام است.

[ صفحه 10]

بنابراين در تحليل مسئله شهادت طلبي مانند بسياري از مسائل اجتماعي بدون بررسي پيشينه فرهنگي و مذهبي و تاريخي، نمي توان به تحليلي جامع دست يافت. از آنجا كه وجود افراد شهادت طلب و جان بر كف كه حاضر باشند تا سر حد اهداي جان در راه مباني و اعتقادات ملي و احكام مذهبي و ارزشهاي فرهنگي دفاع كنند، امري حياتي است، هر دين و فرهنگي با انگيزه هاي خاصي افرادي را كه در آن طريق كشته مي شوند لقب «شهيد» مي دهد.

در فرهنگ اسلامي ما نيز شهادت ابتدا موضوعي ديني است. جهاد كه معمولا يكي از بسترهاي شهادت است در بخش «فروع دين» مورد بررسي قرار مي گيرد و لذا نوعي عبادت محسوب مي شود.

در موضوع عبادات، نيت ها و انگيزه ها بسيار مهم هستند چرا كه مؤلفه اساسي و تعيين كننده ماهيت هر عملي در فرهنگ ديني ما نيت شخص انجام دهنده است و فقط نتيجه يك امر به تنهايي براي اصالت و قداست يك امر كافي نيست. در نيت هاست كه مقصود اصلي از عمل، معلوم مي گردد و چون در موضوع شهادت طلبي شهيد انتظار قبولي عمل را از خداوند دارد و از آنجا كه خداوند از نيتها و قلبها و انگيزه ها و عاقبت امور همه بندگان آگاه است، كنشگر در عرصه عمل بايد به اين مسئله توجه خاصي را مبذول دارد تا اين كنش او مقبول درگاه حق تعالي قرار گيرد. از طرفي در اين فرهنگ نمي توان گفت كه هدف وسيله را توجيه مي كند چرا كه براي رسيدن به آرمان هاي مقدس نمي توان از وسايل نامقدس و نا مشروع استفاده كرد. مثلا در موضوع شهادت

طلبي استفاده از اعمال تروريستي و قتل عام بي گناهان جايز نيست. البته واژه تروريسم نيز بايد تعريف دقيق شود چرا كه سردمداران نظام سلطه از اين واژه استفاده ابزاري مي كنند و واژه تروريسم اكنون سوژه اي براي آنها جهت مظلوم نمايي و مقابله با ملتها و دولتهاي مخالف است. از طرف ديگر نگرشي كه يك آيين و ايدئولوژي درباره انسان و مبدأ و معاد و راه هاي سعادت دنيوي و اخروي او دارد، در تصميم گيري هاي پيروان آن مكتب نيز مؤثر است. در موضوع شهادت طلبي نيز اعتقاد يا عدم اعتقاد به ماوراء الطبيعه و مسائل مشابه نيز امري حياتي و مهم محسوب مي شود.

در فصل سوم ما به بررسي موضوع شهادت طلبي از ديدگاه جامعه شناسي مي پردازيم. شهادت طلبي يك مسئله اجتماعي است. لذا جامعه شناسان علاقه مندند به حل اين مسئله نائل آيند، آنها مي خواهند بدانند شهادت طلبي در چه نوع جوامعي و با

[ صفحه 11]

چه نوع فرهنگي بيشتر رخ مي دهد؟

به خاطر چه ارزشهايي افراد جان خود را فدا مي كنند؟ چه عواملي بر رفتار شهادت طلبانه مؤثرند؟ شهادت چه كاركردهايي براي جامعه دارد؟

در فصل چهارم به اين موضوع پرداخته ايم كه شهادت طلبي رفتاري است كه در جامعه اتفاق مي افتد. بنابراين از موضوعات مورد علاقه ي روانشناسان اجتماعي است.شهادت طلبي با انگيزه ها و شخصيت و رفتار كنشگران در جامعه مرتبط است. نوع و شدت انگيزه هاي افراد حتي در يك موضوع خاص و يك فرهنگ خاص و مشترك يكسان نيست. با وجود ارزشهاي يكسان و مشترك در يك فرهنگ نيز گاهي شهادت طلبي انگيزه هاي متفاوتي دارد. بنابراين شهادت طلبي هم به

انگيزه هاي فردي و شخصيت افراد مرتبط است و هم به ارزشهاي اجتماعي و فرهنگ عمومي. در فصل پنجم به بررسي شهادت طلبي از ديدگاه قرآن و سنت مي پردازيم و در فصل ششم موضوع شهادت طلبي را از ديدگاه عده اي از متفكرين مسلمان بررسي مي كنيم.

در فصل هفتم به ارتباط شهادت طلبي با برخي از مفاهيم و متغيرها توجه مي نمائيم در فصل هشتم به طرح نظريه اي جديد و جامع (نظريه همبستگي معنوي) درباره شهادت طلبي مي پردازيم و اعتقاد ما بر آنست كه اين ديدگاه به طور كلي مي تواند متضمن ابعاد كلي شهادت طلبي در غالب فرهنگها و اديان بوده و از نظر جامعه شناسي و روانشناسي اجتماعي نيز قابل بررسي باشد. در پايان كتاب يعني فصل نهم اين نظريه (نظريه همبستگي معنوي) را با روش تحليل محتوي در يك جامعه آماري مورد بررسي قرار مي دهيم تا توانايي آن در تبيين و تفسير موضوع شهادت طلبي مورد آزمايش قرار گيرد.

[ صفحه 13]

بررسي مفهوم شهادت و شهادت طلبي

اولين موضوع براي ادراك يك پديده و يا مفهوم بررسي مفهوم لغوي و معنوي آنست. مفهوم شهادت طلبي را ابتدا از منظر قرآن كريم بررسي مي كنيم.

كلمات شهيد و شهادت در تعبيري كه امروزه بكار مي رود، در قرآن كريم استفاده نشده است. شهادت در قرآن به عنوان نوعي ادراك استعمال شده است. در اين باره علامه طباطبايي معتقد است «شهادت، رسيدن به خود شئي است يا به حس ظاهري مانند ادراك محسوسات و يا به احساس باطني مانند ادراك وجدانيات از قبيل علم و اراده و حب و بغض» [11] شهيد نيز از ماده شهود و شهادت است و

لذا شهيد هم به معني حضور و هم به معني علم و يقين و هم به معني معاينه و مشاهده است.

در قرآن كريم از مفاهيمي استفاده شده است كه بر مصداق واژه «شهيد» آنطوريكه ما امروزه استعمال مي كنيم، دلالت دارد. مثلا واژه «قتيل» بويژه قتل في سبيل الله كه كشته شدن در راه حق و فدا كردن جان در ارزشهاي مقدس معنوي است.

[ صفحه 14]

بنابراين معني شهادت و شهيد در قرآن وسيعتر از مفهومي است كه در ادبيات امروزه كاربرد دارد. با توجه به برخي از مطالبي كه در قرآن و سنت و تفاسير آمده است مي توان دلايلي را كه موجب شده است بجاي كلمات مترادف ديگر از واژه شهيد استفاده شود، بيان نمود: الف) يكي از كساني كه در روز قيامت به عنوان شاهد اعمال و رفتار انسانها و امتها برانگيخته مي شود و گواهي مي دهد كسي كه حيات و ممات او في سبيل الله باشد و آن كسي جز «شهيد» نيست. بنابراين شهيد همرديف انبياء و اولياء و صديقين به عنوان شاهد مورد توجه است و دربارگاه عدل الهي به حرف او استناد مي شود.

ب) از آن جهت واژه ي «شهيد» استفاده مي شود كه در تعابير قرآن، شهيد جاودانه و زنده و حاضر و ناظر است و نبايد او را مرده پنداشت چون او حيات معنوي دارد و الگو و شاهدي براي جامعه و بشريت است. «زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست» و يا به قول سعدي عليه الرحمه «مرده آنست كه نامش به نكويي نبرند».

نام شهيد در دنيا زنده است

چون راه او و هدف او انگيزه و چراغ هدايت و سفينه نجات است. و شهادت او موجب بقا و زندگي ديگران است بنابراين تا حقيقت و عدالت و انسانيت زنده است او هم زنده است.

ج) از آنجا كه شهيد با علم حصولي و حضوري حقانيت آيين خدا و وعده هاي الهي را درك كرده، به مراحل والاي يقين و شهود و قرب رسيده است بنابراين او فقط «وصف يار» نشنيده بلكه «وصل يار» و «شهد لذت دلدار» را ادراك مي نمايد. بهر حال انتخاب واژه شهيد در فرهنگ ما ناشي از سه جنبه است: جنبه اول ناشي از تاثير شهادت بر حيات اعتقادي و اجتماعي جامعه و نقش الگويي و بيدارگري و حماسه آفريني شهيد است. جنبه دوم ناشي از مقام حيات جاويد و طيبه شهدا در روز قيامت و گواهي و شفاعت آنهاست. جنبه سوم ناشي از علم حصولي و وصولي و حضوري آنها نسبت به كاري است كه انجام داده و مسيري كه طي مي كنند. آنها سلسله مراتب والاي عشق و عرفان و اشرق را طي كرده و به سرچشمه مقصود رسيده اند. عده اي ريشه و تعريف مفهوم شهادت را با مفهوم خارجي آن يعني «Martyrdom»«معادل» و در عده اي مرتبط و عده اي مخالف مي دانند. فرهنگ انگليسي - فارسي اكسفورد واژه شهادت را اينگونه تعريف مي كنند: «شهادت به عملي اطلاق مي شود كه فرد به خاطر اعتقادات مذهبي و يا به خاطر دلايل و اصول مهمي مي ميرد و يا خود را به رنج دچار مي كند» [12] در فرهنگ

[ صفحه 15]

علوم سياسي شهادت اينگونه تعريف شده است: «1- كشته شدن

در راه عقيده 2- در اصطلاح حديث و در تاريخ و ادب اسلامي به كشته شدن ضمن جهاد در راه خدا به دست مخالفان دين گفته مي شود. شهادت داراي دو ركن است: يكي اينكه در راه خدا و في سبيل الله باشد، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فداي هدف كند و دوم اينكه آگاهانه صورت گرفته باشد.» [8] .

از ديدگاه دوركيم شهادت طلبي نوعي خودكشي دگرخواهانه است. تعريف او از خودكشي عبارتست از «مرگي كه بطور مستقيم يا غيرمستقيم از عمل مثبت يا منفي قرباني كردن خويش ناشي مي شود به گونه اي كه قرباني خود مي داند آن عمل اين نتيجه را به بار خواهد آورد.» [9] .

از ديدگاه علامه جعفري «شهادت عبارتست از پايان دادن به فروغ درخشان حيات در كمال هوشياري و آزادي براي رسيدن به هدفي كه آن هدف والاتر و بهتر از زندگي طبيعي دنياست.» [10] .

از ديدگاه ايشان برخي از ابعاد شهادت بدين قرار است: 1- پايان دادن به زندگي طبيعي معمولي در راه دفاع از ارزشها و حيات حقيقي. 2- شكافتن كالبد مادي و به پرواز درآوردن روح در مقام شهود الهي در راه وصول كمال و بزرگداشت حيات معقول. 3- تعيين كردن ملاك و ميزان براي زندگي قابل تفسير در اين دنيا.

دكتر شريعتي معتقد است كه واژه «شهيد» در فرهنگ اسلامي در مقايسه با فرهنگ غربي داراي اختلاف معنايي و بينشي عميقي است زيرا «در ممالك اروپايي به شهيد مارتير مي گويند از ريشه مورت به معناي مرگ و مردن ولي در اسلام و بالاخص در فرهنگ شيعي كه تكيه اصلي

آن شهادت است به جاي كلمه مارتير و به جاي ريشه مورت، اين مفهوم يعني كلمه اي از ريشه «شهد» به معناي حضور، حيات، گواه و نمونه، حي و حاضر انتخاب شده است و اين امر و كلمه اختلاف دو بينش، دو نوع نگاه، دو نوع تلقي و شعور و فهم را در اسلام تشيع علوي با فرهنگ هاي ديگر جهان نشان مي دهد. [11] .

بهرحال اينكه در فرهنگي شهادت معنا و مفهوم خاص خود را داشته باشد قدري طبيعي بنظر مي رسد اما اين موضوع به اين مفهوم نيست كه در فرهنگها درباره

[ صفحه 16]

شهادت طلبي اصول و آرمانها و انگيزه هاي مشتركي يافت نشود.

در اين كتاب نيز با توجه به انديشه هاي متفكرين (همانطوريكه در بسياري از تعاريف علوم انساني مشهود است.) تعريف كاملا يكساني وجود ندارد. تعريفي كه ما از «شهادت طلبي» ارائه مي دهيم و بنظر مي رسد اين تعريف با توجه به همه اديان و فرهنگها قابل قبول باشد عبارتست از: «آمادگي افراد براي فدا شدن بطور داوطلبانه و آگاهانه با انگيزه هاي معنوي و در راه تحقق ارزشهاي متعالي» البته مشخص است كه انگيزه هاي معنوي و ارزشهاي متعالي در فرهنگ اسلامي ريشه در قرآن و سنت دارد.با اين تعريف جانبازان، آزادگان، رزمندگان و همه كساني كه به نحوي آمادگي خود را براي ايثار و شهادت در راه ارزشهاي مقدس نشان داده اند و يا خواهند داد، در مراتبي از شهادت طلبي هستند اما در اين ميان شهيدان با نثار خون و جان شستن از حيات در اوج مراتب «شهادت طلبي» قرار داشته اند.

در برخي از احاديث تعريف گسترده تري

از شهادت شده است و كساني را كه در راه دفاع از جان و مال خود كشته شده اند شهيد گفته اند (المقتول دون عياله و ماله) و آن به اين دليل است كه آنها به خاطر حفظ شرف و عزت و تكليف شرعي كشته مي شوند نه به خاطر منفعت پرستي.

اگر چه در عرف ما ممكن است اين افراد نيز مراتبي از اجر شهيد راه داشته باشند اما به معني اخص منظور ما در اين كتاب اينگونه شهادت نيست.

بهر حال وقتي كه چنين كساني اجر شهيد دارند، پس شهيدان راه عدالت و آزادي و حقيقت بسيار عزيز و مقدس خواهند بود.

استاد شهيد مطهري در يك تقسيم بندي انواع مرگها را بصورت زير بيان كرده است:

«الف) مردن طبيعي يا موت طبيعي (نه اخترامي) يعني يك كسي عمر طبيعي خود را كرده و تمام شده است.

ب) موت اخترامي به وسيله عوامل طبيعي مثل جوانمرگ شدن ها در اثر حصبه و....

ج) موت اخترامي به وسيله حوادث و سوانح مثل زلزله و....

د) موت اخترامي به وسيله حوادث و سوانح كه مقتول در آن تقصير داشته....

ه-) موت اخترامي به وسيله ي حوادث و سوانح كه هم مقتول و هم شخص ديگر تقصير داشته است.

و) موت اخترامي به قتل عمد كه مقتول هيچگونه تقصيري نداشته و صرفا جنايت

[ صفحه 17]

قاتل سبب شده است.

ز) كشته شدن در راه سربازي و فداكاري و شهادت كه مقتول خود را در راه عقيده و هدف خود فدا مي كند و عمد دارد ولي در راه

هدف مقدس عالي خود كشته مي شود و به عبارت ديگر مرگ انتخابي كه انسان آگاهانه مرگ را براي تحقق بخشيدن به هدفش انتخاب مي كند.

ح) البته نوعي ديگر مرگ انتخابي هست كه خودكشي و فرار از مقابله با حوادث است كه ضعف است.» [12] .

از اين مرگها برخي ضايع شدن و نفله شدن است و برخي باعث تاسف است اما مرگ از نوع هفتم مرگي انتخاب در راه اهداف متعالي است و شهادت نام دارد اين مرگ نه براي شهيد مايه تاسف و تاثر است و نه براي بازماندگان شهيد و جامعه اي كه شهيد را پرورانده است، چرا كه اين مرگ كشته شدن در راه اهداف مقدس و متعالي است و آثار و خيرات بسياري دارد.

[ صفحه 19]

تاريخچه و انگيزه هاي شهادت طلبي در اديان و فرهنگها

شهادت طلبي در اديان

شهادت طلبي مفهومي مقدس است كه در وهله ي اول ريشه در «دين» دارد. تاريخ نشان داده است كه ايدئولوژيهايي كه ريشه در «دين» داشته اند موثرترين و بيشترين انگيزه ها را در افراد ايجاد نموده اند. آنها مردم را به مبارزه با مشركان و معاندان و جلب رضاي الهي و رستگاري اخروي و عدالت جويي و فداكاري و شهادت در اين طريق دعوت نموده اند.

البته از اين علاقه و رغبت ديني مردم، سوء استفاده هاي زيادي نيز توسط متظاهران به دين صورت گرفته است كه خود حديث مفصل دارد.

تاريخ زندگي انبياء نشان مي دهد كه آنها در تبليغ و ترويج رسالت خود ايثار و از جان گذشتگي هاي فراواني نموده اند. توهين ها، تهديدها، تحقيرها، شهادت ها، تبعيدها، شكنجه هاي روحي و جسمي، ترورهاي فيزيكي و شخصيتي را متحمل شده اند. بسياري

[ صفحه 20]

از پيروان انبياء نيز به تبع آنان، در معرض مصيبتها و بلايا، توسط زورمداران، مترفان، ملحدان، مشركان و سفيهان قرار گرفته اند، اما از اعتقادات خود عدول نكردند. [13] تعداد زيادي از انبياء در مبارزات شركت كردند. براستي انبياء بدنبال چه مقاصدي بودند و چه آرمانهاي مشتركي داشتند؟ صرف نظر از تحريفاتي كه بعدا در كتب بعضي از آنها صورت گرفت، اما مسلم است كه پيام همه انبياء يكي بود. آنها از سوي يك خدا آمده و بسوي همان خدا دعوت مي كردند و در واقع مبشر و مصدق يكديگر بودند. اگر چه تفاوتهاي ظاهري كه ناشي از مقتضيات زمان، ويژگيهاي روحي و مردمي و تفاوتهايي كه بخاطر سطح تعليمات و رشد مردم در تعاليم آنها وجود داشت اما خلاصه و عصاره تعاليم آنها مشترك بود. اصول تبليغ آنها توحيد نظري و علمي، توجه انسان به مبدأ هستي، گسترش آئين خداپرستي، نفي خودكامگي و عبوديت غير خدا، حركت در مسير عدل و اعتدال با توجه به تعاليم وحي و استفاده بهينه از نعمات الهي و حيات طيبه و در نهايت توجه به مقصد و غايت سير تكاملي بشر و زندگي جاويدان و توجه به معاد بود. روش دعوت و تبليغ آنها براساس محبت و كرامت و تبشير و تنذير بود. اگر چه براي دفاع از آئين خود، گاهي نيز مجبور به جهاد و مبارزه شده اند.

از هابيل بعنوان اولين شهيد تاريخ ياد مي شود. او به قصد قربت و تعالي، بهترين هديه ي خود را به درگاه الهي پيش كش نمود كه البته مورد پذيرش خداوند واقع شد و در پي آن به ناحق توسط برادرش كشته شد

و نامش به عنوان اولين شهيد تاريخ ثبت شد. حضرت نوح (ع) در ترويج رسالت خود از تهديدهاي مشركان نهراسيد و آنها بارها او را به قتل تهديد نمودند. [14] حضرت ابراهيم (ع) از طرف بت پرستان مورد آزار و اذيت قرار گرفت و بارها تهديد به قتل و تبعيد و سنگسار شد. [15] در عين حال او با اطمينان قلبي دست از دعوت خود بر نداشت. تا جايي كه نمرود، پادشاه ستمگر زمان تصميم مي گيرد او را به جرم دعوت به يكتاپرستي و نفي خدايان ساختگي درون آتش سوزان اندازد اما او از اين مرگ

[ صفحه 21]

استقبال مي كند اگر چه به امر الهي از آتش نجات مي يابد اما داستان شهادت طلبي او زبانزد همه مي گردد. «حضرت اسماعيل (ع) نيز از مرگ نمي هراسد و امر الهي را اجابت مي كند و به استقبال قرباني شدن مي رود اگر چه خداوند قرباني ديگري را جايگزين او مي كند.

اما اصل ماجراي او كه استقبال از فرمان الهي و كشته شدن در اين مسير است، جاي تحسين همگان را بر مي انگيزد و او بخاطر قبول شدن در امتحان الهي به «ذبيح الله» معروف مي شود و آن روز «عيد قربان» نام مي گيرد.

شهادت طلبي در آيين يهود

راه زندگي حضرت موسي (ع) از آغاز ولادت تا بعثت و رسالت از كنار «شهادت» مي گذرد. او به دور از چشم جلادان فرعون متولد مي شود و به امواج خروشان نيل سپرده مي شود. همواره تحت تعقيب قبطيان است و بارها با توطئه اشراف قوم يهود تهديد به قتل مي شود و شهامت و استدلال و اعجاز او در برابر فرعون حتي بر ساحران نيز اثر

مي گذارد و آنها را كه براي شكست موسي (ع) آمده بود به تسليم مي كشاند تا جايي كه فرعون آنها را تهديد به قتل فجيع مي كند. اما آنها با ايمان به خدا و معاد و تاكيد بر حقانيت رسالت حضرت موسي (ع) از فرعون نمي هراسند و به استقبال مرگ مي روند. براي نمونه تهديدهاي فرعون و پاسخ ساحران به او در آيات 70 تا 73 قرآن نقل شده است. [16] .

در تاريخ از صديقين و انبياء زيادي ياد مي شود كه بدست بني اسرائيل كشته شده اند.

شهادت طلبي حبيب نجار كه به مؤمن آل ياسين معروف است و نيز شهادت گروه زيادي از پيامبران تبلغي كه در پي تحقق آرمانهاي واقعي دين يهود بودند نمونه هايي از آن است. در تفسير آيه 21 سوره آل عمران از پيامبر (ص) نقل شده است كه «بني اسرائيل در آغاز روز، در يك ساعت چهل و سه پيامبر را كشتند. صد و دوازده مرد از بندگان خوب بني اسرائيل برخاستند آنها را امر به معروف و نهي از منكر كردند و همه اين صد و دوازده نفر را نيز در غروب آن روز كشتند.» [17] يكي از پيامبران بني اسرائيل كه

[ صفحه 22]

شهيد شد «ارمياي نبي» كه از قتل نهراسيد و كرارا قوم بني اسرائيل قصد جان او را نمودند و بطور نامعلومي و احتمالا تحت شكنجه هلاك گرديد.

همچنين در تاريخ اديان به شهادت حضرت زكريا (ع) و نيز حضرت يحيي (ع) اشاره شده است. حضرت يحيي (ع) در سن جواني بدست هيروديس كه از پادشاهان يهودي بود به شهادت رسيد.

ماجراي شهادت حضرت يحيي (ع) در

عهد قديم و از جمله تلمود و تواريخ ديني ديگر از جمله انجيل متي نقل شده است. حضرت زكريا (ع) و يحيي (ع) در قصه هاي اسلامي و قرآني نيز بعنوان پيامبران شهيد مطرح شده اند. ناصر خسرو درباره شهادت حضرت يحيي (ع) نوشته است:

به جاي بد زكريا كه كشته شد يحيي

گزيده اي كه به پاكي بد از جهان اخير

او به علت تبليغات واقعي دين و بويژه در مخالفت با فساد و فحشاء پادشاهان زمان و امر به معروف و نهي از منكر كشده شد. البته در بين بني اسرائيل علاوه بر پيامبران، بسياري پيروان آنها نيز تا سر حد مرگ بدنبال تبليغ اهداف دين يهود مبارزه كردند.

روميان بارها كوشيدند كه قوميت يهود را منقرض كنند. روياي رجعت به وطن و مقاومت مردم اورشليم و از جان گذشتگي در برابر تيتوس و حمايت آنها از دين در زمان هادريانوس و شهادت عده اي از يهوديان جهت برگزاري مراسم روز سبت و تلاوت تورات (كه ديوار ندبه يادبود آن است) از جمله اين موارد است.

در تاريخ اديان از يهوديان جان بركفي نام برده مي شود كه در جانبازي و غيرتمندي شهره بودند. يهودا با هماهنگي زاروق كه يكي از فريسيان بود قيام كرد. جماعتي از يهوديان متعصب جليل به او پيوستند و فرقه اي به نام زلوتها (غيرتمندان) تشكيل دادند.شعار آنها اين بود كه هيچ معبودي غير يهود نيست اگر چه اين جماعت اشتراكات زيادي با فريسيان داشتند اما اعتقاد آنها به آزادي بسيار مشهور است. زلوتها مي گفتند كه تنها سرور و مولاي آنها يهوه است و بس. آنها از كشته

شدن هراسي نداشتند و در اهداي جان خود و آشنايان درنگ نمي كرند. اعتقاد زلوتها اين بود كه هراس از مرگ نبايد سبب شود كه هيچ انساني را بعنوان سرور خود بدانند. «تعصب غيرتمندان در جانبازي و ايثار نفس چنان بود كه هر يك تاريخچه اي خانوادگي از تحمل شدائد و مصائب و فداكاري در راه آزادي داشتند. پدر يهوداي جليل خود در قيامي پنجاه و دو سال قبل جان باخته بود.» [18] .

[ صفحه 23]

البته حضرت موسي (ع) همه عمر خود را صرف پياده نمودن احكام الهي نمود. اما بهانه ها و لغزشهاي بني اسرائيل زمينه ساز انحراف آنها از حقيقت دين شد و بارها از جانب خداوند سرزنش شدند و در نعمات الهي را بروي خود بستند تا اينكه تعاليم دين يهود در انحصار سردمداران «كنيسه ها» افتاد و سرانجام طايفه هاي بسيار بر آنان مسلط شدند و اين تسلط باعث التقاط و فساد آنها شد. تحريف تورات و تفاسير متعدد از آن سرانجام منجر به روحيه نژادپرستي در برخي از اقوام يهود شد.

شهادت طلبي در مسيحيت و غرب

حضرت عيسي (ع) هنگامي ظهور نمود كه دين حضرت موسي (ع) به انحراف كشيده شده بود.

پادشاهان و كاهنان و حتي رهبانان و احبار و بسياري از طبقات مردم نيز فريفته دنيا شده و زر و زور و شهوت و ريا و ظلم آنها را از حقيقت آيين موسي (ع) دور كرد. طبيعي بود ظهور مسيح كه مبشر عدالت و رحمت و صلح در بين مردم و نيز ايثار مال و جان در راه خدا بود با مخالفت گمراهان و سودجويان و منحرفان مواجه شود. از نظر عده

زيادي از مسيحيان حضرت عيسي (ع) براي رهايي انسانها به استقبال مرگ رفت. او كشته شد تا گناهان پيروانش بخشيده شود. مسيح به اين دنيا آمد تا مصلوب شود و كفاره گناهان امت باشد و ديگران از مجازات رهايي يابند. بنابراين مسيح «شهيد» و فدايي امت است تا گناهان آنها باز خريد شود. از ديدگاه مسيحيان نخستين، مرگ مسيح يك حادثه زميني نبود. آنها او را «بره اي كه از بناي عالم ذبح شده» بود مي دانستند.

«پولس كه اهل رؤيا و رقيب پطرس، يعقوب و يوحنا بود با استفاده از مزمور 22، مرگ او را به وسيله تصليب مطرح كرد. اما به نظر پولس قاتلان مسيح نه كاهنان يهود و يا فرمانرواي رومي بلكه از شيطان و ابليسهاي او يعني «روساي رومي» عالم كه زايل گرديده» [19] بودند.

در انجيل منسوب به پطرس تصليب عيسي (ع) به هيروديس، پادشاه قوم يهود نسبت داده مي شود. مسيحيان اوليه معتقد بودند كه كاهنان و كاتبان و زعماي يهود مانع اشاعه تعاليم مسيح مي شدند و به او دشنام مي دادند و متهم به كفر مي كردند. مسيح كه از دشمني و توطئه آنها مطلع بود خود را براي شهادت آماده ساخته بود. آنها معتقد بودند

[ صفحه 24]

كه مسيح هم نحوه قتل و هم قاتل خود را پيش بيني كرده بود. او در آخرين مجلس كه با حواريون ترتيب داده بود آنها را براي مفارقت آماده ساخت. بعدا رئيس كاهنان عده اي را بدنبال عيسي فرستاده بود و يهوداي اسخريوطي او را به جمعي كه با چوب و شمشير به سراغ او آمده بودند تسليم كرد. سرانجام

آنها عيسي (ع) را به جرم گفتن كفر به اعدام محكوم كردند. در انجيل لوقا (34 23) آمده است آخرين جمله اي كه از او نقل شده اين بود: «اينها را بيامرز زيرا نمي دانند چه مي كنند».

بعضي از بينادگرايان معتقد بودند كه عيسي (ع) «شهريار جاودانگي» است. يهوديان او را به اتهام جادوگري و آشوبگري و گمراهي بني اسرائيل نيزه زدند و پس از سه روز زنده شده و به آسمان رفت.

ژوستين در سال 150 ميلادي نوشته است كه او مصلوب شد و مرد و از خاك برخاسته شد و به آسمان رفت. بر اساس نوشته ديگري از صدر مسيحيت در سال اول كلمنت عيسي (ع) يك موجود الهي و «عصاي جلال خدا» بود كه براي نجات جهان مرد و از مردگان برخيزانده شد. بهرحال از نظر مسيحيت هيچ مرگي در فرهنگ بشر به اندازه «شهادت عيسي (ع)» موثر نبود. به همين سبب مسيحيان صليب را مانند رمز ايمان مورد تقدس و احترام قرار مي دهند. از اين منظر عيسي (ع) نمونه كامل و مثال اعلاي فداكاري و شهادت در راه محبت الهي است و اين اعتقاد راه نجات و رستگاري مي باشد.

براساس اين تصور است كه مسيحيان سالگرد مصلوب شدن حضرت عيسي (ع) را جشن گرفته و مراسم ويژه اي برگزار نموده و آنرا روز عيد پاك (فصح) مي نامند. البته برخي از غنوصيان قرن دوم معتقد بودند كه آنكه مصلوب شده شمعون قيرواني بود. همچنين در انجيل منسوب به برنابا [20] فرد مصلوب شده يهوداي اسخريوطي معرفي شده است. قرآن كريم نيز چنين عقيده اي را تاييد مي كند. از نظر قرآن دشمنان فردي را از

خودشان كه شبيه مسيح (ع) (يهوداي اسخريوطي) بود با عيسي (ع) اشتباه گرفته و مصلوب كردند. قرآن در سوره نساء آيه 157 آمده است: و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبه لهم نه او را كشتند و نه بردار آويختند وليكن امر بر آنها مشبه شده است.

بهرحال اگر چه موضوع فدا شدن و شهادت عيسي (ع) و فروش بهشت و خريد گناهان براي فرقه هايي از مسيحيان و بويژه كليسا منع درآمد مادي بود اما از نظر معنوي امر معقولي بنظر نمي رسد. اولا هر كس بايد بار گناهان خود را بدوش بكشد و لذا منطقي

[ صفحه 25]

نيست كه فردي قرباني شود تا فساد و گناهان ديگران بخشيده شود و ثانيا اين موضوع باعث ترويج فرهنگ گناهكاري و تشويق گناهكاران و شكستن قباحت گناه مي شود و ثالثا اينكه بر اصل موضوع قرباني شدن و نحوه شهادت عيسي (ع) خدشه وارد است.

صرف نظر از تناقضاتي كه در انجيلهاي رسمي كه سالها بعد از مرگ مسيح (ع) نوشته شده اند، وجود دارد، بعضي از انجيلهاي غيررسمي موضوع مصلوب شدن مسيح (ع) را نپذيرفته اند. و دليل مهمتر اينكه آخرين پيامبر خدا يعني حضرت محمد (ص) (كه تورات و انجيل به ظهور او بشارت داده اند) به شهادت رسيدن حضرت عيسي (ع) را نپذيرفته اند. صرف نظر از اصل ماجراي ابهام انگيز قرباني شدن مسيح، حضرت عيسي (ع) و حواريون و بسياري از مسيحيان اوليه در جهت تبليغ و ترويج تعاليم مسيحيت، جفاي بسياري را متحمل شده و حتي از اهداي جان نيز دريغ نداشته اند. منقول است كه پولس حواري با مخاطرات بسياري

مواجه شد. بارها تازيانه خورد و به چوب بسته شد. يك دفعه سنگسار شد بارها كشتي اش در دريا شكست، در سفرها بارها با خطر دزدان مواجه شد و بارها معاندان قومش و نيز ساير اقوام به مقابله با او پرداختند و بسيار محنت و مشقت و بيخوابي و گرسنگي كشيد.

پولس حواري كه گاهي دومين موسس مسيحيت ناميده مي شود در راه نشر تعاليم مسيح سعي و جهاد فراوان كرد. عوام يهود در اورشليم در زندانش انداخته اند اما از نشاط و شوق او كاسته نشد. سرانجام او را بعنوان يكي از آشوبگران كه باعث اختلال امنيت در محروسه كشور روم شده است، به شهادت رساندند. درباره يوحناي حواري نيز كه در راستاي ترفيع آيين و روش عيساي ناصري مي كوشيد حوادث مشابهي را نقل كرده اند. مسيحيان صدر اول با تاكيد بر حقانيت عيسي (ع) با اطمينان قلب و جرات و شجاعت در راه آرمانهاي مسيحيت به جهاد پرداختند. آنها پس از ماجراي مصلوب شدن مسيح (ع) كه چندي قبل بدست مخالفان صورت پذيرفته بود بدون هراس از فرديسيان و صدوقيان تعاليم مسيح (ع) را در كوچه و بازار مطرح مي كردند.

در سال 64 ميلادي قديمي ترين شهادت دسته جمعي مسيحيان در شهر رومية الكبري صورت گرفت. «در عهد امپراطوري نرون و بعد از آن تا مدت يك قرن حكام رومي غالبا مسيحياني را كه از پرستش تمثال امپراطور سرباز مي زده اند به فجيع ترين صورتي به قتل مي رسانيدند. يعني آنكه يا آنها را زنده زنده مي سوزانيدند يا آنكه طعمه شيران و ددان مي ساختند. شايد عده ي اين گونه شهداي اوليه فراوان نباشد ولي تاثير اين آشوبها و

[ صفحه 26]

اغتشاشها زياد بود و نتايج بزرگ، هم در روحيه مسيحيان و هم در افكار عامه ببار مي آورد.» [21] .

مدتهاي زيادي امپراطوران روم رسما با آيين عيسوي و تعاليم معنوي و عقايد خداپرستانه او مخالفت كردند. امپراطوراني چون ماركوس آورليوس (180 - 161 ميلادي) سپتيموس سوروس، كارالا و ماكسيموس به سركوبي نهضت مسيحيت پرداختند. بسياري از بزرگان مسيحيت در زمان امپراطور دكيوس بخاطر اينكه حاضر نشدند در برابر تمثال او قرباني تقديم كنند به شهادت رسيدند. والريانوس بسياري از اموال كليسا را به تصرف درآورد و بسياري از روحانيون و كشيشان برگزيده را به قتل رسانيد. در زمان ديوكلتيانوس (303 ميلادي) نمازخانه ها ويران شد و اوراق آنها سوزانده شد و اموال كليسا مجددا مصادره گرديد و اسقفها و كشيشاني كه از تقديم قرباني در برابر تصوير امپراطور سرباز زدند طعمه ي شمشيرها شدند و عامه ترسايان را وادار به سجده در برابر تمثال قيصر كردند.

در زمان يكي از پادشاهان يهودي كه در جنوب شرقي جزيرة العرب حاكميت داشت عده كثيري از مسيحيان سرزمينهاي نجران و يمن را كه به آيين نجات بخش مسيح معتقد بودند، زنده زنده در آتش سوزاندند. ذونواس به آنها پيشنهاد كرد كه دستورات او را بپذيرند و از ايمان خود دست بردارند و يا در آتش سوزان فرو روند. آنها به همراه تعداد زيادي از كودكانشان داخل آتش رفتند و از شهادت استقبال كردند. قرآن كريم نيز در سوره بروج به اين ماجرا اشاره و آتش افروزان را نفرين كرده است. [22] همچنين ماجراي اصحاب كهف و روحيه جانبازي آنها در راه عقيده و

حقانيت تعاليم مسيح نيز معروف است. آنها بخاطر اينكه حاضر نشدند در مقابل امپراطور و بت پرستان زمان تسليم شوند تحت تعقيب قرار گرفته و هجرت نموده آنگاه در غاري بخوابي طولاني فرو رفتند.

مسيحيان كه گمان مي كردند آنها مرده اند سالهاي زيادي از آنان به عنوان شهيدان غار آنجلس ياد مي كردند و انگيزه دين خواهي و ظلم ستيزي آنها را مي ستودند.

اين جانبازي ها و شهادتهاي مسيحيان اوليه و بعد از آن اين واقعيت را ثابت كرد كه مسيحي شدن و مسيحي ماندن نيازمند ترك آسايش و اهداي مال و حتي ايثار جان است.

[ صفحه 27]

بهرحال اگر چه مسيح را مبشر صلح و رحمت مي دانند اما مفهوم آن اين نيست كه او فردي سازشكار بوده كه در مقابل ظالمين سكوت كرده است. او هميشه آماده ايثار و شهادت بود چنانكه در انجيل آمده است كه مسيح به يارانش گفت هر كس كه با من است صليب خود را بر دارد و بيايد. مواردي كه در بالا ذكر شد خود مبين سازش ناپذيري عيسي (ع) و مسيحيان راستين در برابر اربابان زر و زور و تزوير است. البته در تاريخ مسيحيت نيز مانند بعضي از اديان ديگر توسط كليسا و ساير متوليان به ظاهر مسيحي سوء استفاده هايي نابجا و سودجويانه نيز از شهادت شده است. مثلا پادشاهان و فرمانروايان و روحانيت به ظاهر مسيحي براي جنگ با غير مسيحيان به كشتارهاي وحشتناك امر كرده و جنگهاي صليبي و ساير جنگها را در اروپا و خارج از آن شعله ور نمودند. به عنوان نمونه پاپ اوربان دوم (1088 - 1099) به درخواست

الكسيس اول جهت ترغيب مسيحيان براي اشغال فلسطين فتوايي صادر مي كند كه در آن آمده است:

«كسي كه در سرزمين مقدس شربت مرگ بچشد يا در اثناي راه بميرد شهيد محسوب شده و فورا داخل بهشت خواهد شد.» [23] مسيحيان اوليه معتقد بودند اگر كسي شخص ديگر را با شمشير از پاي درآورد با همان شمشير كشته خواهد شد. لذا آنها به ظاهر هرگونه جنگي را نفي مي كردند. بعدا افرادي چون سن اگوستين بر توجيه جنگ و كشته شدن و كشتن در جنگ پرداختند و اعلان كردند اگر جنگ تجلي خواست خدا باشد، بدون اشكال است و كشته شدن در آن شهادت محسوب مي شود.

شواليه گري در غرب

يكي از جلوه هاي ايثار و شهادت طلبي در اروپا، شواليه گري بود. اين جريان كه در اواسط قرون وسطي به وجود آمد. منشأ تاثير زيادي در زندگي فرهنگي و هنري و روابط سياسي اجتماعي اروپائيان شد. شعار معروف جوانمردان و از جان گذشتگان شواليه اين بود كه از مظلوم دفاع مي كنيم و بر ظالم مي تازيم. شواليه گري كه منشأ آن اعتقاد به ارزشها و باورهاي دين مسيح و تعهد مذهبي و اخلاقي و اجتماعي به آن بود شواليه ها را مكلف مي كرد تا جنگجوياني شجاع باشند و به نيايش و عبادت توجه كنند. و براي حفظ عزت و شرافت و عدالت از ايثار جان و مال در راه اهداف متعالي دريغ نكنند و از ناموس و زنان و ضعيفان حمايت نمايند و مرگ را بر ننگ ترجيح دهند. در قرون وسطي و در عصر

[ صفحه 28]

سلطه كليسا دانشمندان و روشنفكران زيادي براي دفاع از حقيقت به

استقبال مرگ رفتند. آنها برداشتها و تحريفات كليسا از دين را جايز نشمرده و بدنبال اصلاحات ديني و اجتماعي رفتند. در انقلابات سياسي و اجتماعي فرانسه، آمريكا، روسيه، انگليس و... نيز شهادت طلبي براي آزادي و دموكراسي به عنوان يك ارزش مهم مطرح شد و عده زيادي در تحقق اين آرمانها كشته شدند. از جمله افرادي كه به عنوان قهرمان و اسطوره در فرهنگ فرانسه شهرت دارد ژاندارك است كه در نبرد با انگليسيها و مزدوران آنها شجاعانه شركت كرد و سرانجام در اسارت به شهادت رسيد. در فرهنگ آمريكائيها نيز از لينكلن به عنوان شهيد راه دموكراسي و آزادي ياد مي شود. البته فاصله گرفتن از تعاليم حقيقي و سيره حضرت عيسي (ع) و قرائتهاي متفاوت از انجيل موجب انحرافات عديده اي در مسيحيت شد كه حاصل آن دوران تاريك تمدن غرب بود. اگر چه اصلاحات پروتستاني منشأ تحولات اقتصادي و سياسي و اجتماعي عظيمي گرديد اما هنگامي كه «رضايت خدا» جاي خود را به «رضايت وجدان» خود، و خدامحوري جاي خود را به اومانيسم و ليبراليسم و سكولاريزم داد، اصول بنيادين تعاليم مسيح همچنان مظلوم واقع شد.سردمداران دفاع از حريم انسانيت و آزادي، با محروم نمودن بشريت از سرچشمه هاي وحي بتدريج خود به استبداد و استعمار نوين بشريت پرداختند. علي رغم توسعه ظاهري و فريبنده غرب فقر معنوي بشريت آغاز شد. انديشيدن صرف «سود و سلطه» در نظامهاي جديد سرانجامي جز بوجود آمدن «انسان تك ساحتي» نداشت و اين انحرافي آشكار از ارزشهاي رهائي بخش مسيح بود. البته در دهه هاي اخير مجددا الهيات مسيحيت نجات بخش مطرح شد كه منشأ بروز ايثار و از جان گذشتگي

و بروز نهضتها و انقلابات اجتماعي در برخي از كشورهاي مسيحي گرديد.

شهادت طلبي در فرهنگ ژاپن

شهادت طلبي در آيين شينتو

از ديرباز براي عموم مردم ژاپن حب وطن و احساسات مفرط به آن و محبت و ارادت تا سر حد فدا كردن جان به امپراطور ژاپن و سازمانهاي اجتماعي (كوكوتاي) آن، قضيه اي ديني و ايماني بود. در آيين شينتو، احترام و تقديس نسبت به كشور از اصول مذهب بود تا جايي كه دانشمندان روانشناس آن را «غريزه فطري» آن قوم دانسته اند. آنها با اين عشق بدنيا مي آمدند و مي مردند. اين ارادات بوسيله در ادبيات عاميانه، حماسه ها، افسانه ها و

[ صفحه 29]

اشعار و داستانهاي ملي و قومي در آنها دروني شده و بصورت «ايمان قلبي» درآمده بود. البته در تجديد حيات شينتو در قرن 17 و 18 اين حس تحت تأثير غليان پرستش وطن و رجحان ديانت شينتو تحت عنوان «بازگشت به راه حق قديم» به حسن ناسيوناليستي افراطي منجر شد. بهرحال در قرون وسطاي تاريخ ژاپن مذهب شينتو كه همواره با طريقت سپاهيان و آيين جنگاوران كه «بوشيدو» [24] نام داشت اختلاط پيدا كرد و منشأ تحولات عظيمي در اخلاق و رسوم اجتماعي بود.

قانون بوشيدو يك سلسله از آداب و سنن و دستورهاي غير مكتوب بود كه از مذهب شينتو روح خلوص عقيده و از آيين كنفوسيوس دستورهاي اخلاقي را الهام گرفته بود. تعدادي از اين دستورهاي اخلاقي كه سرمشق دلاور مردان و سپاهيان بشمار مي رفت عبارت بود از: 1- وفاداري به امپراطور 2- حق شناسي نسبت به وطن و امپراطور 3- جرأت و فداكاري در خدمت به امپراطور تا سر حد اهداي جان 4- عدالت

طلبي 5- صداقت 6- شرف به اين معني كه نزد مرد شجاع مرگ بر ننگ ترجيح دارد و يك دلاور هميشه بايد دو شمشير با خود داشته باشد يكي بلند تا با دشمن بجنگد ولي كوتاه كه در موقع خطاكاري يا شكست، خود را با آن هلاك سازد.

بنابر يكي از مهمترين جلوه هاي آداب بوشيد و استعداد و آمادگي يك ژاپني براي فداكاري بود. اينكه يك دلاور ژاپني بايد از دل و جان براي فداكاري و ايثار آماده باشد و حتي در شكست ها نيز با خونسردي و آزادمنشي فارغ از ابراز احساسات از حيات مادي چشم بپوشد. موجب جواز نوعي از خودكشي بنام «هاراگيري» شد.

آيين بوشيد و اكنون به معني اخلاص و ايثار و آمادگي براي جانبازي و سلحشوري در راه هدف است. در فرهنگ ژاپني ها نمونه هاي بارز اين آمادگي در راه اهداف متعالي «سامورايي» [25] ها بودند. سامورايي ها گروهي از داوطلبان سلحشور و ايثارگر و علاقمند به خدمت به وطن و امپراطور بودند كه در بين ژاپنيها داراي منزلت اجتماعي و احترام وافر بودند. وفاداري، اخلاص، آزادگي، كين خواهي، استقامت، آمادگي براي مرگي حماسي از ويژگيهاي شخصي يك سامورايي بود.

يك سامورايي همواره بايد به استقبال مرگي زيبا مي رفت تا ننگ به سراغ او نيايد.

[ صفحه 30]

شهادت طلبي در تاريخ معاصر ژاپن

تاثير طريقت بوشيد و آيين سامورايي در قرون اخير نيز كاملا مشهود بود. جانبازي هاي فراوان سپاهيان در دفاع از وطن و بروز حد اعلاي شجاعت و ايثار مبين اين بود كه يك دلاور ژاپني سربازي فداكار براي وطن است و از مرگ و خطر نمي هراسد تا آزادي و استقلال

وطن خود را حفظ كند و لباس خواري نپوشد. در تاريخ معاصر ژاپن موارد بسياري از خودكشي هاراگيري گزارش شده است. يك مرد شرافتمند در صورت اسارت يا عدم اجراي وظيفه بايد هاراگيري مي كرد.

از نمونه هاي مشهود آن خودكشي ژنرال نوگي به همراه همسرش در سال 1912 بعد از مرگ امپراطور ميجي بود. در تاريخچه نظامي ژاپن مواردي از شهادت طلبي قهرمانانه ژاپني ها درج شده است. اين نوع خودكشي ها در ژاپن در برخي موارد در حكم يك وظيفه و تكليف حقيقي اخلاقي بود. منقول است ستوان ساكوراي كه فرماندهي يك دسته را در جنگهاي روس و ژاپن در پورت آرثر بعهده داشت قبل از نبرد اعضاي دسته را گردآورده و در برابر آنان جامي آب گذاشت و چنين گفت: «اين آب را به عنوان آبي كه در لحظه مرگ بايد بنوشيد بياشاميد» همه با عزم راسخ روانه پيكار شدند و شجاعانه جانبازي كرده و تا پاي مرگ جنگيدند. همچنين بسياري از سربازان و نظاميان با خانواده ها و دوستانشان عهد كردند كه نخستين رزمندگان خط مقدم جبهه باشند، با دشمن بجنگند تا روح آنها از جسم آزاد گردد. روحيه استقبال از مرگ و داوطلب شدن براي ايثارگري در جريان جنگهاي جهاني اول و دوم نيز تجلي يافت. بعضي از خلبانان ژاپني در عمليات انتحاري خود را به ناوهاي دشمن مي زدند تا مانع پيروزي آنها شوند و يا قهرمانانه بميرند. «خلبانان داوطلب جوان، شب پيش از انجام ماموريت انتحاري (Kamikaze) در مراسم عزاداري شركت مي كردند. آنان لباس سفيد، يعني جامه عزا مي پوشيدند و بدين ترتيب به گونه اي نمادين خود را از تمام علايق دنيوي مي پيراستند». [26]

.

[ صفحه 31]

شهادت طلبي در ايران

نمونه ها و انگيزه هاي شهادت طلبي در ايران باستان (ايران قبل از اسلام)

از جان گذشتگي و ايثار در راه اهداف و ارزشهاي جامعه در فرهنگ و ادبيات و قلمرو پهلواني و حماسي ايران باستان جلوه اي زيبا دارد. كين خواهي، حماسه، فداكاري، سربازي، جانبازي، مقابله با نامردميها و ناپاكيها و بر حذر داشتن از جور و اداء حق محرومان، مبارزه با بيدادگران و پاسداشت قهرمانان از ويژگيهاي بارز انسان آرماني و اسطوره اي ايران باستان است.

در تاريخ و ادبيات باستاني ايران از پهلوانان و قهرمانان دادجو و حقيقت طلب چون رستم دستان نام برده مي شود كه داراي خصلت و منش پهلوانه بوده اند. انسان اساطيري و پهلواني از مرگ هراسي ندارد چون يادش همواره پا برجا مي ماند. در شاهنامه از قهرماناني نام برده مي شود كه همواره نگهبان آيين نور و روشنايي بوده و به عهد و پيمان خود با اهورامزدا و آيين مهر پا برجا مانده اند. عده اي از تاريخ نگاران پيشينه ي آئين و رسم عياري و جوانمردي در ايران را به روزگاران قبل از اسلام ارجاع داده و معتقدند در برابر فشارهاي طبقاتي و اجتماعي و حكومت هاي استبدادي تعدادي از گروههاي اجتماعي ظهور نمودند كه مظهر از جان گذشتگي و مبارزه با اختيارات شناخته شدند. رستم دستان در بسياري از داستانهاي شاهنامه بعنوان قهرمان ملي جلوه اي از بندگي يزدان و تمسك به آيين جوانمردي و مظهر فضيلت و آزادگي و عدالت جويي و عامل تنبيه پادشاهان خيره سر است. مثلا هنگامي كه پادشاه ايران كاووس شاه او را مرگ تهديد مي كند در جواب مي گويد:

مرا زور و پيروزي از داور است

نه از پادشاه و نه از لشگر است

پهلوان اسطوره اي آرماني ايران حاضر نيست در مقابل تهديدها و تحميلهاي ناروا سرخم كند چون در حماسه هاي اساطيري و پهلواني و آرماني، شمشير در خدمت يزدان پرستي و فضايل انساني و شرافت و حقيقت و در برابر ظلم و تجاوز است. يكي از مهمترين انگيزه هاي نبرد در شاهنامه اجراي فرمان خداوند و سروش ايزدي و مقابله با اهريمن است. بر اين اساس است كه يكي از جنگهاي اوليه ايرانيان با انگيزه هاي مذهبي شكل مي گيرد. كيومرث و سيامك توسط سروش ايزدي از تصميم اهريمن به نبرد آگاه شده و به مقابله بر مي خيزند. در جنگ سيامك به شهادت مي رسد.

[ صفحه 32]

همچنين در بسياري از جنگهاي اسطوره اي و قهرماني در شاهنامه و ساير كتب حماسي ايران انگيزه پهلوانان در نبرد دفاع فضيلت و عدالت، نبرد و داد و بيداد، مقابله با ديوان و سركوبي خودكامگان و زور مداران و مقابله با سركشي طغيانگران و اجراي فرمان الهي و كين خواهي و دفاع از شرافت و مقابله با رذيلت هاست.

جنگ طهمورث با ديوان، نبرد فريدون و كاوه آهنگر با ضحاك ستمگر، شهادت سياوش به دست افراسياب، مقابله سهراسب و ارجاسب و جنگهاي ايرانيان و تورانيان نمونه هايي از اين موارد است. در فرهنگ ايران باستان سياوش مظهر تاسي به اخلاق نيكوست و حاضر نمي شود از ارزشهاي اخلاقي عدول كند. اگر چه با وعده افراسياب به سرزمين توران مي رود و ناجوانمردانه به شهادت مي رسد، اما در فرهنگ ملي ما اسطوره مي گردد.

يكي از مهمترين انگيزه هاي ايرانيان، كين خواهي «خون سياوش» است. اين موضوع براي آنان امري حياتي محسوب مي شود. خون بناحق ريخته شده سياوش

اسطوره اي مهم بود كه خونخواهي آن انگيزه اي مقدس و ملي بشمار مي رفت و بسياري از ايرانيان جان خود را در اين راه فدا كردند. در واقع افسانه سياوش ايمان به وجود يك الهه انتقام جهاني را كه داد ستمديدگان را خواهد گرفت. در اذهان ايرانيان تقويت مي كرد. انگيزه بسياري از داستانهاي حماسي شاهنامه موضوع كين خواهي، مهرورزي، دفع شر دشمنان داخلي و خارجي و نامجويي است. جاودانگي نام و اشتهار به شجاعت و دلاوري يكي ديگر از انگيزه هاي مهم نبردهاي شاهنامه است. فردوسي در جايي از قول يكي از قهرمانان شاهنامه مي نويسد:

«بگويش كه در جنگ مردن به نام

به از زنده دشمن بدو شادكام» [27] .

و يا در جايي ديگر مي فرمايد:

مرا مرگ خوشتر به نام بلند

از اين زيستن در هراس و گزند

همچنين انگيزه جانبازي و شهادت طلبي در راه اعتلاي وطن و حفظ حدود و ثغور ايران نيز بسيار مهم است. در اين باره، شاعر و حماسه سراي بزرگ توس مي گويد:

چو ايران نباشد تن من مباد

بدين بوم و برزنده يك تن مباد

اگر سر به سر تن به كشتن دهيم

دريغ است ميهن به دشمن دهيم

مثلا آرش پهلوان بزرگ ايران بخاطر اينكه از حريم مرزهاي ايران دفاع كند از جان

[ صفحه 33]

خود مايه مي گذارد، اگر چه خودش به شهادت مي رسد اما نام او همواره در تارك ايران مي درخشد و ايرانيان مديون وطن دوستي او مي شوند. «از ديدگاه قهرمانان حماسه هاي ملي ايران، سركوبي بدخواهان و

انتقام از آنان به عنوان وظيفه اي است مقدس كه مسئوليت آن به ايشان محول شده است. لذا در راه ابلاغ و انجام اين رسالت با تمام قوا حتي تا پاي جان مي كوشيدند و قصور و تقصير در آن را به زعم خود گناهي نابخشودني و نافرماني از خداوند تلقي مي كردند.» [28] .

انگيزه والاي بسياري از پهلوانان و قهرمانان تحقق آرمانهاي والاي انساني و ارزشهاي ملت ايران و نبرد با نامردميها و ناپاكيها و مبارزه با شياطين است.

«از ابعاد اصلي روحيات اين قهرمانان آرمان گرايي است كه خود انگيزه اصلي حركت و كوشش آنها در جهت تعالي اخلاقي است و از اين رو نبرد انسان در واقع نبرد ميان خوبي و بدي است و از آيين يزداني مايه مي گيرد.» [29] .

البته اعتقاد ملت ايران تا حد زيادي تحت تاثير تعاليم زرتشت بود. دين زرتشت بر پايه طريقه يكتاپرستي بنا نهاده شد و او اعتقاد به خداي حكيم و اهورامزدا را وجهه كار خود ساخته بود. از نظر او درون انسانها صحنه نبرد دايم خير و شر است و اين تضاد همواره در درون آدمي شعله ور است. وظيفه هر انساني اين است كه نداي منادي و فرشته نيكي را اجابت كند و از سخن ديو بگريزد. زردشتيان بايد ديو را دشمن بينگارند و مزدا را بپرستند. هر كسي كه در گروه ديوان باشد بدو شرير است و با پيروان و متابعان ديوان بايد جنگيد. بنابراين راه صلاح و خوبي آنست كه مردم كردار نيك و گفتار نيك و پندار نيك داشته باشند و يزدان را بپرستند و راه بدي و شر آن

است كه با بدان و بدكاران همكاري كنند. در روز رستاخيز نيكوكاران به بهشت و بدكاران به جهنم مي روند. از نظر زردشت نبرد و تنازع بين خير و شر سرانجام بعد از آنكه دور زمان تكميل شود به پيروزي اهورامزدا بر اهريمن مي انجامد. معروف آن است كه زردشت آتش نمي پرستيد ولي آتش را رمز قدوسي و نشاني گرانبها از اهورامزدا مي دانست، اما عده اي از پيروان او بعدا كيش آتش پرستي را بنيان نهادند. منقول است كه زردشت بخاطر ترويج دين خود سالها زنداني شد و پس از آزادي چندين پيكار با دشمنان بر پا كرد. عده اي از نويسندگان اوستا معتقدند كه زردشت عاقبت در راه تعاليم خود شهيد شد. در كتاب تاريخ جامع اديان

[ صفحه 34]

آمده است:

«چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكي از آنان ناگهاني بر آن پيامبر يزداني تاخته، او را در برابر محراب آتش، در هنگامي كه به عبادت مشغول بود، به قتل رسانيد.» [30] .

شهادت طلبي تا قبل از انقلاب اسلامي

ايرانيان بخاطر وجود برخي از مسائل داخلي و نيز توجه به حقانيت آيين اسلام به حاكميت مسلمين تن دادند.

اگر چه در آغار حكومت اسلامي توأم با عدالت و آزادگي بود اما بتدريج با نفوذ اشرافيت عرب حاكميت اسلامي از مسير اصلي خارج شد و بجاي اينكه حاكمان براساس مباني اسلامي چون علم و تقوي و عدالت انتخاب شوند، موضوع «الحق لمن غلب» مطرح شد. اين بدعت، با روحيه و تفكر ناب محمدي و سنت علوي كه بسياري از ايرانيان به آن دل بسته بودند ناسازگار بود.

براي رهايي جامعه ايراني از استبداد بني اميه

و بني عباس و حاكمان وابسته به آنها و نيز عناصر بيگانه چون مغولها، تاريخ ايران شاهد مبارزات و شهادت طلبي ها و از جان گذشتگي هاي فراوان بود. در قيام ابومسلم خراساني عليه بني اميه، بهره گيري از شهادت امام حسين (ع) و خونخواهي شهيدان كربلا، از عوامل مهم ايجاد روحيه ايثار و شهادت طلبي و موفقيت او بوده است.

همچنين تأسي بسياري از ايرانيان به سنت پيامبر (ص) و ائمه معصومين موجب استقبال آنها از سنت شهادت بود. ايران ملجأ و پايگاه بسياري از قيامهاي شهادت طلبانه فرزندان ائمه شد. امروزه در جاي جاي ديگر اين كشور ما به قبور امام زاده هايي بر مي خوريم كه بدست عمال بني اميه و بني عباس و يا حاكمان منصوب از طرف آنها به شهادت رسيدند. در قيامهاي آل بويه و مرعشيان، سربداران و... شهادت طلبي از عناصر بسيار مهم بود. يكي از جلوه هاي اصيل جانبازي و ايثار و شهادت در تاريخ ايران عياران بودند. در تاريخ پهلواني و عياري از قهرماني نام برده مي شود كه مرگ آنان عمدتا شهادت گونه است و در راه انجام وظايف بزرگي كه بعهده داشته اند جان خود را از دست داده اند.

قاتلان آنها نيز بدترين مردم روزگار خود بوده اند و نماينده كامل پستي و درماندگي و

[ صفحه 35]

بداخلاقي بشمار مي رفتند.

بدين گونه اينان مظلومان تاريخ ايران اند و مظهر مظلوميت و ستمديدگي مردم جهان كه به ذائقه ايراني شيرين است. اگر چه تاريخ اجتماعي ايران در بسياري از موارد نوشته دبيران حكومتها و تاريخ نگاران وابسته به آنها بوده و لذا طبيعي است كه آنان علاقه مند بودند تا جانبازي ها و رشادتها را به

شاهان نسبت دهند اما در بسياري از برهه هاي تاريخ ما به نمونه هايي برجسته از جانبازي ها و رشادتهاي مردم ايران و برگزيدگان آنها برمي خوريم كه نشانه وجود روحيه حماسي و آزادگي و شهامت و از جان گذشتگي در ايرانيان مسلمان است. آيين پهلواني و فتوت و عياري جلوه اي از جوانمردي اين قوم است. عياران و جوانمردان غالبا از قشرهاي معروف جامعه و مردمي مبارز عليه ظالمان و بيدادگران و اشغالگران بودند كه تكيه بر خصايل و فضايل اخلاقي و آيين جوانمردي به حمايت از مظلومين و محرومين مي شتافتند و در اين راه به جانبازي و شجاعت شهره بودند. البته منقول است كه آنها اهل خشونت بي مورد نبودند. «فداكار بودن و از مرگ نهراسيدن، بدان گونه كه خطر كنند و دل به دريا سپرند و به نتايج آني نينديشند، قهرمانانه زيند و خود به قهرمانان مقتدا باشند و منافع ايران را بر منافع خود مقدم دارند، از ويژگيهاي بارز پهلوانان و عياران بود.» [31] .

عده بسياري معتقد بودند كه اصل و منبع و مطلع صفات پهلواني و فتوت به مولاي متقيان علي (ع) بر مي گردد. آنها در اقتدا به بسياري از خصائل فردي و اجتماعي آيين پهلواني به حضرت علي (ع) استناد مي كنند. عياران گروه اجتماعي خاصي بودند كه به تزكيه روح و جسم مي پرداختند و براي مبارزه با دشمنان آماده بودند و نسبت به سرنوشت جامعه و امور سياسي و اجتماعي توجه نشان مي دادند. و بر ائمه معصومين و بويژه علي (ع) اقتدا مي كردند و بر رويه شهادت طلبانه و جانبازي حسين بن علي (ع) تاكيد مي كردند و اين موضوع بيانگر نوعي توجه به اصل

شريعت و طريقت بود كه ريشه در اعتقادات مذهبي داشت. عياران مردمي خودجوش و بومي و غير وابسته به محافل بيگانه بودند كه خود را براي خدمت به خلق و ميثاق الهي داوطلب مي كردند. فراز و نشيبهاي فراواني در زندگي اجتماعي و نيز شيوه و تاكتيك مبارزات آنها به چشم مي خورد.

همچنين بسياري از عارفان بزرگ اسلامي نيز در راه آرمانهاي الهي و انگيزه هاي

[ صفحه 36]

معنوي به شهادت رسيدند. و با خون خود اين بيت را تفسير كردند كه:

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت

كان كه شد كشته او نيك سرانجام افتاد

چنانچه عين القضات، نجم الدين كبري، حسين بن منصور حلاج و... تا سرحد اهداي جان پيش رفتند. درباره شهادت طلبي نجم الدين كبري نقل شده است كه وقتي سپاهيان مغول به نواحي شمال شرقي ايران تاخ و تاز مي كردند شخصي به نجم الدين كبري گفت: آيا نشنيدي سپاهيان مغول چه مي كنند و به او پيشنهاد كرد كه به سرزمين امني بروند. نجم الدين كبري جواب داد: مردم را بگذاريم بكجا برويم! من نمي روم و در اينجا شهيد خواهم شد و همانطور كه عبدالرحمن جامي در نفحات الانس نوشته است، او در موقع مصاف با سپاهيان متجاوز به يارانش گفت:

«قوموا علي اسم الله نقاتل في سبيل الله» يعني به نام خدا برخيزيد تا در راه خدا بجنگيم. آنگاه پيكار خوبي نمود و به لقاء الله پيوست و در صف عارفان شهيد جاي گرفت. عين القضات نيز عارفي كامل و فاضل بود كه همواره عاشق معشوق حقيقي و اتصال به او بوده و در اين راه

آرزوي شهادت داشت و همواره از شهادت خود خبر مي داد و دوست داشت مرگي چون حلاج داشته باشد. رهبران سلسله صفويه كه به عنوان اولين حكومت مستقل ايراني بعد از هجوم اعراب به كشور بشمار مي رفتند بيشترين استفاده را از عنصر عاطفي شهادت شهيدان كربلا به عمل آوردند. انتساب صفويه به ائمه و علاقه وافر مردم به خاندان عصمت و طهارت باعث شد كه آنها از حادثه كربلا و شعائر عاشورا به عنوان يك ابزار براي استقرار حاكميت خود سود جستند.اگر چه اين برداشت احساسي از عاشورا فوايد و كاركردهايي براي استقلال ايران داشت اما برداشتي كامل از ابعاد معنوي و اجتماعي شهادت نبود.

در فصل ديگر نيز، به ابعاد مختلف نهضت عاشورا اشاره خواهد شد.

در نهضت تنباكو، از جان گذشتگي و آمادگي مردم براي شهادت، استعمار انگليس و ايادي داخلي شان را وادار به عقب نشيني كرد.

در انقلاب مشروطيت ايران نيز از جان گذشتگي و شهادت طلبي و ايثار در راه آزادي و استقلال بعنوان يك ارزش مثبت مطرح شد و عده زيادي از مردم و نيز بزرگان در جهت استقرار مشروطه و نيز جلوگيري از انحراف مشروطه به شهادت رسيدند. همچنين قيامهايي همراه با ايثار و شهادت طلبي انجام گرفت كه مبارزات شهيد مدرس، قيام دليران تنگستان به رهبري رئيس علي دلواري، قيام جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان و قيام

[ صفحه 37]

شيخ محمد خياباني در تبريز و مبارزات آيت العظمي لاري در جنوب و نيز مجاهدات و شهادت بسياري از علماء و روشنفكران و گروههاي اجتماعي مردم در حكومت هاي قاجار و پهلوي از نمونه هاي

آن است. فداكاري در راه پيروزي نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران نيز يكي از جلوه هاي از خود گذشتگي و مجاهدت ملت ايران است.

شهادت طلبي در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس

بدون شك 15 خرداد 42 آغاز فصل جديد نهضت ملت ايران و به تبع آن شكل گيري و تداوم انقلاب اسلامي ايران بدون ترديد يكي از جلوه هاي ايثار و شهادت طلبي در قرون اخير است.

مقاومت دلاور مردانه ملت مسلمان ايران در طول دوران انقلاب از 15 خرداد 42 تا 17 شهريور 57 و 22 بهمن 57 و بعد از آن همواره با ايثار و گذشت و فداكاري و از جان گذشتگي عجين بوده است.

بررسي شعارهاي انقلاب اسلامي محرم 1342 تا محرم 57 و پس از آن نشان مي دهد كه تاثير حادثه كربلا و نهضت عاشورا در انقلاب اسلامي بسيار مشهود است. بي شك شعارهايي از قبيل: كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا، خون بر شمشير پيروز است.، نهضت ما حسيني است رهبر ما خميني است.، تا خون در رگ ماست خميني رهبر ماست. و توپ، تانك، مسلسل ديگر اثر ندارد، نشانه اوج از جان گذشتگي مردم مسلمان ايران است.ايثار و شهادت طلبي در انقلاب اسلامي بصورت يك ارزش اجتماعي در بين بسياري از افراد و بويژه جوانان مطرح شده بود. در سايه ي انقلاب اسلامي و رهنمودهاي رهبران انقلاب اسلامي با الهام از تعاليم قرآن كريم نسلي پرورش يافته بودند كه شهادت را سعادت مي دانستند و آرزو مي كردند در راه اهداف عاليه انقلاب اسلامي به درجه شهادت برسند. مقابله با مردان و زنان از جان گذشته اي كه غسل شهادت كرده و كفن مي پوشيدند و به راهپيمايي مي آمدند براي

حكومت پهلوي و حاميان آن امري ثقيل و صعب بود.

در عصري كه سخن منسوب به نيچه كه خدا را ديگر مرده مي پنداشت و سخن منسوب به ماركس كه دين را افيون توده ها مي خواند، هنوز پر مشتري بود، ما شاهد يكي از بزرگترين انقلابات جهان آنهم با تاسي از فرامين خداوند و پيروزي از كتاب و سنت و الهام از رهبران ديني و روشنفكران مذهبي بوديم.

[ صفحه 38]

نقطه اوج و عظمت شهادت طلبي و جانبازي ملت مسلمان ايران در دفاع مقدس بود. 8 سال جنگ تحميلي شاهد صحنه هاي بيادماندني فرهنگ جهاد و شهادت است. فرهنگي كه در آن عرصه، شهيدان بزرگي چون چمران ها، فهميده ها، بابايي ها، شيرودي ها، كشوري ها، خرازي ها، باكري ها و هزاران شهيد ديگر بود كه به نداي هل من ناصر ينصرني امام خود لبيك گفته بودند و براي دفاع از استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي در مقابل هجوم رژيم اشغالگر بعث و حاميان داخلي و خارجي آن به ميدان مبارزه آمدند. اگر چه ايثارگري و از جان گذشتگي در جنگ تحميلي در بين تمام قشرهاي اجتماعي و در سنين مختلف وجود داشت اما جلوه هاي حضور قهرمانانه بسيجيان در جبهه ها و شهاد طلبي آنها در ميدان رزم، از افتخارات تاريخ معاصر كشور ماست.

در بسيج از نهادها و «تجمعات داوطلبانه» اي [32] بود كه بعد از انقلاب اسلامي و به فرمان امام خميني (ره) تشكيل شد وارستگي، احساس مسئوليت در قبال مردم هوشياري، تعهد، صداقت، شجاعت و گذشت و از همه مهمتر آمادگي براي شهادت در راه خدا از اصول بديهي بشمار مي رفت. تفكر بسيجي در واقع

جلوه آزادگي و اخلاص و دفاع از آرمانهاي اصيل انقلاب و اطاعت از ولايت محسوب مي شد.

با الهام از اين روحيه، بسياري از مبارزان و آزادمردان در اقصي نقاط جهان به مقابله با استكبار پرداختند و ترويج اين روحيه در بين مردم دنيا زنگ خطري بزرگ براي مروجان فرهنگ استبدادي و استعماري بشمار مي رفت و سالهاي مديدي است كه جامعه شناسان و سياستمداران نظام سلطه مي كوشند تا به كنه و عظمت اين روحيه پي ببرند. اينان كوشيده اند تحقيقات زيادي را براي شناخت و مهار حركتهاي اسلامي اي كه از نوع شهادت طلبانه بوده و ريشه در نهضت عاشوراي حسيني دارند، بعمل آورده اند.

اما همچنان كه در شناخت فلسفه نهضت امام حسين (ع) دچار مشكل معرفتي هستند در شناخت انقلاب اسلامي و روحيه شهادت طلبي مردم مسلمان ايران نيز همچنان دچار تقليل گرايي و ابهام هستند.

تاثير آموزه هاي عاشورا در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس و نيز روحيه شهادت طلبي و از جان گذشتگي رزمندگان اسلام در جنگ تحميلي در اعترافات نويسندگان، خبرنگاران، سياستمداران و مفسران خارجي بسيار مشهود است.

جلوه هاي فرهنگ ايثار و شهادت طلبي را مي توان با مروري بر وصيت نامه ها (كه

[ صفحه 39]

عصاره انديشه ها و ارزشها و انگيزه هاي شهيدان است) شعارها، پيشاني بندها، نام و رمز عملياتها، گفت وگوي شبهاي عمليات، خاطرات و نامه هاي شهدا و رزمندگان اسلام، سخنان خانواده هاي شهدا، مجالس تشييع و بزرگداشت شهدا، سنگهاي مزار شهدا، تابلوهاي مناطق عملياتي و نوحه ها، سرودها و اشعار و داستانها و فيلمهاي مستند دفاع مقدس، سخنراني ها و پيامهاي رهبران انقلاب و فرماندهان جنگ بوضوح يافت.

تاريخچه و نمونه هاي شهادت طلبي در اسلام

اشاره

الف) شهادت

طلبي در صدر اسلام: در طول 23 سال از دوران رسالت پيامبر در صدر اسلام، بخاطر تعاليم قرآني و توجه به ارزش ايثار و شهادت در راه آرمانهاي متعالي موارد فراواني از فداكاري هاي و از خود گذشتگيها مشاهده شد كه بي نظير بود. پيامبر اسلام خود از نمونه هاي بارز فداكاري بود. در اين راه او در مقابل تهديدات دشمنان تسليم نشد و از حقانيت رسالت خود دفاع كرد. بارها تا مرز شهادت پيش رفت اما هرگز دست از مقاومت و پايداري برنداشت. استقامت و از جان گذشتگي ايشان در حدي بود كه فرمودند: اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند، تا از اهداف و رسالت خود دست بردارم، من تسليم نخواهم شد اين سخن ايشان به اين معني است كه او در برابر تطميع ها و تهديدها تا پاي جان بايستد. بسياري از اصحاب و نزديكان پيامبر و مجاهدين صدر اسلام در راه دفاع از دين و در مبارزه با بت پرستان و فتنه گران به درجه رفيع شهادت رسيدند. در تاريخ اسلام بويژه در جنگهاي بدر، احد، موته، حنين، احزاب و... نمونه هاي فراواني از گذشت و ايثار و جانبازي بوسيله مجاهداني چون جعفر طيار، حمزه سيدالشهدا، علي بن ابيطالب، زيد بن حارثه، عبدالله بن رواحه، عمار ياسر، مصعب ابن عمير، ابوذر، مقداد و بسياري از مجاهدان و شهيدان نقل شده است.

چه بسا رزمندگاني كه بارها خدمت پيامبر اسلام رسيده و از او تقاضا مي كردند كه دعا كند تا در صف شهدا قرار بگيرند. منقول است حارث بن مالك آنقدر شوق شهادت داشت كه با التماس از رسول الله تقاضا

نمود كه «از خدا بخواه شهادت در ركاب شما را نصيبم گرداند.» [33] .

ابن سراقه و جوانان ديگر در پاسخ به پيامبر كه پرسيده بود آرزوي شما چيست؟

[ صفحه 40]

جواب دادند: شهادت در راه خدا. شهادت طلبي حنظله نيز در تاريخ مشهود است. «در جنگ احد حنظله پسر ابن عامر در حالي كه داماد يك شبه بود، داوطلبانه به نزد پيامبر مي آيد و از او مي خواهد براي شهادت او در پيشگاه الهي دعا كند.» [34] آنگاه به جبهه رفته و شربت شهادت مي نوشد. انس بن نصر به شوق شهادت در جبهه احد، آنقدر شمشير زد تا كشته شد. بعدها عمر بن خطاب درباره او گفت: من اميدوارم خدا در روز قيامت او را به تنهايي به گونه يك امت بر انگيزاند. در چهره او اثر هفتاد ضربه بود.

عمرو بن جموح لنگ بود پيامبر نيز با تاكيد بر حكم الهي وظيفه جهاد را بر او لازم نمي دانست و از طرفي فرزندانش نيز در جبهه حضور يافتند اما او حاضر به ترك جهاد نشد و مي گفت: به خدا قسم من آرزومندم با همين پاي لنگ به فوز شهادت برسم و در بهشت الهي وارد شوم اين شوق و اصرار او به شهادت باعث شد تا پيامبر (ص) مانع اعزام او به جبهه نشود.

«در پايان جنگ احد عايشه همسر پيامبر (ص) با عده اي از زنان براي خبرگيري بيرون رفته بودند. هند دختر عمرو بن حرام را ديد كه شتر خويش را در پيش داشت و مي راند و نعش همسرش عمرو بن جموح و نعش پسرش و برادرش عبدالله

بن عمرو بر آن بود. عايشه از او پرسيد: خبر داري چه اتفاقي افتاد؟ هند گفت: خبر خوش، پيامبر خدا به سلامت است و هر مصيبتي با سلامتي وي اندك است خدا از مومنان چندين شهيد برگرفت.» [35] .

همانطوريكه ملاحظه مي شود شهادت طلبي هم براي رهبران و هم براي مجاهدان صدر اسلام و هم براي خانواده آنها به عنوان يك آرزو و يك ارزش اجتماعي درآمده بود، كه همواره مشتاق آن بودند.

نمونه هاي شهادت طلبي بعد از پيامبر تا قيام عاشورا

علاوه بر صدر اسلام، اشتياق مسلمين به ياري دين خدا و شهادت در راه آن همچنان تداوم يافت. رهنمودهاي اسلامي چنان تحولي در آنها ايجاد كرده بود كه آماده مرگ و عاشق و بيقرار شهادت بودند و اگر در خانه ها و دور از جبهه ها مي مردند، سخت دريغ مي خوردند. اين روحيه باعث تقويت قواي اسلام و ايجاد رعب در دل دشمنان شده بود.

[ صفحه 41]

منقول است تعدادي از سپاهيان اسلام در زمان خلافت عمر بن خطاب توسط روميان اسير گشتند. روميان آنها را به مرگ تهديد كردند. آنها نهراسيدند و از ايمان خود پشيمان نشدند. هنگامي كه يكي از آنان يعني عبدالله بن خذاقه را براي اعدام بسوي دار بردند او شروع به گريه كردن نمود روميان فكر كردند كه او براي ترس از اعدام مي گريد. به او پيشنهاد كردند آيين امپراطور را بپذيرد و به او احترام نمايد تا آزاد شود اما او با شهامت گفت كه از مرگ نمي هراسم و به آيين امپراطور هم ايمان نمي آورم. از او سئوال كردند پس براي چه گريه مي كني؟ در جواب گفت: بخاطر اين گريه مي كنم كه

چرا به تعداد موهاي سرم جان در بدن ندارم تا تقديم اسلام عزيز نمايم. در تاريخ طبري و ساير تواريخ نمونه هايي از شهادت طلبي هاي سپاه اسلام در نبرد با سپاه پادشاه ساساني در قادسيه و نهاوند و... ذكر شده است. بعنوان مثال هنگاميكه خليفه دوم از يكي از مسلمين درباره نبرد نهاوند (فتح الفتوح) سئوال كرد او جواب داد فرمانده ما نعمان بن مقرم قبل از جنگ براي ما سخنراني كرد و گفت چند دعا مي كنم همه آمين بگوئيد اول اينكه خداوند ما را بر اين قوم پيروز گرداند. همه آمين گفتند دوم اينكه من در اينجا به فوز شهادت برسم همه آمين گفتند، سپس جنگ آغاز شد و نعمان به آرزوي خود رسيد و سپاه اسلام پيروز شد. علي (ع) نيز همواره از پيشگامان عرصه جهاد و شهادت بود و همواره از خداوند تقاضاي اجر و رتبه شهدا را مي كرد. ماجراي استقبال علي (ع) از شهادت در «ليلة المبيت» كه برگزيدگان طوايف مكه براي كشتن پيامبر هجوم آورده او را به جاي پيامبر در بستر ديده بودند و نيز قهرماني هاي او در نبردهاي صدر اسلام و نيز ياران او در جنگهاي جمل، نهروان و صفين و بعد از آن زبانزد خاص و عام است. اگر چه در زمان خلافت و بعد از آن همچنان مظلوم بود اما ياراني داشت كه تجلي عشق و فداكاري و از جان گذشتگي بودند.

اويس قرني كه از تابعين بود و از آرزومندان شهادت بشمار مي رود چون عارفي عاشق در جنگ صفين و در ركاب علي (ع) به وصال محبوب نائل آمد. مالك اشتر كه از فرماندهان سپاه

علي (ع) و در هنگام شهادت استاندار مصر بود از شجاعان روزگار بود كه در ميدان نبرد سر از پا نمي شناخت و علي (ع) به داشتن ياراني جان بر كف چون او به خود مي باليد.

عمار ياسر از نمونه هاي ديگر اين عرصه بود، او سالها در كنار پيامبر و سالها در جوار علي (ع) در انتظار مرگ سرخ بود و از حريم رسالت و ولايت دفاع كرد.

[ صفحه 42]

ماجراي شهادت ابوذر در صحراي ربذه كه در واقع قرباني اعتراض به آغاز نظام طبقاتي و تبعيض نژادي بود نيز زبانزد خاص و عام است.

ماجراي شهادت طلبي حجر بن عدي و ياران انقلابيش در سرزمين «مرج و عذرا» بدست عمال جنايتكار معاويه به جرم دفاع از سنت و قرآن صورت گرفت در تاريخ اسلام مشهور است. معاويه درباره روحيه حماسي و شهادت طلبانه حجر بن عدي گفته بود: اگر ياراني مثل حجر داشتم حكومت اموي را تا انتهاي دنيا مي گستراندم. علاوه بر اين شهدا، مردان بزرگي چون ميثم تمار، رشيد هجري، سهل بن حنيف، قيس بن سعد، محمد بن ابي بكر و بسياري ديگر از شيعيان بودند كه قبل از حادثه عاشورا و بعد از آن به جرم اعتراض و مقابله با حاكميت جابرانه بني اميه به شهادت رسيدند.

جلوه هاي شهادت طلبي در كربلا و پيامدهاي آن

بي گمان كربلا عرصه جاودانه ترين و موثرترين شهادت طلبي ها در طول تاريخ بشمار مي رود. در طي قرون متمادي، نقش حماسي و احساسي و سياسي قيام كربلا منشأ تحولات عمده اي از بسيج اجتماعي مردم در نهضتهاي اصلاح گرايانه و ايثارگرايانه بوده و خواهد بود.

حسين بن علي (ع) و ياران فداكارش در

قيام عاشورا ماندگارترين جلوه هاي ايثار و از خود گذشتگي را در شعار و شعور و عمل متجلي ساختند. امام حسين (ع) كه بعلت عدم بيعت با حكومت ظالمانه و مفسدانه يزيد مجبور به ترك شهر پيامبر يعني مدينه و سپس در ايام حج عازم سفر به سرزمين عراق مي شود در زمين كربلا متوقف و با سپاهيان يزيد روبرو مي شود.

مآخذ و منابع مختلف سني و شيعه در جريان اين سفر و نيز در روز عاشورا و پس از آن جملات و حوادث شورانگيز و شهادت طلبانه ماندگاري از امام و يارانش نقل نموده اند كه به بعضي از آنها اشاره مي شود. منقول است كه در شب قبل از شهادت، امام حسين (ع) يارانش را در خيمه اي جمع كرده و با آنان اتمام حجت نمود. او خبر شهادت خود و همه كسانيكه با او بمانند را به آنها ابلاغ نمود و آنها را در ترك صحنه نبرد و حفظ جان خود آزاد گذاشت اگر چه عده اي كه سعادت حضور در جاودانه ترين حادثه استشهادي تاريخ را نداشتند اردوي او را ترك كردند اما جملات شورانگيز و حماسه عبرت انگيز ياراني كه به پيمان خود وفادار ماندند بسيار جالب و شنيدني است. بعد از سخنان سيدالشهدا

[ صفحه 43]

كربلائيان گروهي و انفرادي شروع به سخن گفتن كردند و حمايت خود را از فرزند پيامبر (ص) تا آخرين قطره خون اعلان نمودند. امام حسين (ع) درباره شهادت طلبي يارانش به حضرت زينب (س) چنين فرمود: «به خدا سوگند همراهان خود را آزموده ام، انس و علاقه اي كه آنها به مرگ دارند همانند علاقه كودك به شير

مادرست. آنها همگي پر صلابت و مستحكمند.» [36] .

يكي از ياران عمر سعد فرمانده سپاه يزيد در كربلا كه در حادثه كربلا شركت داشت درباره شهادت طلبي آنها مي گويد: «آنها خود را به مرگ مي انداختند و مي خواستند يا از آبشخور مرگ بنوشند و يا بر مرگ چيره شوند و اگر ما دست از آنها مي كشيديم جان همه افراد سپاه را گرفته بودند..» كربلا صحنه حماسي ترين و زيباترين جانبازي ها و شهامت هاي عاشورائيان شده بود.

آنها خود را بي هراس بر ميدان مرگ مي انداختند و مي خواستند از جام مرگ بنوشند و يا بر مرگ فائق آيند. تا كنون كسي اينگونه مرگ را به بازي نگرفته بود.

از سيدالشهدا هنگامي كه به طرف كربلا مي آمد جملات شهادت طلبانه زيادي نقل شده است. از جملات معروف او اين است كه: «اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما» من شهادت در راه خدا را جز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز ننگي ابدي نمي دانم.

همچنين در اشعاري فرمود: اگر اين بدنهاي ما ساخته شده است كه آخر كار بميرد، پس چرا در راه خدا با شمشير قطعه قطعه نشود و يا در جاي ديگر مي نويسد: «آگاه باشيد! به خدا سوگند من به هيچ يك از خواسته هاي اينها (يزيديان) جواب مثبت نخواهم داد تا در حاليكه به خون خويش خضاب شده و به ملاقات پروردگار خود بروم». [37] .

زهير بن قين در استقبال از شهادت مي گويد: سوگند به خدا دوست دارم كشته شوم سپس زنده شوم، دوباره كشته شوم تا هزار بار خداوند متعال به وسيله من از كشته

شدن تو (امام حسين (ع)) و كشته شدن اين جوانان از خاندانت جلوگيري مي نمايد.

و يا مسلم بن عوسجه فرياد مي زد: «به خدا سوگند هرگز تو را (امام حسين (ع)) رها نخواهيم كرد تا پاس حرمت رسول خدا را در فرزندش حفظ كرده باشيم و خدا اين را

[ صفحه 44]

بداند و به خدا اگر بدانم كه من كشته مي شوم سپس زنده گشته باز كشته شوم آنگاه مرا بسوزانند و خاكسترم را بر باد دهند تا هفتاد بار با من چنين كنند تا كنار تو جان دهم هرگز از تو مفارقت ننمايم.» [38] .

درباره عباس بن شبيب شاكري نقل شده است كه چنان شجاع بود كه احدي جرأت مقابله با او را نداشت او زره را از تن به در كرد و خود را از سر برداشت و بي حفاظ خود را به صف دشمن زد.

علي اكبر فرزند امام حسين در اين باره مي گويد: «اذا لا ينالي بالموت ان الموت محقين». پس ما را از مرگ چه باك اگر بر حق باشيم. عباس بن علي (ع) برادر سيدالشهدا اين رجز حماسي را در هنگام شهادت و در محاصره دشمن مي خواند.

والله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني

به خدا قسم اگر دستان مرا قطع نمايند تا آخر از دينم حمايت مي كنم. او در اين رجز كوتاه و حماسي هم اوج ميل به شهادت و هم انگيزه شهادت طلبي خود را عنوان كرده است.

قاسم بن الحسن در جواب سئوال امام كه فرمود: «يا بني كيف الموت عندك» [39]

.

فرزندم مرگ نزد تو چگونه است جواب داد «يا عم احلي من العسل» اي عمو شهادت در نزد من از عسل شيرين تر است.

حبيب بن مظاهر و حر بن يزيد رياحي و ساير ياران با وفاي امام نيز سخنان شورانگيزي در اين باره گفته اند و در مقام عمل نيز چنان شوري بپا كردند كه تا دنيا دنياست از خاطر آزادگان جهان محو نخواهد شد. همچنين قيس بن مسهر، مسلم بن عقيل، هاني بي عروه نيز از جانبازان و فدائيان شهادت طلبي بودند كه قبل از حادثه عاشورا را به شهادت رسيدند. مسلم بن عقيل كه قهرمانانه در كوفه مبارزه كرد و مجروح شد، وقتي حبيب بن مظاهر بهنگام شهادت سر او را بر روي زانو نهاد و به او گفت چه سفارشي داري؟ مسلم كه غرق به خون بود با صداي ضعيفي گفت: «تو را سفارش مي كنم كه تا آخرين قطره خون از حسين (ع) دفاع كني» [40] .

همچنين سليمان ابن صرد از اصحاب رسول خدا و امام علي (ع) و امام حسن (ع) كه از

[ صفحه 45]

شجاعان كوفه بود و نامه دعوت تاريخي مردم كوفه از امام حسين (ع) در خانه او نوشته مي شد اگر چه قبل از حادثه كربلا به همراه يارانش زنداني شد اما پس از آزادي به خونخواهي فرزند پيامبر (ص) برخاست. اگر چه قيام شهادت طلبانه او منجر به شهادت او و چهار هزار نفر از يارانش گرديد اما با كشتن تعداد بسياري از دشمنان، مشعل شهادت حسين را زنده نگه داشت و زمينه ساز قيام مختار گرديد.

بهرحال قيام

كربلا و نمونه ها و انگيزه هاي شهادت طلبي ياران امام حسين (ع) به عنوان يك سمبل براي همه بشريت بويژه شيعيان همواره منشأ حركت و تاثير بوده و خواهد بود و براستي «ان لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لن تبرد ابدا» و شهادت سيدالشهدا در قلوب مؤمنان حركتي ايجاد كرد كه تا قيامت خاموش نخواهد شد. اگر چه بني اميه با كشتار جمعي امام حسين (ع) و ياران و اسارت خانواده او حادثه كربلا را بعنوان نقطه پايان مقاومت شيعيان طراحي نموده بودند. اما اين قيام نقطه عطف و سرچشمه ي حركتهاي اعتراض آميز آزادگان جهان عليه ظلم گشت كه بسياري از اين قيامها با شهادت طلبي توام بود. برخي از اين حركتهاي شهادت جويانه عبارتند از:

1- انقلاب توابين به رهبري سليمان ابن صرد خزاعي در كوفه.

2- انقلاب سادات مدينه.

3- انقلاب مختار ابن ابوعبيده ثقفي سال 66 هجري.

4- انقلاب مطرف بن مغيره در سال 77 هجري بر ضد حجاج.

5- انقلاب عبدالرحمن بن محمد اشعث در سال 81 هجري.

6- انقلاب زيد بن امام سجاد (ع) و دو پسرش يحيي و عيسي.

[ صفحه 47]

شهادت طلبي از ديدگاه جامعه شناسي

اشاره

امروزه مباني نظري همانند بسياري از علوم، در جامعه شناسي نيز از اصول بنيادين بشمار مي رود.

اگر چه عده اي در تحليل مسائل اجتماعي مدعي هستند كه نيازي به توجه به نظريه ها وجود ندارد. بلكه بايد به استراتژي ها و راهبردهاي عملي پرداخت اما واقعيت اين است كه اين راهبردها نيز به نوعي متاثر از نظريه ها هستند.

البته نمي توان تضمين نمود كه يك ديدگاه نظري درباره يك مسئله همواره و در

همه جوامع آماري، كاملا قابل تبيين باشد. حقيقت اين است كه اگر از نظريه ها و ديدگاههاي مختلف به موقع و به جا استفاده شود، موجبات فهم عميق تر، دقيق تر، غني تر و كاملتري را از پديده ها، فراهم مي نمايد. اگر چه ممكن است تاكيد هر نظريه اي بر روي يك متغير خاص بيشتر باشد اما توجه به چند نظريه مي تواند ما را به فهم و درك كاملتر مسئله، هدايت كند.

[ صفحه 48]

يك عالم اجتماعي از نظريه ها پيشين استفاده مي كند و در صورت تطابق آن با موضوع، هر كدام را كه قابليت بيشتري براي تبيين دارد، بر مي گزيند و نيز ممكن است آنها را تكميل كند يا تغيير دهد و يا ممكن است به تلفيقي از آنها دست يابد اما از آنجا كه هر مسئله اجتماعي در زمان و مكان خاصي رخ مي دهد، او مجبور نيست فقط به نظريه هاي قبلي قناعت كند. پويايي علم جامعه شناسي در آن است كه ضمن الهام از نظريات پيشين بتواند نظريات جديدي خلق كند كه پاسخگوي نيازهاي جديد نيز باشد. البته بايد توجه داشت كه بعضي از مسائل، مانند «خودكشي» آنقدر حساس هستند كه نمي توان آنها را فقط با مطالعات علم جامعه شناسي تحليل كرد.

«خودكشي» يك مسئله چند وجهي و داراي ابعاد معنايي، آماري، تاريخي، سياسي، جغرافيايي، مذهبي، فلسفي، روانشناسي، جامعه شناسي و رفتاري است و بعد جامعه شناسي فقط يكي از ابعاد آن است. بديهي است موضوع «شهادت طلبي» بسيار پيچيده و عميق تر و ظريف تر از «خودكشي» است. چنانكه ما در فصول ديگر كتاب به آنها اشاره خواهيم كرد. ما در مباني نظري به تعدادي از تئوريها استناد خواهيم

كرد. تعريف ما از تئوري اين است كه تئوري شناختي است نسبتا كلي كه به شيوه اي منظم و معين، مجموعه اي از مفاهيم و پديده ها و واقعيات مرتبط را قابل فهم و تحليل و تبيين مي سازد. در تئوري با متغيرها و با مفاهيمي روبرو هستيم. كه بايد تعريف دقيقي از آن ارائه داده شود.

ما در اين بخش موضوع «شهادت طلبي» را از منظر برخي از تئوريهاي معروف جامعه شناسي از جمله كاركردگرايي، تضاد، مبادله و ديدگاه تفهمي بررسي مي كنيم. البته به رغم تصور عده اي كه مفاهيم و نظريات جامعه شناسي را (كه خاستگاه آن غالبا غرب و محصول تفكرات غربي است) جهان شمول و در حكم وحي مسلم مي انگارند، همه اين نظريات و متغيرهاي آن در فرهنگ هاي ديگر تعريف شده و پاسخگو نيست، اگر چه نكات مفيدي دارد كه به آنها اشاره خواهد شد.

كاركرد گرايي

تئوري كاركردگرايي اصولا تجلي تفكر دوركيم است كه البته زمينه آن به اندام گرايي بر مي گردد.

كاركردگرايان اندام گرا جامعه را ارگانيسمي مي دانند كه هر عضو آن داراي كاركردي

[ صفحه 49]

معين براي خدمت به وحدت و انسجام كل جامعه است اما كاركردگرايان جديد چندان بدنبال مقايسه جامعه با ارگانيسم نيستند. از منظر كاركردگرايان وجود و ادامه حيات هر ساخت و رويدادي در جامعه بخاطر فوايد و اثرات آن است. تحليلهاي فونكسيوناليستي (كاركردگرايي) بدنبال وظيفه و نتيجه مفيد پديده ها، نهادها و رفتارهاي اجتماعي اي هستند كه به نفع وفاق و تثبيت كل نظام باشد. مثلا از اين ديدگاه فرهنگ و مذهب در جامعه كاركردهايي چون همبستگي اجتماعي، دادن معني به زندگي، كنترل اجتماعي از طريق هماهنگي ارزشها، حمايت

رواني و... دارند.

كاركردگرايان به حفظ قوانين و هنجارهاي اجتماعي تمايل دارند و بدنبال حفظ وضع موجود هستند و لذا به تغييرات عمده و انقلابي تمايلي نشان نمي دهند و معمولا اصلاحات تدريجي را مي پسندند. از نظر آنان نگهداري كليت و تماميت يك نظام اصل است. در مسير حفظ نظام اگر چه تعدادي از افراد به هر دليلي از بين بروند چون اصالت با جمع و جامعه است مانعي ايجاد نمي شود.

البته ما در اين كتاب بدنبال همه نقاط قوت و معايبي كه اين ديدگاه و ديدگاههاي ديگر دارند، نيستيم، اما با توجه به موضوع شهادت طلبي به برخي از آنان اشاره مي كنيم.

از منظر كاركردگرايي: شهادت طلبي داراي كاركردي مطلوب است و شهيد با اينكه عضو فعال و صالح و فداكار يك جامعه است اما به خاطر حفظ نظم و تعادل جامعه و حركت آن به سوي تكامل، خود را فدا مي كند تا نظم و ارزشهاي اجتماعي بماند و در حقيقت او خود را فاني مي كند تا جامعه باقي بماند. بنابراين وجود روحيه فداكاري و تعلق جمعي در بين اعضاء به ويژه در هنگام بروز خطرات و تهديدات، موجب مي شود تا سنتها و ارزشها و قوانين جامعه پايدار بماند.

سئوال اين است كه اگر يك نظام فاسد باشد يا ارزشهاي حاكم بر آن مطلوب نباشد چگونه مي شود براي حفظ آن فداكاري كرد و يك فرد يا يك گروه چگونه مي تواند خود را فداي آن نمايد؟

براي تبيين بهتر موضوع شهادت طلبي از ديدگاه كاركردگرايان، ما ابتدا به نظريه دوركيم كه از بنيانگذاران ديدگاه نظم و كاركردگرايي است اشاره مي كنيم و

سپس ديدگاه مرتن را بررسي خواهيم كرد.

[ صفحه 50]

نظريه دوركيم درباره شهادت طلبي

«اميل دوركيم» [41] جامعه شناس معروف فرانسوي نظريه خود را درباره علل و انگيزه هاي خودكشي بر پايه «همبستگي اجتماعي» [42] پايه ريزي نمود. از نظر او دو نوع همبستگي وجود دارد. الف) «همبستگي مكانيكي» [43] كه براساس ارزشها، عقايد، سنتها و هنجارهاي مشترك شكل گرفته است. ب) «همبستگي ارگانيكي» [44] كه براساس تقسيم كار و وابستگي متقابل و وجود مجموعه اي از تكاليف و حقوق متقابل است، كه باعث پيوند اشخاص با يكديگر مي گردد. تعريفي كه او از خودكشي ارائه مي كند. عبارت است از: «مرگي كه بطور مستقيم يا غيرمستقيم از عمل مثبت يا منفي قرباني كردن خويش ناشي مي شود به گونه اي كه قرباني مي داند آن عمل اين نتيجه را ببار خواهد آورد» او مرگ مستقيم را عملي مي داند كه بطور غيرمستقيم به مرگ شخص منجر مي شود مانند ترك نكردن خانه اي كه در ميان شعله هاي آتش در حال سوختن است. او اقدام عملي مانند شليك گلوله به خود را عمل مثبت مي خواند و اعتصاب غذايي كه مرگ شخص را بدنبال دارد، عمل منفي مي داند. او معتقد بود كه خودكشي صرفا يك پديده فردي نيست بلكه تحت تاثير نيروهاي اجتماعي شكل مي گيرد. بنابراين دوركيم به بررسي صفات فردي افراد نپرداخت بلكه به ويژگيهاي گروهها و ساختارها توجه كرد مثلا او بجاي اينكه به بررسي ويژگيهاي شخصي مومنان بپردازد به بررسي انسجام گروههاي مذهبي پرداخت.

«دوركيم براي توجيه نرخ هاي متفاوت و منظم خودكشي در گروههاي مذهبي يا شغلي به بررسي خصلت اين گروهها و انواع شيوه هاي تامين انسجام و همبستگي در ميان اعضاي آنها

پرداخته بود.

او به صفات و انگيزه هاي روانشناختي افراد تشكيل دهنده اين گروهها كاري نداشت، زيرا اين انگيزه ها از همديگر تفاوت دارند اما برعكس ساختارهاي اجتماعي اي كه نرخ هاي خودكشي بالايي دارند از نظر فقدان نسبي انسجام و بهنجاري با يكديگر وجه اشتراك دارند.» [45] .

[ صفحه 51]

دوركيم با بررسي ميزان خودكشي برحسب وضعيت هاي مختلف اجتماعي افراد مانند شهرنشيني يا روستانشيني، مليت و نوع مذهب، تاهل، تجرد و نظاير آن به اين نتيجه رسيد كه ميزان تغييرات خودكشي يا ميزان انسجام اجتماعي رابطه قوي دارد. براساس يافته هاي ميداني او، شهرنشينان بيشتر از روستائيان، مجردها بيشتر از متاهل ها و پروتستانها بيشتر از كاتوليكها تمايل به خودكشي دارند. مثلا او تمايل به خودكشي در پروتستان مذهبها را ناشي از روحيه فردگرايي و سئوال و پرسشگري و عدم حفظ سنتها و پايين بودن انسجام اجتماعي مي داند، در حاليكه در كاتوليك مذهبها اين قضيه برعكس است. بنابراين براساس يافته هاي او هر چه ميزان همبستگي اجتماعي فرد با گروه اجتماعي يا جامعه و ارزشهايش بيشتر باشد به نحوي كه شخص بقاي گروه اجتماعي خود را بر بقاي خود مقدم بدارد، دست به خودكشي خواهد زد و از طرفي هر چه درجه انسجام اجتماعي فرد يا گروه اجتماعي كمتر باشد به صورتي كه فرد با اشخاص ديگر احساس همبستگي نداشته باشد، دست به خودكشي خواهد زد. با توجه به اين ديدگاه دوركيم خودكشي را به صورت زير دسته بندي كرد:

1- خودكشي خودخواهانه [46] .

2- خودكشي دگرخواهانه [47] .

3- خودكشي آنوميك يا بي هنجاري [48] .

4- خودكشي فاتاليستيك يا قدرگرايانه

[49] .

از آنجا كه همه ي اين چهار دسته از انواع خودكشي ها مربوط به موضوع ما نمي شود ما موارد 1 و 3 و 4 را به اختصار بررسي مي كنيم و درباره مورد 2 يعني خودكشي دگرخواهانه بطور مفصل بحث خواهيم كرد.

1- خودكشي خودخواهانه: هنگامي كه رابطه بين فرد و جامعه ضعيف باشد فرد در حاشيه قرار گرفته و سرگردان مي گردد و فشارهاي اجتماعي قادر به كنترل رفتار خود ويرانگرانه او نيست لذا او دست به خودكشي خودخواهانه مي زند. در جوامعي كه فردگرايي و استقلال خواهي بيشتر رواج دارد اين خودكشي بيشتر صورت مي گيرد.

2- خودكشي آنوميك يا بي هنجاري: اين نوع خودكشي در جوامعي رخ مي دهد كه هنجارها و قوانين فرهنگي پذيرفته شده مراعات نمي شود و بي نظمي و بي هنجاري مشاهده مي شود.

[ صفحه 52]

3- خودكشي جبرگرايانه: اين نوع خودكشي حاصل احساس نوعي بي قدرتي است و آن حالتي است كه فرد قادر نيست زير سلطه و تاثير محيط فرهنگي و اجتماعي خود نباشد.

4- خودكشي دگرخواهانه: خودكشي دگرخواهانه از نوعي احساس همبستگي و وابستگي و احساس وظيفه اخلاقي شديد نسبت به گروه يا جامعه ناشي مي شود و بخاطر اينكه فرد بين منافع خود و منافع گروه تعارضي نمي بيند، خود را فداي جمع مي كند. بنابراين اين نوع خودكشي از احساس همبستگي و انسجام بسيار قوي نسبت به جامعه يا گروه ناشي مي شود و چون فرد ارزشها و هنجارهاي گروه را متعلق به خود مي داند و تمايزي بين آنها قائل نمي شود، پس بخاطر اهداف گروه خود را فدا و قرباني مي كند. در بحرانهاي شديد، جنگها و انقلابات اجتماعي كه

انسجام اجتماعي، يگانگي و احساس همدردي بين افراد جامعه بيشتر مي گردد اين نوع خودكشي افزايش مي يابد. اين نوع خودكشي كه حاصل تضعيف فرديت و افزايش درجه مفرط انسجام گروهي است خودكشي دگرخواهانه نام دارد.

دوركيم براي تبيين نرخ بالاتر خودكشي در ميان سربازان و نظاميان نسبت به افراد غيرنظامي، و افسران نسبت به سربازان وظيفه، و داوطلبان نظامي نسبت به سربازان وظيفه اين موضوع را مطرح كرد كه افسران نظامي كه خود را با قواعد و ضوابط ارزشهاي زندگي نظامي وفق داده اند، بهتر در اهداف آن جذب و ذوب مي شوند. همچنين داوطلبان نظامي نسبت به گروههاي ديگر اجتماعي بيشتر اهل ريسك براي گروه خود هستند. البته اگر چه دوركيم با توجه به تعريف خود از خودكشي تعريف يكساني را براي خودكشي و مرگ فداكارانه بكار برده است ولي عده اي معتقدند كه اين دو بايد از يكديگر تفكيك شوند. دوركيم معتقد است «در خودكشي دگرخواهانه فرد زندگيش را فداي آن تصويري از خودش مي كند كه در نظرش ارجمندتر از زندگي زيست شناختيش است.» [50] بنابراين خودكشي دگرخواهانه زماني رخ مي دهد كه ارتباط بين فرد و جمع پايدار است و فرد از جمع و سيستم فاصله ندارد، بلكه با آن رابطه مطلوب دارد. همچنين هنجارها و قواعد اجتماعي نيز از مشروعيت و مقبوليت برخوردارند. در اينجا سئوال اين است پس چرا با وجود اين هماهنگي، فرد خود را فدا مي كند؟ پاسخ اين است كه فرد براي محافظت از نظام و ارزشها و قوانين آن و مقابله با خطرات و آسيبهاي نظام، خود را به كشتن مي دهد و ايثار و فداكاري مي كند تا سيستم بماند. او خود

را فاني مي كند تا نظام

[ صفحه 53]

باقي بماند.

بهرحال اين نوع خودكشي در عرف و فرهنگ عمومي مذموم و منفور نيست بلكه امري مقدس و حتي واجب است. البته اين خودكشي، از يك طرف ممكن است نوعي خسران و آسيب محسوب گردد چون فرد با مرگ، از سيستم تقسيم كار جدا مي شود و جامعه افراد فعال، مخلص و دلسوز خود را از دست مي دهد. اين نوع خودكشي كه به قصد ايجاد استحكام و ثبات جامعه و تحكيم پيوندهاي آن صورت مي گيرد، بيماري تلقي نمي گردد. «واژه دوركيم براي اين نوع خودكشي «خودكشي نوع پرستانه» است كه آن را در برابر خودكشي «خودپرستانه» آورده است. يكپارچگي گروهها، ادغام فرد با جامعه و احترام به ارزشهاي آن علت اقدام به خودكشي دگرخواهانه است.» [51] .

خودكشي دگرخواهانه را نيز به سه نوع تقسيم مي كنند:

الف «اجباري» [52] ب) «اختياري يا ارادي» [53] ج) «هوشمندانه» [54] .

الف) در خودكشي نوع اجباري، خودكشي يك چيز لازم، وظيفه و در حقيقت تحميلي است كه جامعه آنرا لازم تلقي مي كند. يعني جامعه انتظار دارد كه در موقعيت مشخص فرد حتما بايد دست به اين كار بزند. خودكشي پولي ژين ها كه از اقوام سرخ پوست شمال آمريكا هستند و خودكشي اجباري در هند كه رسم سوتي جلوه اي از آنست، مثالهايي از خودكشي دگرخواهانه اجباري بشمار مي رود.

ب) در نوع دوم يعني دگرخواهانه از نوع اختياري، فرد از روي اختيار و اراده داوطلبانه از مرگ استقبال مي كند. مثلا در صدر اسلام و نيز انقلاب اسلامي و دفاع مقدس نمونه هاي فراواني از اين نوع

خودكشي كه ما در فرهنگ خود تعبير «شهادت» مي كنيم رخ داده است. تمايلات عارفانه و عاشقانه و ابراز شوق و علاقه به مرگ و استقبال از مرگ زيبا و حماسي و با عزت، از ويژگيهاي اين نوع خودكشي است.

ج) در نوع خودكشي خردورزانه و هوشمندانه، مرگ بدست خود قابل تقدير است. «در خودكشي هوشمندانه و زيركانه، كناره گيري فرد از خود و چشم پوشي وي از حيات اين دنيا، بدان دليل است كه جامعه و فرهنگ چنين عملي را شايان ستايش و قابل تمجيد مي داند.» [55] نمونه شناسي خودكشي دوركيم را مي توان بصورت زير نشان داد:

[ صفحه 54]

نمونه شناسي (تيپولوژي خودكشي در تئوري دوركيم)

نامه علوم اجتماعي، انتشارات دانشگاه تهران، مقاله عليرضا محسني تبريزي ص 138.

انواع اصلي Basic Types - خودخواهانه Egoistic خصوصيات (Characteristics): فردگرائي مفرط، بي ميلي، احساس عدم تعلق به جامعه و زندگي، ناتواني، دريافتن مفهومي براي هستي و زنده ماندن. مجموعه وضعيتها (Paradigms): در نزد برخي مذاهب، جامعه اقتصادي، خانوادگي و سياسي (مثلا در نزد پروتستان ها، در جنگها و انقلابات، شكست مالي، شغلي، تحصيلي و عشقي) انواع ثانويه (Secondary Types (1-A:

نوع ماليخوليائي روبائي (ملانكوليستيك لانكور) كه همواره با افسردگي و انفعال است.

2-A) نوع اپيكوري كه همراه با شك و سوءظن نسبت به برخي واقعيتهاي اجتماعي و هستي است و نيز يقين يافتن از امري و مسلم پنداشتن چيزي (چه درست و چه نادرست)

انواع اصلي B: Basic Types - ديگر خواهانه Altruistic خصوصيات (Characteristics): فردگرائي نازل شور و شوق و اشتياق وافر همراه با فعاليت، جستجو براي جايگاهي فراسوي زندگي اين جهان. مجموعه وضعيتها (Paradigms): در جوامع

ابتدائي، در نزد سربازان در نزد شهادت طلبان مذهبي (نظير هاراكري، سوتي، كاماكازي، موكشا) انواع ثانويه (Secondary Types (B-1: (نوع اجباري همراه با احساس وظيفه همچنانكه در نزد پولي نژين هاي آمريكاي شمالي ديده مي شود. 2-B) نوع اختياري و ارادي كه با اشتياق و وجد صوفيانه و عارفانه همراه است همچنان كه در نزد برخي اديان هندي نظير برهمائي ديده مي شود. 3-B) خردورزانه و هوشمندانه كه در آن مرگ

[ صفحه 55]

بدست خود فرد قابل تمجيد و ستايش است.

انواع اصلي (Basic Types (C- آنوميك (بي هنجاري) Anomic خصوصيات (Characteristics): احساس بي هنجاري و بي سازماني، فقدان بازبيني اجتماعي، فقدان كنترل هنجاري، احساس هيجان و حساسيت، تنفر و بيزاري، عصبانيت و خشم، احساس كسالت و فتور. مجموعه وضعيتها (Paradigms): در بحرانهاي اقتصادي، در تغييرات سريع و ناگهاني اجتماعي، در بيوه كي، در طلاق، در برخي مشاغل حرفه اي. انواع ثانويه

(Secondary Types (C-1 نوع عام و كلي كه در آن فرد عكس العملي خشونت آميز نسبت به زندگي ابراز مي نمايد.

2-C) نوع خاص كه فرد عكس العملي خشونت آميز نسبت زندگي خود و يا همزمان به زندگي خود و ديگري ابراز مي دارد.

انواع اصلي (Basic Types (D - فاتاليستيك (جبرگرايانه) Fatalistic خصوصيات (Characteristics): احساس فشار، زور، كنترل بازبيني و نظم مفرط، تقيد و اجبار اجتماعي. مجموعه وضعيتها (Paradigms): در نزد زنان بسيار جوان كه بزور ازدواج كرده اند در زندان و نزد زندانيان ابد، در نزد برده ها انواع ثانويه (Secondary Types (C-1 نوع عام و كلي كه در آن فرد عكس العملي خشونت آميز نسبت به زندگي ابراز مي نمايد.

2-C) نوع خاص كه فرد عكس العملي خشونت آميز نسبت زندگي

خود و يا همزمان به زندگي خود و ديگري ابراز مي دارد.

بهرحال خودكشي دگرخواهانه از نظر دوركيم نشانه ضعف و كاركرد نامناسب فرد و يا سيستم اجتماعي اي كه فرد به آن وابسته است محسوب نمي شود. بلكه نوعي ايثار و فداكاري براي حفاظت و حمايت از سيستم و ارزشها و اصول اخلاقي بشمار مي رود. از دگرخواهي گاهي به «صفت ايثاري» نيز نام برده مي شود. صفت ايثاري كه در برابر خودخواهي مطرح مي شود به اصل رعايت حق تقدم ديگران، همراه با از خودگذشتگي و اولويت دادن به نيازها و منافع ديگران گفته مي شود و تجلي تسلط روحيه جمعي و تاييد اجتماعي است. ديدگاه دوركيم در بعضي از موارد مي تواند در تبيين شهادت طلبي مناسب باشد. مثلا در انقلاب اسلامي ايران همبستگي اجتماعي مردم با توجه به اهداف مقدس و ارزشهاي متعالي انقلاب اسلامي، باعث ايجاد پيوند عاطفي و روحي عميق و

[ صفحه 56]

مشتركي در بين مردم و رهبران انقلاب شد و اين موضوع باعث شد كه بسياري از انقلابيون براي تحقق آرمانهاي انقلاب اسلامي فداكاري و جانبازي كنند. همچنين در دفاع مقدس، همبستگي اجتماعي بعلت شرايط بحراني شديدتر شد و گروههاي بسياري از مردم براي دفاع از كشور اسلامي و ارزشهاي انقلاب اسلامي، داوطلبانه و مشتاقانه به ميادين نبرد شتافتند. در بين اين گروهها داوطلبانه بسيجي كه درجه همبستگي اجتماعي آنها با ارزشهاي انقلاب بيشتر بود، فداكاري هاي بيشتري نشان دادند و در صف مقدم خطر حاضر مي شدند و به استقبال مي رفتند. اگر چه اين كنش ارادي و اختياري و آگاهانه بود ولي فرهنگ و ارزشهاي آن نيز چنين مردني را

تكليف ملي و ديني و شايسته ستايش و قابل تقدير مي دانست. بسيجيان درباره چنين مردني با شوق و شور عارفانه سخن مي گفتند و در وصيتنامه ها از آن ياد مي كردند. همچنين آنها معتقد بودند ما از جان خود مي گذريم تا انقلاب و نظام اسلامي پايدار بماند. بر اين اساس بود كه آنها براي رفتن به خط مقدم جبهه، حضور در عمليات، ايثار و از خودگذشتگي، رفتن به كمين و ميدان مين، از يكديگر سبقت مي گرفتند.

البته ايراداتي به اين تئوري دوركيم وارد است كه ما به برخي از آنها اشاره مي كنيم. اولا اين نظريه همانطوريكه از متغيرهاي آن استنباط مي شود ذاتا نوعي تفكر كاركردي و نظم گرايانه است كه به تغييرات و تحولات اساسي توجه ندارد. در حاليكه بسياري از شهداي تاريخ بدنبال تحول اساسي و تحول نقش ها و كاركردها و ايجاد اصلاحات و انقلابات اجتماعي بودند. ثانيا آنها همواره براي دفاع از ارزشهاي حاكم و نظام موجود كشته نشدند چنانكه شهداي كربلا بدنبال حذف ارزشهاي مطلوب حاكمان بني اميه و بازگرداندن سنت و سيره پيامبر (ص) بودند بنابراين انسانها همواره بخاطر تبعيت از احساسات و ارزشهاي جمع و هم رنگي با آن فدا نمي شوند بلكه گاهي براي مخالفت با اين ارزشهاي حاكم و آگاه ساختن مردم از نامطلوب بودن اين ارزشها و ايجاد يك سلسله مراتب ديگر از ارزشها، دست به فداكاري مي زنند. ثالثا اين نظريه با تاكيد زيادي كه بر جمع دارد به فرد و روحيات و شخصيت او كم توجه است.

به قول استاد مطهري هر پديده اجتماعي قبل از آنكه صرفا يك پديده اجتماعي باشد يك پديده انساني است و قبل از

آن كه تعبير صرفا جامعه شناسانه از آن به عمل آيد بايد عوامل رواني انساني آن، در نظر گرفته شود بنابراين، خودكشي و شهادت طلبي هر دو داراي ابعاد ديگري به غير از ابعاد اجتماعي نيز هستند كه نبايد كم رنگ و كم ارزش تلقي

[ صفحه 57]

شوند. اصولا انسان بويژه براي مرگ و شهادت طلبي هميشه تابع احساسات كور و تحميلات جامعه نيست. عنايت زياد دوركيم به تعادل و ساخت اجتماعي، توجه او را نسبت به تغييرات و نيز انگيزه ها و ويژگيهاي شخصي و شخصيتي كنشگران كم كرده است. موضوع ديگر اينكه او خودكشي هاي دگرخواهانه را بيشتر ويژه مناطقي مي داند كه در شرايط ابتدائي هستند در حالي كه ما امروزه شهادت طلبي را در بسياري از كشورها و فرهنگهايي مشاهده مي كنيم كه بنظر نمي رسد ابتدائي باشند. اگر چه در فرهنگهايي كه داراي همبستگي ارگانيكي هم هستند بعلت فردگرايي مفرط و عدم انسجام خودكشي هاي خودخواهانه رخ مي دهد اما آنان نيز بدنبال بوجود آمدن سيستمهاي ارزشي جديد و فراگيري هستند كه بتواند در موقع نياز احساس همدردي و فداكاري را در افراد به نفع نظام حاكم برانگيزاند. به نظر مي رسد ديدگاه دوركيم درباره خودكشي دگرخواهانه تا حد زيادي متاثر از آشنايي و تأثيرپذيري او از سه جريان مسيحيت، تفكر يهودي و سنت غير ديني قرن نوزدهم - كه او در مراحل زندگيش آنها را تجربه كرده است - باشد اين ديدگاه تفكر اخلاقي و اجتماعي خاصي را به او داده است. عصاره ي سه نوع نگرش يعني التزام به زندگي ايثارگرانه و عشق صوفيانه مسيحيت، تقديس و احترام به نظم و هنجارها و

قوانين اجتماعي يهوديت و تاثيرپذيري از اخلاق غير ديني قرن 19 را كه بجاي اصالت شريعت و وحي بيشتر به اصالت جامعه توجه مي كرد، مي شود در نظريه دوركيم بوضوح يافت. با توجه به اينكه دوركيم تحصلي مذهب است در بسياري از موارد از جمله در كتاب قواعد روش جامعه شناسي ادعا مي كند كه به مسائل اجتماعي بايد همانند يك شئي برخورد كرد و در جامعه شناسي بايد از همان روش علوم طبيعي استفاده نمود. بنابراين از چنين منظري نمي توان به كنه مسئله شهادت طلبي در همه فرهنگها پي برد چرا كه علم اثباتي و علوم طبيعي ابزار شناخت ابعاد فرامادي شهادت و حوزه هاي عرفاني و معنوي را در اختيار ندارد، و اصولا با بينش صرف پوزيتيويستي نمي توان چنين مسئله مهم اجتماعي و ديني را تحليل كرد.

ناديده گرفتن شخصيت شهادت طلبان و انگيزه هاي دروني و شخصي آنان و نيز توجه به تبعيت محض شهادت طلبان از ارزشهاي اجتماعي كه در شهادت طلبي دگرخواهانه مطرح شد، از جمله مواردي است كه از نقايص نظريه دوركيم بشمار مي رود. اگر چه تحقيقات دوركيم در زمينه خودكشي بسيار جالب و قابل تقدير است اما

[ صفحه 58]

بنظر مي رسد با توجه به اينكه او «ماورالطبيعه» [56] را قبول نداشت - چنانكه در برخي از آثار او مشهود است. - و جوهر تجربه مذهبي را ترس آميخته با احترامي مي دانست كه از مواجه شدن با چيزي كه بزرگتر، قدرتمندتر از موجودات بشر است، بدست مي آيد؛ بنابراين، تفسير و تبيين ابعاد ماوراءالطبيعي و عرفاني شهادت طلبي در نظريه او ممكن نيست.

همچنين پوزيتيويستها با الهام از ديدگاه

دوركيم معتقدند كه مطالعات جامعه شناسي دين و عناصر متربط به آن (از جمله شهادت طلبي) بايد در حوزه مطالعه مسائل مقدس و نامقدس فرهنگي اجتماعي محدود بماند و آنرا به مسائل ماوراءالطبيعي و الهي راهي نيست. قبول اين موضوع به معني عدم توجه يافته هاي وحي و عدم استناد به آن در موضوع شهادت طلبي است. اين ديدگاه تقليل گرايانه مشكل بسياري از نظريه پردازان غربي است كه خواهان شناخت و تبيين موضوع شهادت طلبي بويژه در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس و... هستند. از طرف ديگر اگر چه دوركيم كاملا منكر ابعاد روانشناختي نيست اما چون ريشه پديده هاي اجتماعي را در محيط اجتماعي مي جويد نه در نهاد و درون انسانها، نظريه او از تفسير بعد فردي شهادت طلبي كه ما از آن به شهادت «خودانگيخته» [57] تعبير مي كنيم، ناتوان است.

ديدگاه مرتن

مرتن برخي از اصول جامعه شناسي كاركردي را بازنگري نمود. او به كاركردهاي آشكار و كاركردهاي پنهان كنشها اشاره مي كند. كاركرد آشكار همان كاركرد اصلي و عيني است كه با فلسفه وجودي يك كار مرتبط است مثلا در كالونيسم كاركرد آشكار رستگاري اخروي بود اما كاركرد ضمني آن بوجود آمدن پديده سرمايه داري بود كه يك كاركرد پنهان محسوب مي شود. هر يك از اين دو مي توانند كاركرد مثبت و هم منفي داشته باشند. براساس اين تفكر، شهادت طلبي هم كاركردهاي آشكار دارد و هم كاركردهاي پنهان. مرتن كوشيد با ابتكار خود، جامعه شناسي كاركردي كلاسيك را از بحران حفظ كند و با شرايط روز تطبيق دهد. بينش او منطبق بر نظم گرايي بود اما در عين حال به ساختار نيز توجه مي كرد. مشخصه ساختار گرايان توجه فراوان به

رابطه ها و

[ صفحه 59]

الگوهاست، لذا به فرد كمتر توجه مي كنند. مرتن در نگرش به جامعه دو دسته عنصر و عوامل اساسي و مهم را از هم جدا مي كند. دسته اول ساختارهاي فرهنگي جامعه است كه اهداف و ارزشها را معين و براي خوبي ها و بديها ملاك و معيار تعيين مي كند و دسته دوم ساختار اجتماعي است كه راههاي قانوني و مشروع دستيابي به اهداف يعني هنجارها را مشخص مي كند. از ديدگاه مرتن اين دو فاكتور در ارتباط با يكديگر مقدمه و زمينه كنش اجتماعي افراد را مشخص مي كنند.

ارزشها، هنجارها

ساختار فرهنگي، ساختار اجتماعي

خوبها و بدها، بايدها و نبايدها

كنش اجتماعي

مرتن براي اين كه نظم و بي نظمي و انحرافات اجتماعي را تحليل نمايد به همبستگي يا گسستگي بين اين دو فاكتور توجه مي كند. اگر چه او مدعي است كه بايد به ديدگاههاي اقليت توجه شود اما بهرحال ديدگاه اكثريت و اجماع عمومي را ملاك خوبي يا بدي و درستي يا نادرستي مي داند.

بنا به نظر او بهنجار و يا همنوا كساني هستند كه پيرو فرهنگ اصلي و غالب جامعه باشند در غير اينصورت ناهمنوا يا كجرو خوانده مي شوند.

براساس اين ديدگاه براي افراد منحرف چند حالت وجود دارد:

[ صفحه 60]

1- مناسك گرايان يا آداب پرستان: كساني هستند كه هنجارها و راهها را مي پذيرند اما اهداف و ارزشها را درك نمي كنند و يا به آنها بي توجه هستند. گاهي آنها آنقدر خود را در هنجار و عمل غرق مي كنند كه از اهداف غايي فاصله مي گيرند.

2- نوآوران يا هنجار شكنان: آنها ارزشها و اهداف را مي پذيرند اما از طريق آنچه كه فرهنگ و ارزشهاي مسلط مشخص كرده است، عمل نمي كنند.

3- گروه سوم: كه واپس گرايان هستند نه اهداف و ارزشهاي مسلط را پذيرفته اند و نه به راهها و هنجارها توجه دارند. مانند جامعه گريزان و پوچ انگاران.

4- گروه چهارم: مانند گروه سوم با اهداف و ارزشهاي مسلط و هنجارها و راهها، موافق نيستند اما هدفها و راههاي آلترناتيو ديگري دارند. مرتن آنها را شورشي يا طغيانگر مي خواند. با توجه به اينكه او دنبال نظم مسلط است و ساختارگرا بشمار مي رود چندان به انقلاب توجه ندارد. گروهي كه او طغيانگر مي خواند در واقع ممكن است انقلابيوني باشند كه بقول حافظ دنبال «طرحي نو» هستند و ارزشهاي مسلط و هنجارها و راههاي موجود را نمي پسندند و با حاميان نظم موجود سازگاري ندارند. با بررسي ديدگاه مرتن مي توان گفت كه شهادت طلبي مانند ساير پديده ها علاوه بر كاركردهاي آشكاري كه براي جامعه دارد ممكن است كاركردهاي پنهان و ضمني نيز داشته باشد.

از طرفي با توجه به اينكه ديدگاه مرتن كه ناشي از تفكر ويژه فرهنگ آمريكايي است و معمولا حقانيت را با ملاك اكثريت مي سنجند، كاركرد شهيد موقعي مثبت است كه در جهت اهداف و هنجارهاي اكثريت سير كند يعني بقول دوركيم فرد در طريق همبستگي اجتماعي خود با ارزشهاي جامعه فدا شده باشد. يعني يك فرد اگر لازم بود مي تواند خود را فداي ارزشها و هنجارهاي مسلط جامعه فدا نمايد تا همنوا خوانده شود و در صورت اعتراض به راهها يا روشهاي اكثريت يك جامعه، شورشي

و كجرو محسوب مي شود. البته بررسي ها نشان مي دهد بسياري از شهادت طلبان - بجز گروه واگرايان كه تفكري پوچ انگارانه و بي تفاوت درباره سرنوشت جامعه دارند و نه از ارزشها و راههاي مسلط حمايت مي كنند و نه به دنبال طرح نو هستند - در هر يك از گروههاي ديگر وجود داشته اند، اگر چه گاهي از نظر يك فرهنگ از آنها به عنوان كجرو تعبير شده است اما با توجه به انگيزه ها و اهدافي كه داشته شهيد محسوب مي شوند. مثلا در موضوع نوآوران نمي توان گفت كه نوآوري هميشه كجروي است. مثلا عده اي در موضوع عاشورا اهداف امام حسين (ع) را، نشان دادن نوعي مظلوم نمايي نمي دانند كه فقط منشا آمرزش گناهان

[ صفحه 61]

ديگران شود بلكه آنها در مقابل عده اي كه فقط به احساسات و گريه و ماتم براي شهدا اكتفا مي كنند و خود را چنان غرق مخارج عزاداري و دسته روي مي كنند كه به فلسفه و اهداف بي توجه مانده اند، مي گويند بايد اين عزاداري ها جهت دار باشد تا منشا حركت و حماسه گردد. در واقع آنها مي گويند براي تحقق آرمانهاي كربلا و نيز راه شهدا بايد حسيني انديشيد و عمل كرد نه اينكه فقط عزادار شهيدان بود و اصولا فلسفه پيام «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» نيز همين است. و البته اين نوآوري يكي از عوامل پيروزي انقلاب اسلامي ايران بوده است. بنابراين تحليل مرتن زماني صحيح است كه تفكر اكثريت مطابق با حقيقت باشد، در اين صورت است كه انحراف از آن كجروي است و كشته شدن در راه آن شهادت است.اصولا در فرهنگ اسلامي شهيد با مصداق موافقت يا

مخالفت اكثريت سنجيده نمي شود. شهيد بايد براساس نيت ها و انگيزه هاي خالص در راه تحقق اهداف و ارزشهاي والا و براساس اجراي فرامين الهي به سوي شهادت رفته باشد و گرنه مصداق شهيد ندارد، اگر چه ديگران او را شهيد تلقي كنند. مثلا حاكمان بني اميه و حاميان آنها سالها قيام سالار شهيدان را خروج و طغيان بر عليه حكومت به ظاهر اسلامي - منظور همان حكومت اموي است - كه بر مبناي زور و غلبه حاكم شده بود، قلمداد مي كردند و آنرا مخالف اهداف و هنجارهاي اكثريت جامعه مي دانستند و به همين دليل حادثه كربلا را به نفع بني اميه توجيه مي كردند. اگر چه آنها سالار شهيدان را كجرو خوانده بودند اما ارزشها و انگيزه هايي كه سالار شهيدان بخاطر آن جنگيد، مقابله با كجروي ها بود. امام حسين (ع) رسما اعلان كرد كه من نه براي فتنه انگيزي و آشوبگري قيام كردم بلكه فلسفه قيام من مبارزه با انحرافات و بدعتها و جايگزين كردن سنت پيامبر (ص) است.

ديدگاه مرتن اگر چه نكات مثبتي دارد اما اجماع بر سر رفتار انحرافي كار بسيار مشكلي است. مثلا درباره شهادت طلبي مردم فلسطين، عده اي هم اهداف و هم وسايل آنها را مشروع مي دانند. از منظر آنها فلسطيني ها حق دارند براي رسيدن به اهداف مقدس و مشروعي چون عدالت و استقلال و آزادي سرزمينهاي خود مبارزه كنند و هم وسايلي كه آنها براي اين هدف بر مي گزينند يعني شهادت طلبي و عمليات انتحاري مشروع است. از ديدگاه عده اي ديگر هيچكدام از اين دو (اهداف و وسايل) مشروع نيستند و از ديدگاه عده اي ديگر اهداف مشروعند ولي وسايل مشروع نيستند.

رسيدن

به يك اجماع بر سر رفتار بهنجار و نابهنجار در نظام بين المللي و حتي در يك

[ صفحه 62]

فرهنگ بسيار مشكل است.

در حاليكه بسياري از ملتها و دولتها و انديشمندان جهان، عمليات شهادت طلبانه فلسطيني ها را حق مسلم آنها مي دانند ولي جورج بوش رئيس جمهوري آمريكا اين عمليات ها را تروريستي خوانده و معتقد است نبايد به آنهايي كه دست بدين عملياتها مي زنند شهيد اطلاق شود.

همانطوريكه گفتيم مرتن كنش اجتماعي را برآيند ارتباط ارزشها و ساختار فرهنگي و خوبها و بدها، با هنجارها و ساختارها و بايدها و نبايدها مي داند.

تعيين معيار براي سنجش اين موضوع كه يك كنش با ساختار فرهنگي موافق است يا مخالف، هميشه آسان نيست. رسيدن به اشتراك در نظام بين المللي درباره يك كنش مشكل است. مثلا عده اي از سياستمداران آمريكايي با معيارهاي فرهنگي خاص خود درباره مسائل فرهنگي و قضائي كشورهايي چون ايران، لبنان، فلسطين، ويتنام، كوبا و چين و... اظهار نظر مي كنند و انتظار دارند ملاكهايي كه آنها براي انحراف مشخص مي كنند مورد پذيرش همگان باشد. بر اين اساس است كه ديگران را ناقض حقوق بشر و تروريست و... مي خوانند و خود را حامي دموكراسي و مدافع حقوق بشر قلمداد مي كنند.

نظريه «ستيز» (تضاد)

Conflict.

اگر چه تضاد و تغيير و دگرگوني و تحول از ديرباز مورد توجه انديشمندان بوده است اما نظريه تضاد در قرون اخير بيشتر تحت تاثير انديشه هاي «كارل ماركس» [58] تكامل پيدا كرد. آموزه هاي ماركس در مقطعي از زمان با شور و هيجان زيادي توسط سوسياليستهاي جديد و جنبشهاي كمونيستي پذيرفته شد. از نظر ماركس اين نبرد

و رقابت و مبارزه شديد طبقاتي است كه كليد تحول تاريخ است. براساس ديدگاه او - كه البته بعدا كمي آنرا تعديل كرد - دگرگوني هاي اجتماعي بطور مستقيم تحت تاثير دگرگونيهاي اقتصادي است. به عبارتي اقتصاد زيربنا و ساير ابعاد روبنا است. ماركس در كتاب نقد اقتصاد سياسي مي گويد: شيوه هاي توليد، زندگي مادي و شرايط اجتماعي و سياسي و حيات فكري را در كل تامين مي كند. افكار، محرك نخستين نيستند بلكه واكنش مستقيم يا

[ صفحه 63]

تصعيد يافته مانع مادي اند كه انسانها را به معامله با ديگران وا مي دارند. بنابراين همه تحولات اجتماعي ماهيت اقتصادي دارند و انگيزه اصلي رفتار انسان، عامل اقتصادي و وضع طبقاتي است. تقسيم جامعه به طبقات است كه جان بيني هاي سياسي، اخلاقي، فلسفي و مذهبي گوناگون را پديد مي آورد. اين ديدگاه او را به سوي ناديده انگاشتن ابعاد روحي و معنوي انسان سوق داد. بر اين اساس او انسان را زاييده موقعيتها و شرايط مادي و اقتصادي تصور مي كرد و براي ارزشها و فرهنگ، واقعيت چندان مستقلي را قايل نبود.

با توجه به ديدگاه ماركس است كه ماركسيستها تلاش مي كنند تا فرهنگ و انديشه را با تحولات مادي و اقتصادي توجيه و تفسير نمايند و ريشه دگرگوني هاي معنوي و فرهنگي و سياسي را عوامل و حوادث اقتصادي بدانند. عده اي اين جمله معروف را منسوب به ماركس مي دانند كه دين افيون توده هاست و «جامعه سالم ديگر نيازي به مذهب ندارد.» [59] مذهب در واقع داروئي تسكين دهنده رنجها و دردها است. در حالي كه نسخه ي واقعي جامعه چنين داروي مسكني نيست. بنابراين شادي واقعي مردم

رهايي آنها از اعتقادات مذهبي بعنوان يك خوشي و داروي موهوم است. از نظر ماركسيستها مفاهيمي چون عدالت، دينداري، مذهب، ايثارگري، از خودگذشتگي و ساير موارد مشابه را افراد ضعيف اختراع نموده اند چرا كه ابزارهاي ديگري براي مقابله با زورمندان نداشتند. البته در جاي ديگر آنها مي گويند اين طبقات پولدار و استثمارگر و مرفه هستند كه براي جلوگيري از شورش و انقلاب طبقات محروم، مفاهيم اخلاقي، مذهبي را بوجود آورده اند. آنها معمولا نهضتهاي اخلاقي و انساني و مذهبي را توجيه طبقاتي مي كنند. از ديدگاه ماركسيستها همانطوريكه ماركس اعتقاد داشت مبارزه از ساختار منافع اقتصادي و آگاهي نسبت به آنها بر مي خيزد. و «از خودبيگانگي»، [60] قدم اساسي در مسير رسيدن به انقلاب است. در پي از خودبيگانگي است كه آگاهي طبقاتي و خودآگاهي شكل مي گيرد. البته بعدها افرادي چون لنين، براي ارتباط دادن تئوري ماركس به عمل و براي تحقق مبارزه انقلابي نقش طبقه اليت انقلابي يعني نخبگان را به (جهت تسهيل انقلاب) به نظريه ماركس افزودند. نيروي محرك تاريخ را از نظر ماركس نبايد در عوامل فوق بشري مانند مشيت الهي جستجو كرد. اين ستيز و ستيزه جويي و نبرد طبقاتي است كه نيروي محرك نهايي و نهاني تاريخ بشمار مي رود. بنابراين از ابتداي

[ صفحه 64]

تاريخ آزادگان و بردگان با نجيب زادگان و عوامل اربابها و سرف ها ارباب صنعتي و شاگردان، استثمار شوندگان و استثمارگران همواره در ستيز و تقابل با يكديگر بوده اند. به اعتقاد او مذهب همواره توجيه گر نابرابريها و بي عدالتيها و اختلافات طبقاتي است. جامعه آرماني ماركس جامعه اي است كه در آن پرولتاريا سرانجام به مدد تشكل و

آگاهي، حاكميت سياسي و اقتصادي سرمايه داران را واژگون مي كند و ديكتاتوري پرولتاريا را كه مقدمه بي طبقه كمونيستي است، شكل مي دهد.

بنابراين، اساس مدل تحولي ماركسيستها را جدل تشكيل مي دهد. يك مدل جدلي بر پايه اين فرض استوار است كه وجه مشخصه جامعه را درگيري و مبارزه مداوم ميان گروهها تشكيل مي دهد. در تصور ماركسيستي از مبارزه و انقلاب، خشونت و ستيز، جزء اصلي قيام را شكل مي دهد. ماركس هنگامي كه بعنوان يك مبلغ و فلسفه پرداز سياسي و انقلابي نظر مي دهد بشدت به اين موضوع تاكيد مي كند. او براي تحريك افراد براي مبارزه و انقلاب و از جان گذشتگي مي گويد: «بگذار تا طبقات حاكمه با انقلاب كمونيستي به لرزه آيند. پرولتاريا به جز زنجيرهايش چيزي براي از دست دادن ندارد ولي در عوض دنيايي را بدست خواهد آورد.» [61] .

بدين ترتيب او پرولتاريا را براي يك مبارزه بي امان فرا مي خواند كه در آن براي تحقق اتوپياي كمونيستي كشتن و كشته شدن و مرگ نيز جايز است چرا كه آخرين حد مبارزه كشتن و كشته شدن است. در اين درگيري مداوم و مستمر ميان گروهها و طبقات كه گاهي پنهان و اكثرا آشكار و خشونت آميز و مرگبار است سرانجام موجب فروپاشي نظم موجود مي شود و نظم اجتماعي جديدي را بوجود مي آورد. از آن جا كه در آن عصر آلترناتيو موثري در برابر نظام سرمايه داري وجود نداشت؛ بسياري از مبارزان، نظريه ماركس را همراه با شور و شعف پذيرفتند و سوسياليستهاي نوين و نهضتهاي كمونيستي بطور مستقيم از آثار او الهام گرفتند. البته ماركس و انگلس در آثار بعدي خود تا حدي شعارهاي جدال برانگيز

خود را درباره زيربنا بودن اقتصاد تعديل كردند.

بهرحال، ماركس وعده داده بود كه در جامعه آرماني يعني جامعه كمونيستي از خودبيگانگي، فقر، نابرابري، تضاد، ظلم و تبعيض، ذلت و خواري انسان از بين مي رود. الهام از اين شعارها و وعده هاي ديگر سبب شد كه بعد از مرگ او شور و هيجان انقلابي در برخي كشورها عليه نظام طبقاتي و نيز نظام سلطه بين المللي بويژه حاكميت سرمايه داري

[ صفحه 65]

مضاعف گردد. در اين نهضتها و حركتها عده زيادي به تعبير ماركسيستها فداي آرمانهاي خلق انقلابي شدند تا اتوپياي ماركس را به تحقق بنشانند. بعد از ماركس عده اي از ماركسيستها چون لنين و مائو و... نظريات تاو را با كمي تعديل ادامه دادند و نئوماركسيستها نيز با تغييرات فراواني به آن استناد مي كنند. با توجه به ديدگاه ستيز و موضوع شهادت طلبي، موضوعاتي قابل طرح است. اول اينكه در ديدگاه اسلامي بويژه آيات قرآن و تعابير معصومين نيز به موضوع مبارزه فراگير بين حق و باطل، مستكبرين و مستضعفين، پيامبران با مترفان و خداپرستان با ملحدان اشاره شده است. همچنين در روايات ما آمده است كه سلسله ي مبارزات پيگير بين حق و باطل تا ظهور قائم آل محمد (ص) كه منجي نهايي عالم از ظالمان و مترفان است، ادامه مي يابد و در جريان اين مبارزات شهيدان زيادي در راه تحقق عدالت و حق طلبي جان مي بازند، تا سرانجام حكومت نهايي حق برپا مي شود. و در اين آرمان شهر جهاني است كه حق و عدالت و حريت در همه جا سايه گستر مي شود و فتنه گران مجازات مي شوند و البته اين موضوع در

پرتو شهادت طلبي ها و جانبازي هاي فراوان تحقق مي يابد. در تعابير امام خميني (ره) نيز به اين مبارزه مقدس و دائمي اشاره شده است. امام (ره) در اين باره مي فرمايد: امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهين بي درد شروع شده است و من دست و بازوي همه عزيزاني كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نموده اند مي بوسم. از اين منظر مبارزه تاريخي بين حق و باطل در طول تاريخ جريان دارد و سراسر تاريخ مملو از خاطره شهيدان راه حق و عدالت و توحيد است. از جهت ديگر، بررسي نظريه ماركس نشان مي دهد كه تصور او درباره افيون بودن دين و عامل از خودبيگانگي بودن معتقدات مذهبي اقلا درباره مذاهب توحيدي واقع بينانه نيست چرا كه او شناخت صحيحي از مبارزات پيگير و مستمر انبياء و ائمه در طول تاريخ براي مبارزه با مترفين و متجاوزان به حقوق انسانها و برقراري ارزشهاي متعالي و عدالت اجتماعي نداشت. همچنين اديان با طرح بندگي در برابر خداوند يگانه مردمان را از تسليم و بردگي اربابان زر و زور و تزوير باز داشتند. او از شور و روحيه جهاد و شهادت طلبي پيروان اديان در طول تاريخ و نقش آن در تقويت مبارزه با ستمگران غفلت كرد. موضوع ديگر اينكه همه ستيزه ها و تضادها مطلوب نيست. مثلا مبارزه طلبي براي مطامع و منافع نامشروع شخصي و گروهي و تعصب بيجا و استكبار و عدم اطاعات از حق و حقيقت و مبارزه با آن

[ صفحه 66]

با استدلال خوب بودن تضاد، هنر نيست. همچنين از نظريه ستيز، استفاده هاي نابجاي بسياري توسط احزاب و گروههاي ماركسيستي شده است كه منجر به جنگها و ستيزهايي گرديد كه انگيزه هاي صحيحي نداشت و نيز انسانهايي در اين جريان كشته شده اند كه مرگ آنها توجيه منطقي نداشته است. موضوع ديگر اينكه نقش شهادت طلبي ها در نهضتهايي كه از ايدئولوژي هاي ديني الهام گرفتند و در تحول تاريخ بسيار مهم بوده اند، از زاويه ديد ماركس پنهان مانده اند. انبياء بزرگترين پرچمداران حمايت از مستضعفين و محرومين بشمار مي روند. اگر چه ماركس بعضي از جريانات را كه سالها بعد از مرگش رخ داده اند نديد، اما قبل از او نيز اين حركات مسبوق به سابقه بوده اند. البته ماركس شاهد كشتار وحشيانه بسياري از مردم جهان بدست مدعيان حمايت از ماركسيسم از جمله استالين در شوروي سابق و نيز در سالهاي گذشته در افغانستان و ساير نقاط جهان، و يا شاهد مبارزه ملت مسلمان ايران و لبنان و فلسطين و ساير كشورهاي اسلامي و نيز ملتهايي كه از مسيحيت راستين و آزادي بخش الهام گرفته اند، نبود تا نقش دين و شهيدان راه دين را در مبارزات ضد استعماري و ضد سرمايه داري مشاهده كنند. موضوع ديگر اينكه يك ايدئولوژي بايد تقدس داشته باشد تا قرباني شدن را توجيه نمايد و اين امور معنوي است كه به اعمال، تقدس بيشتر مي دهند و افراد را به قرباني فرا مي خوانند. براساس مكاتب مادي اينكه انسان خود را به كشتن بدهد تا ديگران سود ببرند، توجيه عقلاني ندارد و لذا ايثار و جانبازي در اهداف معنوي از نظر آنها توجيه پذير نيست.

همچنين جان دادن و كشته شدن در راه جامعه آرماني ماركس (بخاطر عدم اعتقاد به بقاء و جاودانگي روح انسان و تصور كردن انسان بعنوان موجودي اقتصادي) در نهايت ممكن است موجب ماندگاري موقت نام يك فرد شود در حاليكه شهادت طلبي در راه استقرار تعاليم و فرامين وحي موجب رسيدن به حيات طيبه و جاودانگي شهيد و وصول به نعمات جاويد بهشت است كه انگيزه بيشتري در افراد براي جانبازي ايجاد مي كند.

البته انتقادات وارده بر نهضتهاي ماركسيستي به معني نفي اثرات و كاركردهاي مثبت اين نهضتها در برابر نظام سلطه جهاني و امپرياليسم نيست، بهرحال در يك قرن اخير اين نهضتها بعنوان الترناتيوي موثر منشأ اثرات مثبتي در نظام جهاني شدند، مبارزات افرادي چون لومومبا، چه گوارا، كاسترو و ديگران و نيز انقلاب اجتماعي و سوسياليستي در كوبا، ويتنام، بوليوي و... زماني بعنوان بعنوان يك الگو براي مردم و احزاب سياسي داراي جاذبه

[ صفحه 67]

بودند. اگر چه در پرتو انقلاب اسلامي و شعارهاي ضد امپرياليستي آن شعارهاي ماركسيسي عليه امپرياليسم كم جاذبه شده است و با افول نظام كمونيستي شوروي، ديگر آن شور و هيجان گذشته براي از جان گذشتگي و دفاع از آرمانهاي ماركسيستي، پرطرفدار نيست. بهرحال، ماركسيسم و سوسياليسم اگر چه در تحقق آرمانها و شعارهاي پرجاذبه و پرهيجان و پرطمطراق خود به خاطر ضعف مباني و شالوده هاي نظري خود كاملا موفق نبودند اما موجبات حركت گروههايي از مردم مستضعف جهان كه در زير سلطه و استثمار بودند، را فراهم نمود. نقش سوسياليسم در تحركات و تحولات دهه هاي گذشته در مبارزه سرمايه داري و

مقابله با انحصارات و انحرافات آن و در نتيجه تربيت هزاران هزار افراد جان بركف در اين طريق غيرقابل انكار است.

ديدگاه «تفهمي» (تفسيرگرايي)

جامعه شناسان پوزيتيويست (اثبات گرا) معتقد بودند كه بوسيله قواعد و قوانين جهان شمول، مي توان رفتارهاي انساني و پديده هاي اجتماعي را تبيين و كنترل و پيش بيني كرد. آنها همچنين معتقد بودند تفاوت چنداني بين رفتارهاي انساني و ديگر حوادث و پديده هاي طبيعي مشاهده نمي شود. اما تفسير گرايان اعتقاد داشتند موضوع جامعه شناسي با ساير علوم متفاوت است زيرا جامعه شناسي با انسانهايي مواجه است كه خلاقيت، تفسيرگري و انگيزش از ويژگيهاي آنهاست. گاهي اهل تسليم و سازش و حفظ نظم و گاهي اهل خشونت و شورش و انقلاب مي شوند. عوامل تعيين كننده رفتار انساني فقط شرايط اقتصادي، اجتماعي و سياسي نيست بلكه انگيزه ها، نيتها و تفسيرهاي كنشگران نيز هستند. از نظر آنها هم بايد به عينيات توجه كرد و هم به ذهنيات. هم بايد به ظاهر توجه كرد و هم به باطن و فهم كنشگر از موضوع. فهم، ادراك و تفسيري كه كنشگر از يك موضوع دارد ما را به سوي چشم انداز ديگري از روش درك ارتباطات اجتماعي رهنمون مي سازد كه «هرمنوتيك» نام دارد.

شلاير ماخر، ديلتاي، گادامر، هايدگر و... از كساني بودند كه به غناي اين موضوع افزودند: از نظر آنها هرمنوتيك فهم و ادراك معاني است. شلاير ماخر بدنبال آن بود كه در حوزه فهم و تفسير و درك متن، قوانين و قواعد كلي تفسير را كشف نمايد.

ديلتاي موضوع را از فهم و درك متن به صورت نوشتار تعميم داد و موضوع «هنرمنوتيك» را به تفسير و فهم در حوزه علوم

انساني و اجتماعي نيز منتقل نمود. او

[ صفحه 68]

هرمنوتيك را شيوه تحليل در علوم انساني و علوم معنوي دانست. از منظر او روش هاي تبييني تجربه گرايي، روشهاي مناسبي براي درك پديده ها در علوم انساني نيست بلكه بهترين راهكار، استفاده از روش هرمنوتيك است. از نظر او بازسازي شرايط و فضايي كه متن در آن شرايط سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي نوشته شده است شرايط اوليه درك كامل از يك متن است.

شلاير ماخر و ويلتاي بدنبال آن بودند تا منظور و مقصد و معاني سخنان و اعمال ديگران و بويژه گذشتگان را درك كنند. گادامر، هرمنوتيك را فقط يك روش نمي دانست بلكه آنرا تعيين كننده و در بردارنده ي رسالت انسانها مي شمرد. او به تاسي از هيدگر حقيقت بشر را همزباني مي دانست و يا حداقل ادراك ارتباط انسانها را با همزباني ممكن مي دانست.

او معتقد بود هرگز نمي توان فهم يك متن و مولف آنرا درك كرد چون ذهن ما در سنت ديگري جدا از زمان مولف شكل گرفته است. البته او به اينجا مي رسد كه مي گويد يك متن معناي نهايي ندارد و با توجه به اختلاف سنتها و ارزشها نمي توان به درك مشترك نايل شد، البته مي توان افقهاي ديد را به هم نزديك كرد.بنابراين هيچ درك و فهم و قرائتي شايسته نكوهش نيست. اينجاست كه دامنه درك هرمنوتيكي را آنقدر گسترش مي دهد كه به نسبي گرايي مي انجامد. از آنجا كه بحث ما در اينجا مبتني بر اختصار است، بدنبال همه ايراداتي كه از طرف بعضي از فلاسفه و جامعه شناسان معتدل غربي و شرقي به هرمنوتيك نسبي نگر وارد شده است، نيستيم

بلكه فقط براي درك بهتر ديدگاه تفهمي و تفسيري، آنرا مطرح نموده ايم. موضوع ديگر اينكه يك طريق آشنايي با فرهنگ شهادت طلبي، بررسي آثار بجا مانده از شهيدان از جمله نوشته ها، وصيتنامه و نامه هاي آنهاست كه در واقع يك «متن» هستند و لذا درك و تحليل و تفسير آنها براي شناخت انگيزه ها و مقاصد آنها بسيار مهم است. بنابراين اكتشاف فضاي ذهني و دغدغه هاي دروني امري لازم است. در اينجا به بررسي موضوع تفهم و تفسير و ارتباط آن با كنشهاي انساني از نظر ماركس وبر مي پردازيم.

ماركس وبر (1864 - 1920)

از ديدگاه او كنش رفتاري است كه قبل از هر چيزي به فهم و درك فرد از موقعيت بستگي دارد و پاسخي است كه بر فهم انسان از شرايط پيرامون خود مبتني است. تفهم

[ صفحه 69]

از نظر وبر «فهم معناي يك كردار يا يك رابطه اجتماعي است.» [62] رفتار و كردار انسان در جهت معنايي سير مي كند و براي درك آن كردار، فهم اين معنا ضروري است. از نظر او يك «كنش اجتماعي» كرداري است كه برحسب معناي كنشگر به اقتضاي رفتاري در گذشته، حاضر يا قابل پيش بيني ديگري، جهت گيرد.

او جامعه شناسي را «علمي كه هدفش فهم تفسيري رفتار اجتماعي براي نيل به تبيين علتها و مسير آثار اين رفتار است.» [63] مي دانست.

تلاش براي راهيابي به جنبه هاي ذهني و گستره معنايي و انگيزه افراد از ويژگيهاي بارز انسانهاست. البته او معتقد است كه اگر يك تبيين تفسيري بخواهد به يك قضيه علمي تبديل شود بايد با تبيين علي عجين گردد. بنابراين از نظر او «تفهم جز وسيله اي

كمكي براي پرده برداشتن از يك معنا نيست كه بايد از راه اسناد علي يا مشاهده آماري تاييد گردد.» [64] .

او معتقد بود كه در حوزه فرهنگي و انساني و اجتماعي نيز مي توان به تبيينهاي علمي و علي دسترسي پيدا كرد، اگر چه با يكسان پنداري روشهاي علوم طبيعي با علوم انساني كه توسط اثبات گرايان مطرح شد، مخالف بود. از نظر او مي توان به دو نوع حقيقت توجه كرد. حقيقت اولي واقعيت شي ء في نفسه و حقيقت ديگر واقعيتي كه براي درك كننده آشكار مي گردد.

از نظر او پيش بيني كنشهاي انساني امري قطعي نيست بلكه احتمالي است. زيرا انسانها قادرند با كسب آگاهي، شرايط و موضوعات را بفهمند و در شرايط گوناگون كنشهاي متفاوتي بروز دهند.

از نظر ماركس وبر با توجه به مفهوم تفهم، اين همدلي و همزباني و همدردي است كه تناسب حقيقي و واقعي گذشته و حال را ممكن مي سازد و اين روش با روش علوم طبيعي كه تناسب بين انسان و اشياء را ممكن مي سازد، يكسان نيست.

انواع كنش از نظر ماكس وبر: در موضوع انواع كنش به 4 نوع مثالي و ناب اشاره مي كند:

از نظر او چهار دسته از كنشها را مي توان از هم تميز داد.

[ صفحه 70]

1- كنش عقلاني «معطوف به هدف»: [65] اين كنش با برنامه ريزي و محاسبه دقيق ارتباط ميان وسيله و هدف شكل مي گيرد و نمونه آن در زندگي و محاسبات اقتصادي است. يك كنشگر ممكن است صحنه اجتماعي، وسايل نيل به هدف را به اقتضاي تسهيل و تعجيل در كار تغيير

دهد و هم با عنايت به مقتضيات و احتمال كسب وسايل لازم، هدف را مورد بازنگري قرار دهد. بنابراين در اين كنش تغيير اهداف و راه هاي وصول به آن براساس توجه به عقلانيتي كه مورد توافق حقوق جمعي قرار گيرد، امكان پذير است.

2- كنش عقلاني «مبتني بر ارزش»: [66] هنگامي كنش معطوف به ارزش است كه كنشگر بدون محاسبه و در نظر گرفتن پي آمدهاي قابل پيش بيني، با توجه به تعهدات و براساس وظيفه ديني، زيبايي، نداي ديني يا تقوا و يا ارزش يا افتخار عمومي به انجام كار مبادرت مي نمايد. از اين منظر اهداف ارزشمند است اما ممكن است راههاي رسيدن به آن در عرف جامعه و از نظر ديگران عقلايي جلوه نكند. در اين كنش كه «عمدتا» در حوزه دين و اخلاق نمودار مي شود، ممكن است در وسايل تجديدنظر شود ليكن بدون توجه به نتايج سودمند و يا زيان آور كه صرفا برحسب اعتقادات صورت مي گيرد.» [67] .

كنشگر بدنبال نتايج خارجي نيست بلكه براي اثبات پايبندي به تعهد و تكليف، كاري را انجام مي دهد كه مبين نوعي «عقلانيت ارزشي» است. از اين منظر بسيجي اي كه خود را به ميدان مين مي افكند تا معبري را بگشايد و يا با نارنجك خود را زير تانك دشمن مي افكند و يا يك پهلوان كه گاهي به حريف مقابل خود براساس يك اعتقاد اخلاقي مي بازد و ناخدايي كه كشتي خود را ترك نمي كند تا همراه كشتي و سرنشينان كشته شود، براساس كنش عقلاني معطوف به ارزش عمل كرده است.

3- كنش «عاطفي» [68] : يك كنش غيرعقلاني است كه در آن محاسبه ي هدف وسيله وجود ندارد

بلكه جهت گيريها با توجه به شيوه دلبستگي و احساس و برپايه خلق و خوي وجداني و رواني و براساس عواطف صورت مي گيرد.

[ صفحه 71]

انواع كنش از نظر ماكس وبر

انواع كنش ها: عقلاني معطوف به هدف، هدف: عقلاني، وسيله: عقلاني، شناخت كنشگر: براساس برنامه ريزي و شناخت كافي كنشگر و هدف

انواع كنش ها: عقلاني معطوف به ارزش، هدف: ارزش، وسيله: عقلاني، شناخت كنشگر: براساس احترام خاص كنشگر به يك ارزش يا افتخار عمومي

انواع كنش ها: عاطفي يا انفعالي، هدف: - وسيله: - شناخت كنشگر: براساس خلق و خوي رواني و وجداني

انواع كنش ها: سنتي، هدف: جزء عادات فرهنگي، وسيله: جزء عادات، شناخت كنشگر: براساس عاداتي كه جزء طبيعت فرهنگي كنشگر است.

4- كنش «سنتي»: [69] اساس اين كنش اطاعت ناخودآگاه از سنتها و رسوم رايج است. محاسبه اهداف و وسيله و راههاي وصول به آن براساس قداست و اعتبار سنتهاي قطعي و دائمي فرض نمودن رفتارها و ارزشهاي گذشتگان است. در واقع اين كنش با عنايت به عاداتي شكل مي گيرد كه در طبيعت و هندسه فرهنگي كنشگر وجود دارد. بنابراين از نظر وبر كنش يا عقلاني است يا غيرعقلاني. كنشهاي معطوف به هدف و معطوف به ارزش عقلاني هستند و كنشهاي سنتي و عاطفي غيرعقلاني محسوب مي شوند. البته ممكن است در جهان واقع تركيبي از اينها نيز مطرح باشد.

مسئله جالب توجه ديگر در انديشه وبر توجه به موضوع انواع «اقتدار» [70] است. او سه نوع اقتدار را مطرح كرد:

1- اقتدار قانوني (عقلايي): از نظر او اين اقتدار مشخصه جوامع عقلاني و جديد است و ريشه در قواعد غيرشخصي و

معقول دارد. مشروعيت اين اقتدار مبتني بر اعتبار قوانين و قراردادها است.

2- اقتدار كاريزماتيك يا فرهمندانه: اين اقتدار براساس جذابيت رهبراني استوار است كه ويژگيهاي قهرمانانه و مذهبي و اخلاقي فوق العاده دارند. در اين تقسيم بندي نيز او به نمونه هاي آرماني توجه كرد و البته مي دانست كه در عالم واقع معمولا تركيبي از انواع اقتدار حاكم است.

3- اقتدار سنتي: مشروعيت اين اقتدار ريشه در تقدس سنتها دارد و بر اين اساس آنچه

[ صفحه 72]

كه در گذشته معمول بوده اعتبار دارد.

يكي از مفاهيم كليدي در انديشه وبر كاريزما است. كاريزما پاسخي است بر مسئله «معني» و هويت بخشيدن به خويشتن كه از مختصات ذهن و فهم انسان بوده و بر حيات اجتماعي و فردي او تاثير مي گذارد و التزام و تعهد به نوعي رفتار را در پي دارد. جنبشهاي كاريزمايي در پي تعبيري جديد از انسان و جهان و معنا دادن به آنها هستند. اين جنبشها هنگامي كه در وجود يك فرد متجلي مي شوند كه پيروان، او را خارق العاده مي دانند و به او ارادت و عشق مي ورزند. همچنين وبر در كتاب اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري به تاثير آموزه ها و ارزشهاي ديني و فرهنگي بر تحولات اجتماعي و اقتصادي توجه كرد. از نظر او آنچه كه غرب را براي پذيرش نظام نوين سرمايه داري آماده كرد طرز تلقي آنها از مذهب پروتستان و تفكر كالوني بود. بنابراين او به موضوع زيربنا بودن اقتصاد و روبنا بودن فرهنگ و دين كه ماركس مطرح كرده بود، انتقاد كرد و مدعي شد كه اگر چه اقتصاد مهم است اما

براي شكل دهي رفتارها از جمله تحولات اجتماعي بايد به اخلاق و فرهنگ و دين نيز توجه كرد. اكنون پس از طرح ديدگاه تفسيري و تفكر وبر به چند موضوع مي توان اشاره كرد. اولا اينكه توجه به نيت و انگيزه كنشگر در كنش در معارف ديني ما نيز بسيار مهم است. همانطوريكه در فصول ديگر مطرح كرديم توجه به خلوص نيت در انجام عبادات و نيز توجه به انگيزه هاي الهي در آنها امري مسلم و مؤكد است.

بنابراين در همه كنشها از جمله شهادت طلبي، در وراي عمل اشخاص نيت ها و نيز انگيزه هايي قرار دارند كه بايد به آنها توجه كرد. موضوع ديگر اينكه اگر چه ممكن است هر كسي تفسير خود را از يك واقعيت و يا يك شي ء داشته باشد و اين تكثر تفسيرها اجتناب ناپذير است ولي بهرحال همه اين تفسيرها نمي تواند درباره معني موردنظر متن، صحيح باشد. از آنجا كه انگيزه ها در وراي كنشهاي افراد و نيتهاي آنها هستند. پس ما بايد بدنبال شناخت آن نيات و انگيزه باشيم نه آنچه كه «ما» برداشت مي كنيم.

بنابراين برداشت و تفسيري صحيح و دقيق است كه بتواند به كنه نيت ها و انگيزه هاي كنشگر راه يابد. اصولا منظور از همدلي و همزباني آن است كه ما به آنچه كه واقعا كنشگر مي انديشد و يا براساس آن عمل مي كند توجه كنيم. نيت و انگيزه كنشگر يك امر واحد است اگر چه افراد ممكن است آنرا بطور واحد تفسير نكنند بنابراين اين تفسيري حقيقي تر است كه بر آن واقعيت و حقيقت واحد نيز نزديكتر باشد.

[ صفحه 73]

هرمنوتيك نسبي نگر كه

همه قرائتها و فهم ها را از متون نسبي و حقيقت مي داند نمي تواند براساس آموزه هاي اسلامي كه به برخي از محكمات و حقايق و سنتهاي مسلم و لا يتغير توجه دارد، پذيرفته شود.

چنانكه بسياري از متفكرين غربي و شرقي نيز آنرا نپذيرفته اند و آنرا منشا آنارشيسم در فهم و عمل و دوري از حقايق مي دانند. رخنه كردن اين برداشت در موضوع شهادت طلبي نيز چنين نتايجي دارد. يعني اگر عده اي با فهم و بينش خود از اسلام به اين نتيجه برسند كه انگيزه هاي شهيدان انقلاب اسلامي صحيح نبود. و يا اصلا آنها شهيد نبوده اند آيا مي توان آنرا پذيرفت؟ چنانكه در موضوع دفاع مقدس و فتواي امام (ره) درباره سلمان رشدي نيز همانطوريكه امام خميني (ره) پيش بيني كرد عده اي چنين مي انديشند.

امام (ره) كسي را كه در اين طريق كشته شود شهيد محسوب مي نمايد. در مقابل اگر قرائت ديگري را در موضوع سلمان رشدي بپذيريم كسي كه در اجراي اين حكم بكوشد ديگر شهيد محسوب نمي شود. بنابراين بهترين خدمت به فرهنگ شهادت زدايي آن بود كه عده اي آگاهانه يا ناآگاهانه آنرا وارد هرمنوتيك نسبي نگر كرده اند. اگر از منظر آنها به موضوع نگاه كنيم و همه قرائتها را بپذيريم يك نفر هم مي تواند شهيد باشد و هم نباشد. از ديدگاه اسلام شهادت طلبي يك واقعيت مشخص است (چنانكه ما زوايايي از آنرا در فصول ديگر مطرح كرده ايم). آيا مي شود اين واقعيت هم درست باشد و هم نادرست؟ آيا مي شود يك نفر هم شهيد باشد و هم نباشد؟ موضوع ديگر اينكه غالبا تصور مي كنند كه كنش شهيدان دفاع مقدس فقط يك كنش معطوف به ارزش است. واقعيت

اين است كه اين كنش يك كنش معطوف به هدف نيز هست چنانكه قيام سالار شهيدان علاوه بر جنبه هاي ديگر منطبق بر عقل سليم نيز بود و امام حسين (ع) اهداف مناسب و ابزار و شيوه هاي مناسب را برگزيد. به رغم تصور عده اي تكليف گرايي در فرهنگ اسلامي به اين معني نيست كه كنشگر اصلا به نتيجه فكر نكند. چنانكه همه ائمه شرايط و مقتضيات زمان را در نظر گرفته اند در شرايطي صلح و تقيه كرده اند و در شرايطي به سوي جهاد به استقبال از شهادت رفتند. منظور از تكليف گرايي و به نتيجه فكر نكردن همان احدي الحسنيين است. يعني اگر نتيجه پيروزي باشد يا شهادت هر دو نتيجه سودبخش است. بنابراين شهيد بايد در انتخاب زمان و مكان هدف و وسيله، اهل محاسبه باشد و به نتايج و ثمرات شهادت طلبي براي حفظ

[ صفحه 74]

اسلام و جامعه اسلامي بينديشد. همچنين وقتي كه قرآن كريم مردم را به يك معامله سودمند دعوت مي كند منظورش اين است كه از جهت احتساب عقلايي اين موضوع به نفع انسانهاست چرا كه در ازاي اهداي جان به جانان مي رسند و مرزوق عندالله مي شوند و جاودانه مي گردند. از طرفي اين نوع شهادت معطوف به ارزش هم بود زيرا براساس ارزشهايي كه به آن اعتقاد داشتند، بعنوان يك تكليف به استقبال شهادت رفتند و البته به معناي تقليد و مرگ كوركورانه و اجباري نبود بلكه آنها شهادت را از روي آگاهي و بصيرت و تحقيق بر مي گزيدند. از طرفي يك كنش سنتي نيز بشمار مي رفت و ريشه در سنتهاي ديني ما داشت. اصولا ريشه در سنت

داشتن دليل نادرست بودن نيست چه بسا سنتهايي كه از بدعتها بهترند و اصولا نو بودن هميشه دليل خوب بودن نيست. شهادت در همه اديان توحيدي و فرهنگ اسلامي و بويژه شيعه ريشه دارد.

چنانكه ما نمونه هايي از آن را مطرح كرديم. به قول مرحوم جلال آل احمد مشكل اينجاست كه عده اي سنت شهادت را فراموش كردند و فقط به مرثيه سرايي شهيدان پرداختند. از امام سجاد (ع) منقول است كه فرموده اند: شهادت ميراث و مايه كرامت ماست. البته اين شهادت طلبي يك كنش عاطفي نيز هست. اصولا مگر مي شود كه كسي شهيد باشد اما اهل عاطفه و عطوفت و احساس و ايثار نباشد؟ اين احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت انسانها و تحقق آرمانهاي مقدس است كه شهيدان را به مبارزه فرا مي خواند. البه اين موضوع به اين معني نيست كه شهيدان فقط احساساتي عمل كرده اند بلكه از احساس نيز برخوردار بوده اند. بنابراين هم احساس آنها در انجام كنش و هم شهادت آنها برانگيختن احساسات افراد جامعه و مبارزه با ستمگران موثر بوده است. چنانكه جنبه احساسي قيام عاشورا مانند ساير جنبه ها هنوز منشأ تاثير براي آزادگان و عدالت خواهان است. اگر چه تاثير نفوذ كاريزمايي امام (ره) به عنوان يك رهبر فرزانه و فوق العاده كه پيروان از روي ارادت و شوريدگي و عشق به او مي نگريستند و به فرمانش گردن مي نهادند. قابل انكار نيست، اما توجيه شهادت طلبي شهيدان انقلاب اسلامي و دفاع مقدس فقط به تبعيت از اقتدار كاريزمايي، نوعي ساده انگاري و تقليل گرايي است. اقتدار امام (ره) علاوه بر نفوذ و تاثير شگرفي كه خود بر افكار عمومي و پيروان داشت به نوعي با موضوع

ولايت فقيه و مرجعيت او نيز عجين بود.

تاثير موضوع ولايت فقيه را مي شود در بسياري از وصيتنامه هاي شهداي انقلاب اسلامي و دفاع مقدس به وضوح مشاهده كرد. يعني كنش شهادت طلبانه از يك طرف

[ صفحه 75]

بر اقتدار ناشي از نفوذ رهبري و ارزشهاي رهبر تكيه داشت و از طرف ديگر ريشه در سنتهاي اصيل جامعه داشت. شهيدان ولايت فقيه را استمرار رسالت انبياء و اطاعت از ولي فقيه جامع الشرايط را يك تكليف شرعي مي انگاشتند. از نظر آنها تبعيت از اولوالامر همان چيزي بود كه در قرآن و سنت و قانون اساسي جمهوري اسلامي بعنوان ميثاق عمومي مردم، لازم بود. همچنين امام مرجعي بود كه فتواي او براي مقلدان در حكم يك وظيفه بود چرا كه آنها از روي آگاهي و بينش او را بعنوان مرجع جامع الشرايط، اعلم و افقه مي دانستند و به عدالت او يقين داشتند. بنابراين وقتي كه امام مردم را به دفاع از دين و مقابله با تجاوز و دشمن فرا مي خوانند جوانان عاشق شهادت فوج فوج بسوي ميدانهاي جنگ مي شتافتند و مرگ در اين راه را سعادت مي دانستند. همچنين با توجه به موضوع «معني» در جامعه شناس ماكس وبر شهيدان نيز براساس خوديابي و هويت طلبي بدنبال معني دادن به حيات و ممات خود بودند. البته ما كوشيده ايم در بخش آخر كتاب به نمونه اي از انگيزه هايي كه شهيدان براساس معناي مورد نظر خود در وصيتنامه نگاشته اند، (براساس تحقيق در يك جامعه آماري) مطرح سازيم.

همچنين همانطوريكه ماكس وبر نقش و اهميت فرهنگ را در شناخت رفتارهاي انساني بسيار مهم مي داند بايد اذعان كرد كه

تعدادي از جامعه شناسان و سياستمداران غربي و يا غربزده كه شهادت طلبي را عمدا يا سهوا با خودكشي و خودآزاري يكي مي دانند درك صحيح از مفهوم شهادت در فرهنگ اسلامي و بويژه در مذهب شيعه ندارند. در واقع عدم درك آنها از شهادت هم ناشي از ضعف ابزاري و بينشي و روشي آنها نسبت به فرهنگ شهادت و هم ناشي از متعالي بودن مقام شهادت است كه ادراك كامل آن نيازمند به طي نمودن مراحلي از عرفان متعالي است.

با توجه به موضوع كاريزما مي توان گفت كه عقل گرايي ابزارگرايانه و اومانيسم عصر حاضر موجب بروز احساس خلاء معنويت و ضعف ارزشي شده است و عقلانيت ابزاري، قفس آهنيني بوجود آورده كه عاطفه و احساس و معنويت را كم رنگ نموده است لذا شخصيت روحاني و معنوي و برجستگيهاي خارق العاده امام خميني (ره) چنان جاذبه اي را ايجاد نمود كه ميليونها نفر در ايران و جهان شيفته اعتقادات او شدند و حتي هزاران نفر در جهت تحقق فرامين او، از جان خود دريغ نكردند چرا كه ارزشهاي معنوي و كمالات روحاني موردنظر امام (ره) انرژي لازم را براي حركت و قيام آنها آماده مي كرد.

اين پيروان واقعي امام (ره) سعادت و رستگاري دنيا و آخرت را در تامين نظر او

[ صفحه 76]

مي دانستند و در پي جلب سود يا دفع ضرر در زندگي دنيوي نبودند. و البته چنين مواردي فقط در تاريخ زندگي پيامبران بزرگ و مصلحان و رهبران مذهبي مسبوق به سابقه است.

ديدگاه وبر بويژه تحليل تمايلات و رفتارهاي افراد براساس ارزشهاي فرهنگي و ديني بسيار

جالب است. او معتقد است مرگ و زندگي ملتها را بايد در فرهنگ آنها جستجو كرد. ولي جاي تعجب اينجاست آن كساني كه معتقدند رنسانس غرب ريشه در اخلاق پروتستاني دارد با اين حال مي خواهند فرهنگ شهادت طلبي را در كشورهايي ديگر، از زاويه ارزشهاي فرهنگي خود مورد قضاوت قرار دهند و اين موضوع باعث مي شود كه يا در تحليل پديده هاي فرهنگي ديگر كشورها دچار تناقض شوند و يا به تحريف حقايق فرهنگي ديگران بپردازند.

ديدگاه مبادله

اساس اين نظريه بر مبناي اين است كه انگيزه هاي رفتارهاي انساني براساس نفع طلبي، خودخواهي و كسب سود بيشتر است. تفسير سودانگارانه و اقتصادي از كنشهاي انساني ريشه اي ديرينه دارد. عده اي از سودانگاران از جمله جرمي بنتام معتقدند رفتار بشر براساس تقدم لذت و خوشي بر رنج و سختي و بر مبناي انگيزه كسب حداكثر فايده و سود شكل مي گيرد. البته بعضي از اقتصاددانان كلاسيك چون آدام اسميت انگيزه رفتار انسانها را در ابتدا به دست آوردن تاييد و اعتبار اجتماعي و در مرحله بعدي سود اقتصادي مي دانند. فكر مبادله در جامعه شناسي نيز مانند اقتصاد داراي سابقه است با اين تفاوت كه در «نظريه جديد مبادله جنبه هاي غيرمادي و مادي مبادله را با هم در نظر مي گيرد.» [71] .

نظريات مبادله جديد به تبادل كالاهاي ارزشمند ملموس و غيرملموس مادي يا فرامادي به عنوان مبناي نظم اجتماعي تاكيد مي ورزد. مثلا محبت و تاييد و اعتبار اجتماعي بعنوان يك كالاي اجتماعي و پول و غذا بعنوان يك كالاي اقتصادي هستند. نظريه مبادله يك ديدگاه فردگرايانه به شمار مي رود و انسان را تا حد زيادي داراي آزادي و اراده در

انجام رفتارهاي خود مي داند، هر فرد سعي مي كند با اختيار وارد معامله اي شود كه تامين كننده منافع و مقاصد او باشد و در غير اين صورت وارد مبادله نمي شود. بنابراين مبادله اي ادامه مي يابد و مورد رضايت طرفين است كه هر دو طرف سود ببرند. براي هر

[ صفحه 77]

فرد «در مبادله اين پرسش مطرح است كه چه سودي نصيب من خواهد شد يا چه چيزي به من خواهد رسيد.» [72] .

«جرج هومنز» [73] يكي از مشهورترين و با سابقه ترين انديشمندان اين نظريه است. از نظر هومنز، موتور حركت انسانها منابع شخصي است و البته از نظر او انسانها علاوه بر ثروت و پول به افتخارات مطلوب واقع شدن، غرور، عشق، احساسات و ساير عناصر و عوامل نمادين و غيرمادي نيز توجه مي كنند.

هومنز با استناد به ديدگاه اسكينر كه اعتقاد داشت عوامل تقويت كننده مثبت يا منفي احتمال تكرار يك رفتار را مشخص مي كنند، به طرح اين ديدگاه پرداخت كه آنچه باعث مي شود كه احتمال انجام رفتاري بيشتر شود آنست كه پاداش بيشتري براي فرد در پي داشته باشد و يا آن فرد اعتقاد داشته باشد كه چنين پاداشي در انتظار او خواهد بود به اعتقاد او رابطه زماني ادامه مي يابد كه طرفين يك مبادله احساس كنند كه منافع مشتركي دارند و از آن سود مي جويند و آن را عادلانه مي پندارند. [74] .

هومنز به شش قضيه عام اشاره مي كند كه عبارتند از:

1- قضيه موفقيت 2- قضيه انگيزه 3- قضيه ارزش (تشويق و تنبيه)4- قضيه محروميت و اشباع 5- قضيه هزينه و سود 6-

قضيه پرخاش (تجاوز - تاييد)

مثلا او در قضيه ارزش به اين موضوع اشاره مي كند كه «نتيجه يك كنش براي فرد هر اندازه پر ارزش تر باشد احتمال تكرار آن كنش بالاتر است.» [75] و در واقع او بين كنش و ارزش يك ارتباط منطقي برقرار مي كند. همچنين او ضمن قبول رتبه بندي ارزشها و توجه به مساله پاداشها به اين مورد نيز اشاره مي كند كه نظريه او فقط يك نظريه لذت جويانه نيست بلكه انسان مي تواند دنبال كسب ارزشهاي «نوع پرستانه» باشد. در قضيه انگيزه او معتقد است كه كنشگران آرزوها و انگيزه ها و هدفهاي شخصي روشني دارند كه براساس آن دست به كنش مي زنند. همچنين او با توجه به خردمندي و حسابگري انسان معتقد است انتخاب فرد به حاصل ضرب ارزش و احتمال نتيجه منوط مي شود.

(P ضربدر V) يعني هر چه احتمال و ارزش نتيجه يك عمل از ديدگاه فرد زيادتر باشد فرد از بين دو آلترناتيو احتمالا گزينه اي كه سود آفرين تر باشد را انتخاب مي كند. سئوالي كه در

[ صفحه 78]

اينجا مطرح مي شود اينست كه با توجه به اهميت دادن ديدگاه مبادله به انگيزه هاي سودجويانه فردي چگونه آنها انگيزه هاي «ديگر خواهان» [76] را توجيه مي كنند. يعني آن ها براي كساني كه جان و مال خود را براي ديگران به خطر انداخته و دست به ايثار مي زنند چه توجيهي دارند.

اسكيدمور در اين باره مي گويد «ديگر خواهان به دنبال نوعي رضايت معنوي هستند. هر چند كه مستلزم خسران مالي باشد موجب خوشحالي و رضايت شخص را فراهم مي كنند. بر اين اساس فرض ديگرخواهي از موارد بسيار نادر در

رفتار انساني است.» [77] .

همچنين هومنز در اصل پرخاش - پذيرش مي گويد: وقتي در مبادله اجتماعي پاداش يك عمل كمتر از انتظار باشد و يا تنبيه و عقوبت ناموجه و يا زياد به دنبال داشته باشد احتمال پرخاش خود را در مقابل فرد ديگري بيشتر مي كند. به هر حال اين احساس بي عدالتي مي تواند منشا پرخاش فرد و درگيري با ديگران باشد. اگر چه تنبيه گاهي هم منجر به سكوت شده و به پرخاشگري نمي انجامد اما احساس نابرابري و محروميت مستمر مي تواند بالقوه منشاء تضاد و خشونت باشد. البته همانطوري كه ملاحظه مي شود در اين ديدگاه نكات قوتي وجود دارد كه در مساله شهادت طلبي مي توان به آنها توجه كرد. اولا موضوع اختياري و آزادانه بودن كنش و عدم تحميل است. يعني كنش شهيدان نه از روي جبر اجتماعي و تحميلات است بلكه به نوعي انتخاب آگاهانه و داوطلبانه بستگي دارد. دوم اينكه بر نقش سود و سهم فرد در معامله توجه دارد. اين موضوع يعني معامله سودمند با خداوند در معارف ديني ما نيز مورد تاييد قرار گرفته است.

همانطوري كه قرآن كريم در آيات متعددي مردم را به اين معامله سودمند دعوت مي كند و فدا شدن در راه دين خدا را برترين نوع معامله مي داند. چنانكه ما به بعضي از اين آيات در فصل مربوطه اشاره خواهيم كرد.

موضوع ديگر اينكه اين معامله از نظر كسي كه به وعده هاي الهي معتقد باشد بسيار سودمند است. چون هم ميزان احتمال آن زياد است و هم ارزش آن، يعني احتمال اينكه خداوند به وعده خود عمل كند صد در صد است. چرا

كه او «لا يخلف الميعاد» است و از طرفي سود و ارزشي كه بر آن مترتب است بي نهايت است، چرا كه شهيد به بقاء و

[ صفحه 79]

جاودانگي و سعادتي مي رسد كه لا يتناهي و لا يحتسب است. انتخاب زيباترين و جاودانه ترين و سعادتمندانه ترين نوع مردن به اندازه انتخاب زيباترين نوع زندگي كردن ارزشمند است، چرا كه حيات معنوي و حقيقي و جاودانه بسيار با ارزش است. البته شهادت طلبان نيز سلسله مراتبي دارند چنانكه عبادت كنندگان از نظر امام علي (ع) داراي سلسله مراتبي هستند و چون شهادت يك عبادت عملي است بنابراين عده اي به مراحل بالاي اين عبادت توجه دارند يعني انگيزه اي جز نظر به وجه الله و رضايت الهي ندارند و البته اين عبادت آزادگان است كه به دنبال سود كاسبكارانه و يا ترس از جهنم نيستند. به هر حال اين معامله از نظر كلي براي جامعه نيز سودمند است يعني اگر چه جامعه با شهادت، افراد آرمانگرا و كارآمد و مخلص خود را از دست مي دهد اما اثرات و فوائد و پيامدها و محركهاي اجتماعي اين شهادت طلبي ها از جمله ايجاد طراوت معنوي و روحيه ايثار و اخلاص ايجاد و هراس در دشمنان، بر زيانهاي مقطعي، چيره خواهد شد. به قول مرحوم جلال آل احمد «براي من موثرترين نوع مقاومت در مقابل ظلم، شهادت است... درست است كه شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم كوتاه نمي كند اما سلطه ظالم را از روح مردم مي گيرد.» [78] البته شهادت طلبي در بسياري از مواقع چنان نيرويي را ايجاد كرد كه دست ظالمان را از جان و مال

مردم كوتاه نموده و راه پيروزي را تسهيل نموده است. موضوع ديگر اينكه اگر چه شهيدان براي مقابله با متجاوزان حقوق انساني و سياسي و اجتماعي و اقتصادي مبارزه مي كنند اما به دنبال مطامع مادي و اقتصادي نيستند چرا كه اين با ايثار مغايرت دارد. چنانكه امام (ره) مي فرمايد:! در شهادت طلبي «زيربنا عقايد است، زيربنا توحيد حقه الهي است، نه زيربنا شكم باشد. اينهايي كه اقتصاد را زيربنا مي دانند، اينجا منحط كردند انسان را از حد انسانيت به حد يك حيواني مثل ساير حيوانات.» [79] ما قبلا نيز مطرح كرديم كه نظريه پردازان مبادله، امروزه مانند اقتصاددانان قديمي فقط به منفعت مادي اشاره نمي كنند و به زوايايي از انگيزه ها و ارزشهاي معنوي توجه كرده اند. البته توجه افراطي نظريه مبادله به فرد و انگيزه هاي او جاي سئوال دارد. چرا كه در بسياري از كنشها علاوه بر شخصيت فردي، محيط و فرهنگ و ارزشهاي اجتماعي نيز موثرند و بين انگيزه هاي تك تك افراد و تبديل آن به يك جريان اجتماعي فاصله وجود دارد. موضوع ديگر اينكه چنين معامله

[ صفحه 80]

سودانگارانه دو طرفه ويژه انسانها است اما در رابطه با خداوند كه همواره منشأ لطف و كرم و مرحمت بر بندگان و منبع جود و عطا مي باشد معني نمي دهد چرا كه او از خلقت بندگان بدنبال سود نبوده است. به قول شاعر:

من نكردم خلق تا سودي كنم

بلكه تا بر بندگان جودي كنم

... همچنين كساني كه به بالاترين مرحله عرفاني رسيده اند، به دنبال رضاي خدا هستند و نه به دنبال سود. آنها جان و همه

حيات را هديه اي از عالم علوي مي دانند لذا براي اهداي آن منت نمي گذارند و براي مبلغ تعيين نمي كنند، اگر چه خداوند آن را تقبل نموده و جبران آن را تعهد كرده است. موضوع ديگر اينكه دادن يك حكم كلي كه انسانها با توجه به منابع ارزشي دنبال سود هستند مشكلي را حل نمي كند چرا كه هر فرد با تكيه بر ارزشهاي خود عمل خود را توجيه پذير مي داند.

[ صفحه 81]

شهادت طلبي از ديدگاه روانشناسي اجتماعي

اشاره

مسائلي چون خودكشي و شهادت طلبي هر دو از موضوعات مورد علاقه روانشناسي اجتماعي هستند زيرا يكي از اهداف روانشناسي اجتماعي عبارتست از شناخت و دريافت اين موضوع كه چگونه افراد از هر سو تحت تاثير انگيزه ها و عوامل اجتماعي خود قرار مي گيرند.

در موضوعات روانشناسي اجتماعي بايد به دو مسئله توجه كرد.

مسئله اول اينكه انگيزه ها نيازهاي افراد هستند لذا دروني و شخصي هستند و مسئله دوم اينكه عوامل محيطي و اجتماعي در ايجاد انگيزه ها و تقويت و تجديد آن موثرند.

بنابراين در تفسير و تبيين رفتارهاي افراد بايد هم به ويژگيهاي شخصيتي، عوامل دروني و انگيزه ها، و هم به مطالعه فضاي اجتماعي مرتبط با افراد توجه كرد. بنابراين روش تبيين رفتار در علم روانشناسي اجتماعي از علم روانشناسي گسترده تر است. در روانشناسي اجتماعي يك كنش هم به اوضاع و موقعيت اجتماعي عيني افراد مربوط است و هم به شخصيت و ارزشها و نظام فرهنگي آنها ربط دارد.

[ صفحه 82]

با توجه به اينكه علم روانشناسي بيشتر به شخص و انگيزه هايش توجه دارد غالبا بدنبال حذف تاثير عوامل اجتماعي است و جامعه شناس

برعكس گرايش به سوي حذف عوامل و انگيزه هاي فردي و دروني دارد. بنابراين نقش روانشناسي اجتماعي به عنوان علمي كه هم به فرد و نيازهايش و هم به جامعه و ارزشهايش بطور همزمان توجه دارد، بسيار با ارزش است چون رفتار انسان را با توجه به فضاي اجتماعي مرتبط با آن بررسي مي كند. پس جامعه شناسي با روان شناسي اجتماعي ارتباط تنگاتنگ و وجوه اشتراك بسياري دارد و اصولا روان شناسي اجتماعي را علم مطالعه چگونگي شخصيت و رفتار تحت تاثير زمينه هاي اجتماعي مي دانند.

در يك تقسيم بندي كلي نظريه هاي مهم روان شناسي اجتماعي را به دو دسته عمده تقسيم مي كنند:

الف) نظريه هاي محرك - پاسخ (ارتباطي): در چارچوب اين نظريه ها رفتار انسان ها در كنترل پاداش و تنبيه است. همچنين در تبيين رفتارهاي اجتماعي بر نقش عواملي چون تقليد، تقويت، جانشيني (يادگيري اجتماعي) و تبادل اجتماعي تاكيد مي ورزند.

ب) نظريه هاي شناختي (گشتالتي): كه معمولا پديده ها را به شكل يك مجموعه كلي تصور مي كنند. از نظر آنها كل موقعيت يا ميدان وقوع اين روابط مهم هستند. مثلا در نظريه ميداني كرت لوين كه يك نظريه شناختي يا گشتالتي محسوب مي گردد. رفتار انسان محصول دو فاكتور فرد و محيط است. او اين موضوع را اينگونه بيان مي كند: (E,P) مساوي B يعني رفتار انسان (B) تابعي است از شخص(P) و محيط (E)

از اين ديدگاه هم بايد به خصوصيات دروني نظير توارث، توانائيها، شخصيت و غيره توجه كرد و هم به موقعيت اجتماعي كه فرد در آن قرار دارد از جمله حضور يا عدم حضور ديگران، ميزان ممانعت از رسيدن به اهداف و تصور و نگرش جامعه نسبت به

آن رفتار.

از منظر روان شناسي اجتماعي اگر چه افراد از ارزشها و الگوهاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي تأثير مي پذيرند اما هميشه تابع آنها نيستند. چه بسا افرادي كه در يك خانواده و طبقه و يا فرهنگ زندگي كرده اند، اما انگيزه ها و رفتارهاي متفاوتي نيز بروز دادند. مثلا گاهي اعضاي يك خانواده در چند جنبه متفاوت و حتي مخالف عضويت داشته اند و حتي عليه يكديگر جنگيده اند. در شهادت طلبي انگيزه امري مهم و اساسي است. از طرفي نقش انگيزه در رفتار آدمي همواره مورد توجه روانشناسان اجتماعي نيز

[ صفحه 83]

مي باشد. از انگيزه تعاريف مختلفي بعمل آمده است. شايد بتوان گفت كه انگيزه براي مشخص كردن قصد يا بازده دلخواه يك رفتار بكار مي رود. بر اين اساس كاربرد انگيزه در مورد حيوانات جايز نيست. ژولين فروند معتقد است: «همچنانكه قلمرو طبيعت تحت سلطه علت است، انگيزش نيز بر قلمرو روح تسلط دارد.» [80] .

در بسياري از موارد انگيزش و انگيزه را با هم و مترادف بكار مي برند اما بهرحال مي توان بين اين دو تمايز قائل شد. «مي توان انگيزه را دقيق تر از انگيزش به عنوان حالت مشخصي كه سبب ايجاد رفتاري معين مي شود، تعريف كرد. به سخن ديگر انگيزش عامل كلي مولد رفتار به حساب مي آيد. در حاليكه انگيزه را علت اختصاصي يك رفتار شخص مي دانند. مثلا وقتي مي پرسيم كه چرا فلان شخص رفتار خاصي را انجام مي دهد به دنبال انگيزه او هستيم.» [81] .

پيچيدگي ماهيت و رفتار بشر بگونه ايست كه در بسياري از موارد انگيزه هاي گوناگون در يك زمان در فعاليتند تا در رفتار فرد تاثير

بگذارند و فرد گاهي مجبور مي شود كه ميان اين انگيزه ها اولويت قائل شود و بندرت اتفاق مي افتد كه رفتاري تنها بخاطر يك انگيزه انجام گيرد.

انگيزه ها تبلور نيازهاي افراد محسوب مي شوند. بهرحال انگيزه ها را مي توان عاملي كه موجود زنده را به حركت در مي آورد تعريف نمود.

انگيزه ها دروني و شخصي هستند اما بعلت اينكه انسان در يك محيط مشغول به كار است عوامل محيطي و بيروني از قبيل ارزشها، پاداشها، و تنبيه ها و... در ايجاد انگيزه موثرند. معمولا روان شناسان در بحث انگيزه ها از دو نوع انگيزش عمومي بنام انگيزش بيروني (براي كسب پاداش يا اجتناب از تنبيه) و انگيزش دروني (از روي تمايل دروني) سخن مي گويند. بهرحال انگيزه ها، چراهاي رفتار و باعث بروز فعاليتها و تعيين كننده جهت كلي كنشها هستند. در روانشناسي اجتماعي نظريه هاي انگيزشي زيادي مطرح شده است كه ما فقط به نظريه مازلو اشاره مي كنيم.

نظريه مازلو

اشاره

ابراهام مازلو از انديشمندان معاصر است كه آثار و انديشه هايش تا حد زيادي براي

[ صفحه 84]

تبيين موردنظر ما مناسب بنظر مي رسد و در اين بررسي به چهار موضوع اساسي از نظر مازلو كه با هم ارتباط متقابل دارند، مي پردازيم. اين چهار موضوع عبارتند از:

1- سلسله مراتب نيازها 2- خود شكوفايي 3- فوق انگيزشها 4- ارزشهاي بودن (ارزشهاي B) همانطوري كه گفتيم در روانشناسي اجتماعي نظريه هاي انگيزشي زيادي مطرح شده است و هر يك از اين نظريه ها نيز تقسيم بندي هايي از نيازهاي انساني كرده اند. يكي از مهم ترين آنها نظريه ي ارضاي نياز مازلو است.

نظريه سلسله مراتب نيازها

اشاره

نظريه ارضاي نيازها (يا انگيزه رشد) درباره سلسله مراتب نيازها كه توسط مازلو مطرح شده است بعنوان يكي از معتبرترين نظريه ها در روانشناسي اجتماعي مطرح است. او اين نظريه را در فصل سوم از كتاب «انگيزش و شخصيت» [82] پيشنهاد كرد.

مازلو معتقد است كه اصل منحصر به فرد و كل نگري كه انگيزه هاي چندگانه انسان را به هم مي پيوندد اين است كه زماني كه نياز ضعيف تر بطور كامل اشباع شود نيازي نو و عالي تر سر بر مي آورد.

او اين موضوع را به صورت ارائه سلسله مراتبي از نيازها توضيح داد كه بترتيب تقدم و اهميت عبارتند از: نيازهاي بدني، نياز به امنيت، نياز به تعلق و محبت، نياز به احترام، نياز به دانستن و فهميدن، نياز به زيبايي شناسي و نياز به خود شكوفايي كه در رأس اين سلسله مراتب است:

[ صفحه 85]

سلسله مراتب نيازها

- نياز به خود شكوفايي

- نيازهاي زيبا شناختي

- نيازهاي شناختي

- نياز به حرمت و احترام

- نياز به تعلق، عشق و وابستگي

- نيازهاي ايمني

- نيازهاي فيزيولوژيك

مازلو در توضيح خود دو گروه از افراد را از هم متمايز مي كند، افرادي كه «رشد انگيخته» هستند يعني با نيازهاي رشد فعال مي شوند و گروهي كه «كمبود انگيخته»هستند و با نيازهاي ناشي از كمبود فعال مي شوند. نيازهاي ناشي از كمبود در همه انسانها مشترك است اما نيازهاي رشد منحصر به فردند، زيرا افراد با هم فرق مي كنند.

مردم نيازها يا خواسته ها دروني دارند كه موجب فعاليت آنها مي شوند. آنها تلاش مي كنند نيازهايي را كه

در زمان خاصي برايشان اهميت دارند، برآورده سازند. وقتي يك رشته از نيازها ارضا شد ديگر نمي تواند عامل برانگيزاننده باشد.

خودشكوفايي و ويژگيهاي افراد خودشكوفا

مازلو نياز به خود شكوفايي يا خودجويي را بالاترين نياز در سلسله مراقب نيازهاي انساني مي داند. اين نياز كه نياز «به شدن» يا «شوندگي» است تمايل انسان را به «شدن» چيزي كه مي تواند «بشود» در بر مي گيرد. بنابراين از نظر او خودشكوفايي يعني به

[ صفحه 86]

حداكثر رساندن توانايي شخص، حالا اين توانايي هر چه كه مي خواهد باشد. نمودار مازلو هنگاميكه نياز به خود شكوفايي در جدول نيازها مسلط مي باشد به صورت زير است:

- خود شكوفايي

- احترام

- تعلق اجتماعي

- امنيت

- فيزيولوژيك

مازلو مي گويد: «در ميدان كارزار ممكن است سرباز جانش را بر سر خط جبهه بگذارد و با شتاب خود را به مخفي گاه يك مسلسل برساند تا بلكه آنرا از بين ببرد، در حاليكه بسيار خوب مي داند كه شانس زنده ماندنش بسيار اندك است. او اين كار را براي چيزي مي كند كه به خيالش اهميت دارد. در اين مورد مي گوييم كه سرباز به خودشكوفايي رسيده است، يعني توانايي آن چيزي كه برايش در آن زمان خاص اهميت دارد، به حداكثر رسانده است.» [83] .

البته سلسله مراتبي كه مازلو گفته بود هميشه تحت يك الگو پيش نمي رود. منظور مازلو هم آن نبود كه اين سلسله مراتب كلي است. نظر او اين بوده است كه نمونه اي ارائه كند كه بيشتر اوقات به كار آيد. ضمنا مازلو به اين مطلب نيز آگاه بوده است كه در اين گرايش

كلي استثناء هم وجود دارد. يعني انسان مي تواند به مرحله خودشكوفايي برسد در حالكيه برخي نيازهايش ارضا نشده است. في المثل، رهبر فقيد هند مهاتما گاندي چه بسيار موارد كه احتياجات فيزيولوژيك و سلامتي خود را، زماني كه هند براي آزادي از

[ صفحه 87]

قيد انگليس تلاش مي نمود، فداي ارضاي احتياجات ديگران نمود.» [84] به عقيده مازلو، خودشكوفايي عاليترين شكل انگيزش است. افراد خودشكوفا حتي ممكن است به رضامندي هاي اوليه نياز كه «حيات عالي» آنان را امكان پذير ساخته است با نظري تحقيرآميز و با بي اعتنايي نگاه كنند.

در افراد خودشكوفا هنگام رسيدن به سطوح عالي نيازها و ارزشها و ذوق و سليقه هاي همراه آنها، اين نياز ممكن است مستقل شود و ديگر به رضامندي نيازهاي رواني پست تر متكي نباشد.

افراد خودشكوفا به رضامندي اوليه نياز كه «حيات عالي» را در آنها ممكن نموده با بي اعتنايي و تحقير نگاه مي كنند.

«چنين افرادي براي ارضاي نيازهاي عالي فداكاري بيشتري خواهند كرد و گذشته از اين با آمادگي بيشتري قادرند محروميت از نيازهاي پست را تحمل كنند. براي مثال اينان زيستن به شيوه زاهدانه، تحمل خطر به خاطر عقيده و از دست دادن پول و اعتبار بخاطر خودشكوفايي بر ايشان آسانتر خواهد بود. [85] .

اگر چه فرد خودشكوفا در حالتي از سلامت رواني مطلوب قرار دارد كه نيازهاي اساسي او درست شده اند، پس چه چيزي باعث انگيزش و فعاليت او مي شود؟ مازلو معتقد است: «همه افراد خودشكوفا آرماني دارند كه به آن معتقدند و حرفه و شغلي دارند كه به آن عشق مي ورزند، هنگامي كه مي گويند «كارم» منظورشان رسالتشان

در زندگي است.

افراد خودشكوفا آنچه كه انجام مي دهند بخاطر ارزشهاي غايي و نهايي است. بخاطر اصولي كه ارزشمند بنظر مي رسند. آنها به اين ارزشها عشق مي ورزند و از آنها حمايت مي كنند. اگر اين ارزشها مورد تهديد واقع شوند خشم و واكنش و اغلب از جان گذشتگي در آنها برانگيخته مي شود. انگيزه افراد خودشكوفا، حقايق ازلي ارزشهاي B، حقيقت محض و زيبايي و كمال است.» [86] .

مازلو در كتاب افقهاي برتر فطرت انسان برخي از انگيزه ها و رضامنديهاي افراد خودشكوفا را در جدولي بصورت زير برمي شمارد:

[ صفحه 88]

- شادماني در تحقق عدالت

- شادماني در متوقف ساختن شقاوت و استثمار

- ستيز عليه دروغها و ناراستيها

- آنها بنظر مي رسد كه دوستدار سرانجام خوش و استكمال نيكو باشند.

- آنها تنبيه كنندگان شرارتند.

- آنها از انجام كار خير لذت مي برند.

- آنها از تبليغات، شهرت، سرفرازي، افتخار، معروفيت، نامداري اجتناب مي كنند، يا دست كم جوياي آن نيستند. بنظر مي رسد كه بود و نبود اينها براي اين افراد چندان اهميتي ندارد.

- آنها گرايش دارند كه از صلح، آرامش، سكوت، شادي و غيره لذت ببرند و مايل نيستند كه به اغتشاش، مبارزه، جنگ و غيره علاقه اي نشان دهند، (آنها ژنرالهاي مبارزه در هر جبهه نيستند)، و در عين حال مي توانند در ميانه يك «جنگ» شادمان باشند.

- مبارزه ي آنها بهانه اي براي خصومت، يا مرتبط با خصلت پارانويايي، خود بزرگ بيني، اقتدار، عصيان و از اين قبيل نيست، بلكه به خاطر اصلاح امور است. آنها مساله مدارند و براي

آن مبارزه مي كنند.

- آنها به تملق، تشويق و تمجيد، محبوبيت، منزلت، حيثيت، پول، افتخار و غيره نيازي ندارند يا جوياي آنها نيستند يا حتي از آنها لذت نمي برند.

- آنها از فساد، شقاوت، كينه توزي، ناراستي، تكبر، حقه بازي و كلاه برداري نفرت دارند (و با آنها مبارزه مي كنند).

و....

با توجه به اين موضوع كه افراد خودشكوفا از حيث نيازهاي اساسي (فيزيولوژيكي، امنيت، تعلق، احترام، محبت، عزت نفس) ارضا شده اند، مازلو به موضوع مهمتري مي پردازد كه از نظر او «فوق انگيزش» هستند و براي برانگيختن افراد خودشكوفا كاربرد دارند.

[ صفحه 89]

فوق انگيزش ها

از نظر مازلو اين انگيزشها در زندگي افراد خودشكوفا مطرح مي شود. مازلو معتقد است اينها را مي توان با ارزشهاي بودن خلاصه كرد. او معتقد است «انسان هميشه در پي يافتن موهبتهاي بالاتر است و اين فرايند بي پايان تا ابد ادامه مي يابد. نيازهاي سطح عالي نسبت به كمال، عدالت، زيبايي، حقيقت و نظاير آن از نظر او نيازهاي خودخواهانه نيست بلكه شكايت و خواسته اي غير شخصي و فلسفي و انسان دوستانه است.» [87] .

او معتقد است افراد خودشكوفا (افراد باليده تر و انسانهاي كاملتر) به طرق والاتر ديگري بر انگيخته مي شوند كه بايستي آنها را «فوق انگيزش» ناميد. افراد خودشكوفا به نوعي به وظيفه، هنر، رسالت، كار محبوب بيرون از خودشان دلبسته اند. آنها به مفهوم «خيرات» اعتقاد دارند. خيرات به مفهوم مذهبي آن به مفهوم قرباني كردن خود براي تكليفي خاص، آرماني خارج از خود و بزرگتر از خود. تكليفهايي كه آنها به آن وابسته هستند به نظر مي رسد كه به مثابه تجسم يا تبلور ارزشهاي

دروني آنها قابل طرح باشند.آنها اين تكاليف را دوست دارند زيرا در برگيرنده ارزشهاي اساسي يا «ارزشهاي B» هستند. «ارزشهاي بودن يا فوق انگيزه ها ديگر فقط درون رواني يا ارگانيزمي نيستند. آنها به يك اندازه دروني و بيروني هستند. فوق نيازها مادامي كه هم دروني باشند و هم با ارزشهاي خارج فرد ارتباط داشته باشند، هر يك هم محرك و هم پاسخ يكديگر مي باشند. آنها به سمت غيرقابل متمايز شدن، يعني به سمت همجوشي رو مي كنند.» [88] .

از اين ديدگاه همانند سازي فرد با ملي گرائي و وطن پرستي يا با فرهنگ خود الزاما چيزي از همانندسازي و وطن پرستي جامعتر و والاتر او با نوع بشر يا نسبت به ملل متحد نمي كاهد.

«انسان خودشكوفا تلاش مي كند وحدتي نسبي در وراي تفاوتهاي ظاهري، تمايلات خاصي در فرهنگهاي مختلف برقرار كند. يقينا در هر فرهنگ خاص محتواي انگيزشي آگاهانه يك فرد معمولا تا حد زيادي با محتواي انگيزشي آگاهانه يك فرد در جامعه اي ديگر تفاوت دارد.

اما با اين وجود مي توان به يك نكته اشتراك نهايي تر و كلي تر پي برد و اين برداشتي از

[ صفحه 90]

خصلتهاي مشترك انساني است.» [89] .

مازلو از وراي اين مباحث به طرح انديشه افقهاي والاتر در طبيعت آدمي و ارزشهاي متعالي انساني و موضوع ارزشمند «فطرت» مي پردازد و معتقد است كه حيات انساني را در صورتي درك خواهيم كرد كه به بالاترين آرزوهايش از قبيل كمال، خودشكوفايي، جستجوي يافتن هويت، اشتياق به تعالي و حقيقت و عدالت و... را به عنوان گرايشات فطري و جهاني انسانها مدنظر قرار دهيم.

البته

توجه او به فطرت بطور كامل همان فطرت الهي موردنظر در معارف اسلامي نيست.

ارزشهاي بودن يا «ارزشهاي B» و ارتباطشان با فوق انگيزشها

از نظر مازلو افراد خودشكوفا بدون هيچ استثنايي سرگرم آرماني هستند كه خارج از وجود خودشان و در چيزي بيرون از آنها وجود دارد. آنها شيفته اند، به چيزي مشغولند چيزي كه برايشان بسيار گرانقدر است و با ندايي يا پيامي از درون به مفهوم قديمي، با مفهومي روحاني پيوند دارند. «آنها به كاري مشغولند كه آن را تا حدودي تقدير برايشان مقدر كرده است و كاري كه ضمن انجامش به آن عشق مي ورزند به گونه اي كه دوگانگي كار و لذت در آنها از بين رفته است يكي عمرش را فداي قانون مي كند، ديگري فداي عدالت، ديگري فداي زيبايي و حقيقت. همه اين افراد از نظر مازلو عمرشان را در جستجوي يافتن چيزهايي فدا مي كنند كه «ارزشهاي بودن» با بطور خلاصه «ارزشهاي B» هستند. مازلو آنها را ارزشهاي غايي كه دروني هستند و در پس آنها ارزش غايي ديگري متصور نيست، تلقي مي كند.

از نظر مازلو، اين مطلب تا حدود زيادي درباره بعضي از اديان الهي و غيرالهي و در مورد گونه هاي شريعت مدارانه و عرفاني هر يك از اين اديان نيز صادق است. تبليغات آنها بطور كلي عبارتند از: الف) خدايي كه تجسم اكثر ارزشهاي B است. ب) انسان آرماني، مذهبي و خداگونه اي كه بهترين مثال يا دست كم مشتاق همين ارزشهاي B و خداگونه است. ج) همه شيوه ها، مراسم، شعائر و جزميتها را مي توان وسيله اي در جهت دستيابي به اهداف دانست. د) بهشت مكان يا حالت يا زمان دستيابي به اين ارزشها است. رستگاري، حريت و خوشبختي همگي

پذيرشهاي حقيقت مزبور است.

[ صفحه 91]

مازلو معتقد است «ارزشهاي بودن» تا حدودي مي توان جاودانگي و هستي مطلق را كه بشر همواره در جستجوي آنست، تفسير كند و آنرا برآورده سازد. به نظر او اين ارزشهاي بودن فرا انساني و فرا فردي هستند. آنها فراسوي زندگي فرد وجود دارند و در عين حال مي توان آنها را به مفهومي قابل تعيين انساني دانست. ارزشهاي بودن نه تنها از آن او، بلكه خود او نيز هستند. «ارزشهاي بودن» به تحسين، احترام، تجليل و قرباني امر مي كنند. آنها ارزش و استحقاق آن را دارند كه بخاطرشان زندگي كنيم و به خاطرشان جان دهيم. او معتقد است همه تجارب داراي ويژگي مذهبي كه تاكنون در هر يك از اديان سنتي توصيف شده اند، با تعابير خودشان خواه الهي يا غيرالهي، شرقي يا غربي مي توانند جذب اين ساختار نظري شوند و مي توانند به طريق معني دار از نظر تجربي بيان شوند يعني به طريق قابل سنجش به بيان آورده شوند.

از نظر مازلو «منفصل كردن ارزشها از روانشناسي نه تنها آن را تضعيف مي كند و مانع رشد كامل آن مي شود بلكه بشر را نيز در نوعي نسبي گرايي اخلاقي و بي ارزش پوچ رها مي كند.» [90] .

اگر اين ارزشها «ارزشهاي B» مورد تهديد واقع شوند خشم و كنش و اغلب از جان گذشتگي در آنها برانگيخته مي شود. انگيزه افراد خودشكوفا حقايق ازلي، ارزشهاي B، حقيقت محض، زيبايي و كمال است. فوق انگيزش از نظر مازلو ويژه نوع بشر به مفهوم عام است و در نتيجه فرافرهنگي و مشترك براي انسان هاست نه مخلوق اختياري فرهنگ. فوق

نيازها از نظر او شبه غريزي هستند يعني داراي تعيني موروثي و مشترك بين همه انسانها هستند كه قابل تشخيص است اما بيشتر بالقوه هستند تا بالفعل.

براي شكوفايي آنها فرهنگ قطعا و مطلقا ضروري است اما فرهنگ نيز مي تواند قاصر در شكوفايي آنها باشد.

مازلو هنگامي كه از والاترين سطح انگيزش و فوق نيازها سخن مي گويد موضوع آرمانها و روح و ارزشها را مطرح مي كند. او زندگي معنوي را جزئي از ذات انسان مي داند و معتقد است بدون اين زندگي معنوي فطرت انساني كامل نيست پس او از افرادي نام مي برد كه با توجه به استعدادهاي خاص يا حساسيتها، حقيقت و زيبايي و نيكويي براي آنها مهمتر و مبرم تر از نيازهاي اساسي است.

بررسي ديدگاه مازلو نشان مي دهد كه يكي از انگيزه هاي اساسي شهدا «خوديابي»

[ صفحه 92]

است. آنها مي خواهند به حداكثر آنچه كه مي خواهند و براي آنها اهميت دارند، برسند و در اين راه حتي حاضرند از جانشان نيز بگذرند. آنچه كه شهدا را بر مي انگيزاند، محركها و انگيزه هاي معمولي و مادي نيست. اين انگيزه هاي پست نمي توانند توجيه گر ايثار و فداكاري باشند. البته پرداختن به خودشكوفايي همواره بدين معني نيست كه آنها از نيازهاي مراحل قبلي به طور كامل ارضا شده اند بلكه به اين معني است كه آنها مي توانند فراتر از نيازهاي عادي و مادي بينديشند. عدم توجه به نيازهاي پست، احساس تكليف و رسالت و احساس مسئوليت اجتماعي، توجه به حق و حقيقت و احساس تنفر نسبت به انحرافات اجتماعي، عشق به زيبائيهاي معنوي و عالي مانند عشق به ايثار و شهادت در راه

ارزشهاي متعالي و كمال طلبي و بقاجويي و ميل به جاودانگي و... از ويژگيهاي انسانهاي خودشكوفاست برخي از اين موارد در برگيرنده مسائلي است كه مازلو از آنها به انگيزه هاي معنوي (فوق نيازها) و يا ارزشهاي بودن (ارزشهاي B) نام برده است. با استفاده از ديدگاه مازلو شهادت طلبي را مي توان بصورت زير نشان داد:

شهادت طلبي

- ارزشهاي بودن (ارزشهاي B)

- خودشكوفايي

- فوق نيازها (فوق انگيزشها)

ب) نظريات پرخاشگري و خشونت و ستيزه جويي

عده اي از روانشناسان موضوع خودكشي و شهادت طلبي را در مقوله هاي پرخاشگري و خشونت مطرح مي كنند. از ديدگاه آنان پرخاشگري رفتاري است كه به قصد و با هدف صدمه به خود يا ديگران انجام مي شود. بنابراين فردي كه عمدا به آسيب ديگران يا خود مبادرت مي كند پرخاشگر محسوب مي شود. عمل پرخاشگرانه يا خشونت آميز تا حد زيادي به سيستم هاي ارزشي يك جامعه و فرهنگ آن بستگي دارد.

[ صفحه 93]

بطور كلي درباره منشاء پرخاشگري سه نظريه وجود دارد. دسته اول منبع و منشاء پرخاشگري را فطري و طبيعي و ذاتي مي دانند. دسته دوم سرچشمه آنرا عوامل اجتماعي مي دانند، از نظر آنها پرخاشگري ذاتي نيست لذا قابل آموزش و پيشگيري و كنترل و تقويت و تحديد است. دسته سوم تقريبا حد وسط اين دو دسته هستند. از نظر آنها اگر چه پرخاشگري بالقوه در وجود افراد نهفته است اما براي بالفعل درآمدن، نيازمند شرايط و عوامل محيطي و اجتماعي است. از اين ديدگاه پرخاشگري و خشونت از مقوله هاي روانشناسي اجتماعي محسوب مي گردد. خشونت و پرخاشگري را مي توان به دو گروه تقسيم بندي

كرد: 1- خود انگيخته (فردي) 2- برنامه ريزي شده (سيستماتيك) كه توسط نهادها بوجود مي آيد و هدفشان دستيابي به اهداف است.

ديدگاه فرويد

فرويد معتقد است پرخاشگري يك نيروي نهفته در وجود بشر است كه به مرور زمان در وجود او متراكم شده و سرانجام نياز به تخليه پيدا مي كند و لذا از نظر مكانيسم حالتي هيدروليكي دارد. اين نيرو و انرژي متراكم بايد به شكلي مقبول و درست تخليه و آزاد شود وگرنه منجر به رفتارهايي از جمله تخريب، زد و خورد، قتل و موارد مشابه مي شود. از ديدگاه فرويد شخصيت هر فرد از سه قسمت تشكيل مي شود:

الف) آن يا It ب) خود يا Ego ج) خودبرتر يا Superego

از نظر فرويد بطور كلي دو دسته غريزه وجود دارد: الف) غريزه مرگ (Thuntatos) (ب) غريزه بقاء خود.

او غريزه بقاء خود را بعنوان بقاء نوع، غريزه عشق (Eros) و غريزه زندگي مورد بررسي قرار مي دهد و آنرا در برابر غريزه مرگ مي گذارد. غريزه مرگ و غريزه عشق دو قطب مثبت و منفي قسمت ناخودآگاه شخصيت يا ذهن را شكل مي دهند و در دو جهت متضاد و مخالف عمل مي كنند. از نظر او اين غريزه مرگ است كه تمايل به خودكشي را در بعضي از افراد بر مي انگيزاند. برخي از افراد متجاوز و متعصب تحت تاثير غريزه مرگ دست به اذيت و آزار ديگران يا خود زده و اين آزاررساني ممكن است منتهي به قتل ديگران يا خودكشي گردد. بنابراين غريزه مرگ در قالب پرخاشگري به نابودي و تخريب مي پردازد و اگر بتواند متوجه ديگران و اگر نتواند متوجه خود و خودكشي و

خودآزاري مي شود. ما اين ديدگاه را بخاطر آن مطرح كرديم كه بعضي از

[ صفحه 94]

روانشناسان غربي از شهادت طلبي بعنوان نوعي خودكشي ياد مي كنند. فرويد و پيروانش بيشتر در پي آنند كه تحولات و حوادث و پديده هاي اجتماعي را به عوامل رواني شخصيت انسان بويژه به دوران كودكي مرتبط سازند. طرح ديدگاه فرويد اگر چه ممكن است براي برخي از انواع خودكشي ها جالب بنظر آيد اما با موضوع شهادت طلبي چندان جور در نمي آيد، اولا از ديدگاه ديني ما شهادت طلبي نوعي «بقاي خود» است. فرد شهادت طلب اگر چه موقتا از هستي مادي خود مي گذرد اما بدنبال زندگي جاودانه است. ثانيا به نوعي با بقاء نوع نيز مربوط است چرا كه اين انسانهاي نوعدوست هستند كه معمولا اهل ايثار و از خودگذشتگي هستند و چون شمعي براي حراست و حفاظت از ارزشهاي والاي انساني مي سوزند، تابه اجتماعي نور بدهند و آنرا از ظلمات برهانند. ثالثا در فرهنگ عرفاني ما نه تنها شهادت طلبي نقطه مقابل غريزه عشق نيست بلكه برترين نوع اثبات عشق است چرا كه محب در بالاترين قله هاي عشق و ايثار خود را فداي محبوب مي كند. بنابراين مرگ و شهادت پايان كار آدمي و در مقابل غريزه زندگي و عشق نيست و به قول شاعر:

پايان زندگي هر كس به مرگ اوست

جز مرگ سرخ كه آغاز ماندن است

البته ما در بخش مربوطه به رابطه شهادت طلبي و عرفان بطور مشروح به اين موضوع خواهيم پرداخت.

ديدگاههاي مربوط به خشونت

عده اي از محققان معتقدند ريشه يابي خشونت در روانشناسي فردي راه به جايي نمي برد

مگر در مواردي كه از وارد آوردن لطمه توسط فردي نسبت به مايملك خود بحث مي شود. در عرف روانشناسي اجتماعي و جامعه شناسي و نيز علوم سياسي معنايي كه مورد توافق همگان باشد، درباره موضوع خشونت وجود ندارد اما براي تقريب اذهان مي توان آنرا «هرگونه تهاجم فيزيكي عليه هستي انسان كه با انگيزه وارد كردن آسيب، رنج و يا لطمه زدن همراه باشد»، [91] تلقي كرد.

البته عده اي خشونت را تنها فيزيكي نمي دانند بلكه آنرا به خشونت پنداري، خشونت گفتاري، خشونت نوشتاري و خشونت رفتاري تقسيم مي كنند در يك تقسيم بندي ديگر، خشونت را دو نوع مي دانند:

[ صفحه 95]

الف) خشونت كلامي ب) خشونت ابزاري.

نظرياتي كه درباره ستيزه جويي وجود دارد، انگيزه هاي ستيزه جويي را به عقده هايي چون احساس حقارت، احساس گناهكاري، شكست، عدم موفقيت، ناكامي، و... مرتبط مي داند.

از آنجا كه شهادت طلبي ارتباط نزديكي با نهضتها و انقلابات دارد و هسته هاي اوليه و اصلي انقلابيون و ياران انقلاب معمولا افراد از جان گذشته و پرشور و شهادت طلب هستند بنابراين برخي از نظريات مربوط به علل وقوع انقلاب و مسائل مربوط به آن درباره شهادت طلبي نيز صدق مي كند. ما در اينجا چند مورد از نظريات روانشناسانه درباره انقلاب را مطرح مي كنيم.

1- نظريه سركوب غرايز: اين نظريه كه توسط سوروكين مطرح شده است سركوب شدن غرايز را موجب بروز پرخاشگري و خشونت مي داند. از ديدگاه سوروكين شش دسته غريزه مهم در انسانها وجود دارد كه در صورت سركوب و عدم ارضا منجر به خشونت مي گردد:

غريزه مربوط به تغذيه، غريزه مالكيت، غريزه صيانت نفس، غريزه

جنسي، غريزه آزادي و غريزه اظهار وجود. سركوب دراز مدت اين غرايز موجب اعتراض و انقلاب و خشونت مي گردد. درباره موضوع شهادت طلبي بايد گفت (با توجه به اين ديدگاه) افرادي كه مورد تحقيقر و تحميل قرار گرفته اند و بعضي از غرايز آنها سركوب گرديده است آمادگي خاصي براي خشونت و انقلابي شدن و كشتن يا كشته شدن پيدا مي كنند. اين آمادگي براي از جان گذشتن بخاطر سركوبي غرايز، موجب انقلاب و شورش مي گردد و البته مقاومت بخاطر پيروزي انقلاب يا مقابله با پيروزي آن موجب خشونت مي شود. از منظر انقلابيون كساني كه در راه پيروزي انقلاب كشته مي شوند، شهيد محسوب مي گردند.

2- نظريه محروميت نسبي: نظريه ديگري كه درباره پرخاشگري و خشونت مطرح است نظريه محروميت نسبي است. اين نظريه مبتني بر يك اصل مهم روانشناسي يعني اصل «ناكامي پرخاشگري» است. براساس اين اصل هر چه محروميت و ناكامي فرد بيشتر گردد و فرد بسوي پرخاشگري پيش مي رود. اين محروميت و ناكامي در سطح وسيعتري از افراد جامعه منجر به ايجاد خشونت مدني و اجتماعي مي گردد از اين منظر آنچه موجب ستيز و خشونت مي شود، شكاف و اختلاف ميان توقعات ارزشي با قابليت هاي

[ صفحه 96]

ارزشي جمعي است.

توقعات ارزشي آن دسته از كالاها و شرايط زندگي هستند كه مردم خود را بطور موجهي مستحق دريافت آن مي دانند و كالاهاي ارزشي را عمدتا بايد در محيط فيزيكي و اجتماعي جستجو كرد.

افرادي كه چون گار، آيو، فرايند و نسولد به طرح و تكامل اين ديدگاه كمك كردند.

البته در اين موضوع كه فرضيه ناكامي -

پرخاشگري هميشه درست باشد جاي ترديد است، زيرا ناكامي گاهي منجر به تسليم و سازش و احساس شكست مي گردد. در موضوع شهادت طلبي آنها معتقدند عده اي از افراد كه در برآورده شدن توقعات ارزشي ناكام مانده اند براي حل اين موضوع دست به خشونت و پرخاشگري مي زنند و حتي ممكن است به خود و ديگران نيز صدمه برسانند تا توقعات آنها برآورده شده و يا در راه ارضاي آن كشته شوند.

3- نظريه توقعات فزاينده: اين نظريه توسط الكسي دوتوكويل درباره انقلاب فرانسه مطرح شد كه البته در ابتدا بيشتر مبين موضوعات مادي و توقعات اقتصادي بود.

سپس افراد ديگري چون كرين برينتون در كتاب كالبد شكافي چهار انقلاب مجددا به تقويت اين ديدگاه پرداختند. از نظر آنان انقلابات و نهضتها فقط با فقر و سركوبي بوجود نمي آيند. بلكه وجود دوره اي از رفاه و رشد اقتصادي فزاينده است كه در صورت توقف منجر به ايجاد روحيه انقلابي مي گردد. از اين ديدگاه شكاف ميان داشته ها و خواسته ها و عدم توان مسئولان مربوطه در پاسخ به انتظارات فزاينده منجر به ايجاد حركتهاي انقلابي و خشونت زا مي گردد. براساس اين نظريه شورشها و خشونتها و انقلابات فقط در جوامعي كه سير قهقرايي و نزولي از لحاظ اقتصادي دارند رخ نمي دهند بلكه برعكس در جوامعي رخ مي دهند كه از لحاظ اقتصادي رو به پيشرفت باشند. البته توقعات فزاينده منحصر به مسائل اقتصادي نيست بلكه مي توان آنرا به توقعات سياسي فرهنگي و مذهبي تعميم داد. در موضوع شهادت طلبي نيز بايد گفت افراد شهادت طلب توقعاتي دارند كه در پي ارضاي آنها هستند و در صورت عدم ارضا و عدم

پاسخ شايسته به مقابله بر مي خيزند. از اين ديدگاه وضع سياسي و اقتصادي و فرهنگي و آزادي هاي مذهبي بايد بطور فزاينده بهبود يابد وگرنه باعث خشونت و پرخاشگري مي گردد.

4- نظريه مطالعه رهبران: عده اي از تحليلگران معتقدند اگر بخواهيم مسائلي چون انقلابات و شهادت طلبي را مورد توجه قرار دهيم بايد به زندگي و خاطرات و عقايد و

[ صفحه 97]

صفات شخصي و شخصيتي رهبران آنها توجه كنيم. رهبراني كه به تدوين سياستها و رهبري عملياتي نهضتها مي پردازند، بيشترين تاثير را در روحيه پيروان دارند. شناخت انگيزه ها و اهداف آحاد انقلابيون و افراد معترض، مستلزم شناخت انگيزه ها و ارزشهاي رهبران آنهاست. البته بنظر مي رسد اين ديدگاه شباهتهايي با نظريه كاريزمايي ماكس وبر داشته باشد كه در فصل جامعه شناشي مورد بررسي قرار گرفت. رهيافت فرويدي نيز توجه خود را به تعارضات و عقده هاي حل نشده دوران كودكي معطوف مي كند كه موجب همانند سازي با رهبران مي شود.

مثلا از اين منظر اگر بخواهيم انقلاب روسيه را تبيين نماييم بايد به زندگي كودكي و شخصي و عقده هايي كه باعث شد لنين را يك انقلابي بار بياورد، توجه نماييم و يا بررسي شخصيت و ويژگيهاي هيتلر را در ايجاد نهضت نازيسم و جامعه توده وار آلمان موثر مي دانند.

همچنين از اين منظر روحيه ظلم ستيزي انقلابيگري امام خميني (ره) ناشي از شهادت پدر ايشان در دوران كودكي امام است كه همان كودكي بذر كينه در برابر ستمگر را در دل ايشان كاشته است. همچنين آنها شهادت فرزند امام (ره) و برخي مسائل ديگر را در بوجود آمدن انقلاب موثر مي دانند. به تبع

اين موضوع شهادت طلبانه و انقلابيون در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس نيز به نحوي متأثر از شخصيت و روحيه مبارزه جويي و شهادت طلبي امام (ره) هستند. در ديدگاه جامعه شناسي غربي ارتباط عاطفي بين رهبران و مريدان كه منجر به قرباني شدن مريدان مي شود به «گرايش ابراهيم» [92] معروف است. از اين منظر «رهبر بهترين پسرانش را به جنگ مي فرستد و قرباني مي كند. از سوي ديگر رزمندگان، هر اندازه رهبرشان را بيشتر دوست داشته باشند و بيشتر تحسينش كنند، بيشتر توقع خواهند داشت كه رهبرشان آنان را به فداكاري هاي بي سابقه وا دارد». [93] در واقع در اين گرايش فرزندان مي خواهند براي پدر قرباني شوند و پدرها نيز بهترين فرزندشان را قرباني مي كنند.

بطور كلي درباره نظريات مربوط به خشونت و پرخاشگري، بايد گفت كه چه آنها را داراي منشأ فطري و چه اجتماعي بدانيم بايد توجه كرد كه اصل وجود اين خصلت در

[ صفحه 98]

انسان و حيوان امري ضروري است كه باعث دوام و بقاء نفس مي گردد اما راه حل عقلايي آنست كه خشم و پرخاشگري را بايد كنترل كرده و بر خشم و پرخاشگري بجا و مثبت و سازنده تبديل كرد و بر هدايت و جهت دهي آن پرداخت تا به افراط و تفريط منجر نشود.

توجه به اين مسئله باعث شده است كه حقوقدانان، سياستمداران، نظريه پردازان اجتماعي و روانشناسان اجتماعي و علماي مذاهب و صاحب نظران بر طرح موضوعاتي چون خشونت پاك و ناپاك، خشونت مقدس و غيرمقدس، خشونت قانوني و غيرقانوني و خشونت مشروع و غيرمشروع و... بپردازند.

عده اي از تحليلگران مغرض خارجي بدون توجه

به بررسي جوانب فلسفي و فرهنگي موضوع شهادت طلبي در برخي از فرهنگها، شهادت طلبي را مصداق خشونت مصطلح و هم رديف با ساير انواع خشونتها مي دانند. البته تغيير خشونت طلبي از حركتهاي آزادي بخش و مقاومتهاي ايثارگرانه ملتها و آحاد انقلابيون كه عليه سلطه مستبدان و سلطه جويان و متجاوزان انجام مي گيرد، سابقه اي درازمدت دارد. از قديم الايام براي انحراف اذهان و خوار نمودن آحاد انقلابيون و شهادت طلبان راه آزادي و عدالت، متجاوزان، آنها را شورشي و خشونت طلب قلمداد مي نمودند. چنانكه امروزه نيز در نظام سلطه و نابرابر تبليغات جهاني برخي از حاميان تروريسم دولتي و متجاوزان به حقوق بشر، طرفدار صلح و سازش، اما مدافعان از حقوق انساني و مقابله كنندگان با اشغالگران و نژادپرستي به دروغ تروريست، خشونت طلب و ضد صلح، معرفي مي شوند و اين از عجايب نظم نوين جهاني و نيز عدم تعريف صحيح از خشونت است.

[ صفحه 99]

شهادت طلبي در قرآن و سنت

شهادت طلبي در قرآن

تعاليم قرآن كريم مهمترين و مقدس ترين منبع اعتقادي و ارزشي تاثيرگذار بر نگرش و بينش و كنش مسلمين در طول تاريخ است. از آنجا كه قرآن مبين بسياري اهداف متعالي زندگي و كتاب هدايت و سعادت بشر است توجه و عمل به برنامه هاي نظري و عملي آن نيز سبب هدايت انسان به سرچشمه كمال و جلال و جمال و بي توجهي به آن سبب ضلال است، به همين دليل مسلمانان واقعي كوشيده اند آنرا بخوانند و بفهمند و عمل كنند. جهاد و شهادت نيز از اين موضوع مستثني نيست. مجاهدان و شهيدان مسلمان يكي از دلايل اصلي حضور خود را در ميادين رزم و شهادت، اعتقاد به

آيات قرآن و الهام از آن مي دانند. به اعتراف بسياري از مورخين انگيزه هاي شهادت طلبي رزمندگان اسلام در طول تاريخ، منبعث از تعاليم قرآن و وحي الهي است. گوستاولوبون محقق شهير فرانسوي در كتاب تاريخ تمدن اسلام و عرب با اشاره به موضوع شهادت طلبي در صدر اسلام و تاثير آن در پيروزيهاي سريع مسلمين در زمان رسول خدا و بعد از آن به

[ صفحه 100]

برخي از اين موارد اشاره مي كند. او معتقد است رزمندگان و شهيدان مسلمان دوام و اصالتي براي زندگي دنيا منهاي جهان آخرت قائل نبودند. در جهان بيني آنها به ويژه آنچه كه منبعث از قرآن و سنت است جهاد و دفاع در برابر دشمنان خدا از مسلمات سياسي و اجتماعي و ديني محسوب مي شد. از طرفي توجه به آخرت و وعده هاي داده شده به شهدا در قرآن موجب عدم هراس آنها از مرگ و استقبال از شهادت بود. ما در اينجا به برخي از اهداف و انگيزه هاي شهادت طلبي از منظر قرآن اشاره مي كنيم. برخي از آيات قرآن كريم شهادت طلبي را اداي پيمان و تعهد بسته شده با خداوند توسط مؤمنان و سنت و حقيقتي لا يتغير مي داند: «از مردم با ايمان مرداني هستند كه تعهد الهي را ايفا نموده، گروهي از آنان راه ابديت را در پيش گرفت و دسته اي ديگر منتظر حركت در اين راهند. آنان هيچ حقيقتي را تبديل و تغيير ندادند.» [94] .

برخي ديگر از آيات قرآن كريم به فلسفه ي آثار اجتماعي و اصلاحي جهاد و شهادت اشاره مي كند.

«اگر خدا گروهي از مردم «متجاوز و گمراه»

را به وسيله گروهي ديگر (مومنان) دفع نكند فساد زمين را فرا مي گيرد». [95] و يا در جايي ديگر مي فرمايد: «با كافران بجنگيد تا فتنه از بين برود و دين، همه براي خدا باشد.» [96] بنابراين عده اي بايد از جان خود بگذرند تا فساد و فتنه از بين برود و دين پايدار بماند. برخي از آيات قرآن كريم به نمردن و حيات جاودانه شهيد اشاره مي كنند و از مردم مي خواهند كه آنها - شهدا - را مرده نپندارند. «كساني را كه در راه خدا كشته شدند، مرده مپنداريد بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.» [97] و يا «آن كسي را كه در راه خدا كشته شده مرده نپنداريد بلكه او زنده ابدي است وليكن همه شما اين حقيقت را در نخواهيد يافت.» [98] .

در بسياري از آيات، به معامله و تجارت سودمند با خداوند اشاره شده است: «اي كسانيكه به خدا گرويده ايد آيا شما را به تجارتي سودمند كه شما را از عذاب هولناك «قيامت» نجات بخشد دلالت كنم؟ آن تجارت اين است كه به خدا و رسول او ايمان آوريد و با مال و جان در راه خدا جهاد كنيد اين كار (از هر تجارت) اگر دانا باشيد براي

[ صفحه 101]

شما بهتر است.» [99] .

و در آيه 17 سوره توبه مي فرمايد: «خداوند، از اهل ايمان جانها و اموالشان را خريداري مي كند كه در مقابلش، بهشت از آن آنها باشد. آنها در راه خدا مي جنگند و دشمنان را مي كشند يا كشته مي شوند (دادن بهشت به مؤمنين در مقابل پيكارشان با مال و جان

خود) وعده ي حقي بر او است كه تورات و انجيل و قرآن بيان فرموده و چه كسي از خدا به عهدش با وفاتر است. اي اهل ايمان شما در اين معامله به خود بشارت دهيد كه اين معامله رستگاري و پيروزي بزرگي براي شماست.» [100] همانطوريكه ملاحظه مي شود در اين آيات قرآن كريم به معامله سودمند با خدا در تعاليم تورات، انجيل و قرآن اشاره شده است.

در برخي از آيات، نيز خداوند حضور در صحنه جهاد، و شهادت در اين طريق را ملاك برتري و فضيلت مي داند. «خدا مجاهدان فداكار را به مال و جان بر بازنشستگان، بلندي و برتري بخشيده و همه اهل ايمان را وعده نيكوتر (كه دخول به بهشت است) فرموده و مجاهدان را با بازنشستگان به اجر و ثوابي بزرگ برتري داده است.» [101] از اين منظر مجاهدان نسبت به افرادي كه ترك جهاد مي كنند و يا بي تفاوت هستند، فضيلت دارند.

برخي از آيات فوق و بسياري ديگر از آيات نيز به پاداش و مقام و منزلت اخروي شهيدان اشاره مي كنند. «آنان كه از وطن خود هجرت كردند و از ديار خود بيرون كرده شده و در راه خدا رنج كشيدند جهاد كردند و كشته شدند همانا بديهاي آنان را مي پوشانيم و آنان را به بهشتهايي كه در زير درختان آنان نهرهاي آب جاري است، داخل مي كنيم و اين پاداش از جانب خدا و پاداشي كه از جانب خدا باشد نيكو است.» [102] و يا «كساني كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را ضايع نگرداند آنان را به سعادت هدايت كند و امورشان را اصلاح

نمايد و به بهشتي كه قبلا مقامات آن به آنها شناسانده است وارد مي سازند.» [103] و يا در آيه اي ديگر مي فرمايد: «آنان كه در راه رضاي خدا، از وطن هجرت نمودند. و در راه دين كشته شدند و يا مرگشان فرا رسيد، البته خداوند رزق

[ صفحه 102]

و روزي نيكوئي (در بهشت ابدي) نصيبشان مي گرداند كه همانا خداوند بهترين روزي دهندگان است. خداوند آنان را در بهشت، منزلي عنايت كند كه بسيار به آن خشنود باشند.» [104] در اين آيات خداوند انگيزه هجرت و شهادت را «رضاي خداوند» مي داند. و بر عاقبت سعادتمندانه شهيدان در بهشت الهي اشاره مي كند.

در آيات ديگري، قرآن كريم جهاد و شهادت در راه خدا را نوعي امتحان و آزمايش مي داند كه موفقيت در آن نتايج شايسته اي در بر دارد. مثلا اگر خدا مي خواست از كفار انتقام مي كشيد و همه را بدون زحمت جنگ، هلاك مي كرد لكن اين جنگ براي آزمايش خلق با يكديگر است و آنان كه در راه خدا كشته شدند هرگز اعمالشان را ضايع نگرداند. همچنين در آيات ديگري نيز حضور در ميدان رزم و جهاد و استقامت در اين مسير و يا اهداي جان و مال و حتي آبرو، نوعي امتحان و ملاك سنجش معرفي شده است. همانطوريكه از آيات بالا استنباط مي شود قرآن كريم مهمترين انگيزه جهاد و شهادت طلبي را، رضايت و خشنودي خداوند مي داند و مرگي را شهادت مي داند كه با انگيزه هاي الهي و «في سبيل الله» باشد. علاوه بر آيات فوق، در آيات 244 190 218 سوره بقره و آيات 167 13 سوره آل عمران و آيات

184 76 75، سوره نساء و آيات 41 24 20 19 111 86 84 75 سوره توبه و آيات 74 72 سوره انفال و آيات 1 و 41 سوره صف و آيه 20 سوره مزمل و آيه 41 سوره مائده و آيه 1 سوره ممتحنه و بسياري از آيات ديگر به اين انگيزه و انگيزه هاي مرتبط با آن اشاره مي كند.

بطور خلاصه برخي اهداف و انگيزه هاي شهادت طلبي را از نظر قرآن را مي توان بصورت زير بيان نمود:

1- وفا كردن به عهد و پيمان الهي و ايثار جان در راه خدا و دين او.

2- شركت در سنت ابتلا و امتحان.

3- معامله سودمند با خداوند (تقديم جان در برابر بهشت و آمرزش گناهان).

4- رسيدن به درجات والاي تكامل و رستگاري و جاودانگي و قرب و رضوان الهي

5- اطاعت از فرمان خدا و رسول و اولي الامر

6- اهتمام به امور اجتماعي و كمك به مستضعفين و اشاعه معروف و نهي از منكر و رفع فتنه و ياري حق و دفع باطل و صلاح و اصلاح جامعه و دفاع از جان و مال و سرزمين و حقوق واقعي انسانها.

[ صفحه 103]

7- آماده سازي بستر جامعه براي اقامه عدل و حدود الهي و برپايي سنتهاي معنوي و تقويت ارزشهاي والا.

8- حراست از سنگرهاي توحيدي چون مساجد و كليساها و معابد و مكانهايي كه خدا را مي پرستند.

شهادت طلبي از نظر سنت

انگيزه هاي شهادت طلبي از نظر پيامبر اكرم

بي شك استناد سخنان پيامبر (ص) به خداوند و ارتباط او با سرچشمه فياض معنويت و وحي، امانتداري و صداقت و ايثار و گفتار

و سيره و سخنان ايشان درباره جانبازي و شهادت از محركهاي اصلي رزمندگان اسلام و موجب ايجاد روحيه و انگيزه جهاد و شهادت در آنها بود. ايشان در حديث مشهوري شهادت را در سلسله مراتب ارزشها بعنوان بالاترين نيكوكاري معرفي مي كند.

در اين حديث از ايشان نقل شده است كه فرمودند: «بالاتر از هر نيكوكاري، نيكوكاري ديگري است تا آنگاه كه مرد در راه خدا شهيد شود و همين كه در راه خدا شهيد شد، بالاتر از او نيست.» [105] در اين حديث ايشان شهادت را بالاترين نيكوكاري در سلسله مراتب ارزشها معرفي مي نمايد و بنابراين انتخاب شهادت به عنوان برترين حد نيكويي مي تواند انگيزه اي بسيار مهم داشته باشد. البته همانطوريكه از حديث پيداست اين مرتبه يك قيد هم دارد و آن هم انگيزه «در راه خدا بودن» است. در جاي ديگر ايشان «شهادت را شريف ترين نوع مردن» [106] مي داند. همانطوريكه هر انساني علاقمند است بهترين زندگي را داشته باشد، در پايان زندگي هم مي خواهد بهترين نوع مردن را داشته باشد. اصولا هنر خوب زندگي كردن و خوب مردن هنري است كه انسانهاي متعالي همواره در جستجوي آن هستند. بنابراين معرفي شهادت بعنوان شريف ترين نوع مرگ بسيار با ارزش است. در جنگ احد، پيامبر (ص) خطاب به ابوسفيان فرمود: كشته شدگان ما زنده اند و در نزد خداوند روزي مي خورند و كشته شدگان شما در جهنم عذاب مي بينند. در حديث ديگري از ايشان نقل شده است كه «هيچ قطره اي نزد خدا محبوبتر

[ صفحه 104]

از قطره خون شهيدي كه در راه خدا ريخته شود نيست.» [107] .

اين روايت

مبين اين است كه اولا انگيزه شهيد از نثار خون بايد «في سبيل الله» باشد يعني او بايد در راهي كشته شده باشد كه خداوند به آن حكم نموده باشد. موضوع ديگر اين است كه خون شهيد مقدس است. اصولا اين تقدس ناشي از عظمت انگيزه و هدف شهيد است چنانكه به سيدالشهدا «ثارالله» اطلاق شده است.

در جاي ديگر پيامبر (ص) فرمود: اگر مقام و منزلت شهادت درك شود آنها تمايل دارند به زمين برگردند تا بار ديگر بشهادت برسند. موضوع ديگر امتيازاتي است كه بر شهيدان مترتب است. ايشان هفت امتياز مهم براي شهيدان ذكر نموده اند كه «اولين آنها آمرزش گناهان شهيد با نثار اولين قطره خون و آخرين آنها نظر به وجه الله و لقاءالله است.» [108] پاك شدن گناهان آدمي و نظر به وجه الله و لقاءالله مرتبه بسيار والايي است كه نصيب هر كسي نمي شود و در جاي ديگر ايشان از «حق شفاعت شهدا در روز قيامت» [109] سخن مي گويند. از منظر ايشان سه دسته هستند كه در روز قيامت نزد خداوند شفاعت مي كنند و شفاعت آنها نيز مورد قبول واقع مي شود: پيامبران، علما، شهدا.

هم چنين از نظر ايشان شهادت خوبان امت را گلچين مي كند. معني اين سخن اين است كه رسيدن به مقام شهادت مستلزم اين است كه انسان در جرگه خوبان و نيكان باشد و لذا اين امر ممكن نيست جز با تهذيب نفس و تحصيل علم و عمل و كسب فضايل. بنابراين رسيدن به مقام شهادت مستلزم خودآگاهي و عزت نفس و خوديابي است و با كسب آنها مي توان در صف خوبان جا گرفت و سپس

از طرف خالق خوبيها گلچين شد.

همچنين احاديث فراوان ديگري از پيامبر (ص) نقل شده است كه ايشان به خلوص نيت مجاهد و في سبيل الله بودن انگيزه اشاره داشته اند. بعنوان مثال در صحيح بخاري و صحيح مسلم نقل شده است كه از پيامبر (ص) سئوال شد آيا شخصي كه در جهاد شركت مي كند ولي براي خودنمايي و كسب شهرت و دليري و نشان دادن شجاعت كشته مي شود شهيد است؟ پيامبر جواب منفي داد و فرمود انگيزه جهاد موقعي في سبيل الله است كه فرد به اين انگيزه بجنگد كه كلمه و دين خدا بر همه آيين ها غلبه پيدا كند. و از افراد هيچ كاري پذيرفته درگاه خدا نيست مگر با نيت خالص و براي خشنودي خدا انجام

[ صفحه 105]

شده باشد. همچنين پيامبر (ص) در جنگ تبوك درباره اهميت شهادت در راه خدا و منزلت شهيدان راه خدا فرمودند: «آنها بر منابري از نور مي نشينند و مردم درباره آنها مي گويند: اينان افرادي هستند كه خون خود را در راه خداي جهانيان نثار كرده اند و همچنان بر منبرهاي نور هستند تا خداوند عزوجل ميان بندگان خود حكم فرمايد» [110] .

شهادت طلبي از ديدگاه امام علي

با توجه به گفتار و نوشتار و رفتار ايشان اهميت و ارزشهاي والاي جهاد و شهادت را مي توان به دو قسمت عمده تقسيم كرد:

1- ارزش و اهميت مرتبه و مقام شهادت: همانطوريكه قبلا ذكر شد امام علي (ع) از پيشگامان عرصه شهادت بود و توجه به زندگي او بيانگر اين موضوع است كه هرگز از مصاف با مرگ نمي هراسيد و همواره آرزوي شهادت داشت. و هر

مرگي را به غير از شهادت براي خود خسارت مي دانست. از نظر او شهادت نردبان تكامل انسان است و لذا آرزو داشت آخرين پله از نردبان تكامل را با شهادت طي كند. از اين منظر شهادت خود يك ارزش متعالي و يك درجه تكامل انسان براي حيات جاودانه است و لذا آرزوي ديرينه علي (ع) است. او درباره علاقه خود به شهادت مي فرمايد:«به خدا سوگند علاقه و انس فرزند ابوطالب به مرگ سرخ بيش از علاقه كودك به پستان مادر است». [111] .

و يا در جايي ديگر مي فرمايد: «براستي با كرامت ترين مرگ كشته شدن در راه خدا (شهادت) است و قسم به كسي كه جان فرزند ابوطالب در دست اوست اگر هزار ضربت به فرق من فرود آيد كه به اين وضع كشته شوم بهتر است كه در بستر با يك بيماري بميرم.» [112] .

او همواره به شهادت عشق مي ورزيد و خود را دوستدار شهادت در راه خدا و مشتاق لقاي پروردگار مي دانست. هنگامي كه (رسول الله از او درباره چگونگي صبر او در هنگام شهادت مي پرسد، مي فرمايد: «يا رسول الله پايگاه شهادت پايگاه صبر نيست بلكه جايگاه شكر و بشارت است.» [113] از نظر او شهادت مرتبه و جايگاهي است كه اگر كسي به

[ صفحه 106]

آن مرتبه برسد بايد شاكر باشد و لذا بارها از او نقل شد كه مي فرمود: من علاقه اي به زندگي مادي دنيا و خلافت، آن هم در كنار مردمي ناپايدار و پيمان شكن ندارم آنچه كه باعث تحمل چنين زندگي شده است انتظار و شوق من براي شهادت است و اين مژده اي

بود كه پيامبر (ص) به او داده بود و لذا همواره در انتظار عملي شدن اين بشارت بود و در آخرين لحظات عمر هنگامي كه به درك اين مقام، اطمينان حاصل كرد فرمود «فزت برب الكعبه» به خداي كعبه رستگار شدم. او چنين زندگي و مرگي را رستگاري مي دانست.امام علي (ع) يكي از مخلص ترين بندگان خدا در عبادت و اطاعت بود. او بارها اعلام كرده بود كه خداوند را نه به طمع بهشت چون سوداگران و تاجران و نه به خاطر ترس از جهنم چون بردگان عبادت مي كنند بلكه او خداوند را شايسته عبادت مي داند. جهاد و شهادت در راه خدا عبادت بزرگي است كه علي (ع) آنرا محض رضاي خدا انجام مي داد. او همه وجود خود را براي خدا و تقرب او وقف نموده بود

گفت شمشير از پي حق مي زنم

بنده حقم نه مامور تنم

همچنين به اعتقاد بسياري از انديشمندان بويژه انديشمندان مسلمان علي (ع) شهيد راه عدالت و فضيلت و حريت بود.

2- ارزش و كاركرد شهادت طلبي براي رسيدن به ساير اهداف:

از اين منظر ايشان شهادت را يك وسيله و شيوه ارزشمند براي رسيدن به اهداف و ارزشهاي متعالي مي دانست. او معتقد بود رها كردن جهاد و شهادت، باعث سرافكندگي و خواري جامعه معاصر و هم باعث خسارت براي نسل هاي آينده خواهد شد.لذا معتقد بود جهاد و شهادت «دريست از درهاي بهشت كه خداوند آن را به روي خواص و دوستان خود گشوده و لباس تقوي و پرهيزگاري است. اهل تقوي را از شر مخالفين حفظ مي كند. و مانند لباس سرما و

گرما را، (و زره محكم حق تعالي و سپر قوي اوست براي نگهداري اهل تقوي از اسلحه دشمنان) پس هر كه از آن دوري كرده و ترك كند خداوند لباس ذلت و خواري و رداي گرفتاري به او مي پوشاند و بر اثر اين حقارت و پستي، زبون و بيچاره مي شود و چون خداوند رحمت خود را از او برداشت به بيخردي مبتلا مي گردد. و به سبب نرفتن به جهاد و اهميت ندادن به اين امر از راه حق دور مي شود و در راه باطل قدم مي گذارد. و به نكبت و بيچارگي گرفتار مي گردد؟ و از عدل و انصاف محروم مي شود.

[ صفحه 107]

ستمكار بر او تسلط پيدا مي نمايد و با او به بي انصافي رفتار خواهد كرد». [114] .

در جايي ديگر درباره ترك جهاد و عدم آمادگي براي شهادت مي فرمايد: «خداوند لباس خواري و زبوني را در زندگي تنش خواهد كرد و از دايره دين بيرون خواهد رفت.» [115] .

خلاصه اينكه از نظر ايشان جهاد و شهادت طلبي كاركردهاي بسيار مهمي براي فرد و جامعه و دين دارد و ترك آن موجب آسيبهاي جبران ناپذيري خواهد شد.

3- انگيزه هاي شهادت طلبي از ديدگاه امام حسين (ع)

حماسه عاشورا بزرگترين الگو و مكتب و طريقت در تكامل فرهنگ ايثار و شهادت طلبي است. تاثير اين قيام در سرنوشت اسلام و جنبه الگوگيري آن براي آزادگان جهان، مبين يك دكترين و مكتب است.

در گستره اين مكتب قرائتهاي فراوان و گاهي متفاوتي از انگيزه هاي امام حسين (ع) توسط متفكران سياسي و اجتماعي و مبلغان و محققان مذهبي

شده است. اگر چه هر رويكردي به اين قيام مي تواند جنبه هاي كاركردي مثبتي را در برداشته باشد اما عدم توجه به اصل فلسفه نهضت عاشورا و انگيزه هاي سالار شهيدان، آنرا از يك نگرش كامل و سيستمي خارج مي كند و باعث نوعي «تقليل گرايي» [116] مي شود كه نتيجه آن غفلت از همه ابعاد اين قيام مي شود. چنانكه عده قليلي با نگاهي سطحي به عاشورا و نهضتهاي منبعث از آن نگريسته و آنرا فقط يك جريان مبارزه مي دانند كه براي پس از پيروزي حرفي براي گفتن ندارد. اما توجه كامل به ابعاد انساني، عرفاني، اجتماعي، سياسي، عقلاني و ديني و تاريخي اين نهضت مبين اين است كه عاشورا يك مكتب كامل است، اگر چه عده اي بخاطر نقص ادراكي نتوانسته اند همه ابعاد آنرا درك نمايند. در اينجا به فلسفه و انگيزه و قيام شهادت طلبي از ديدگاه سالار شهيدان اشاره مي نمائيم برخي از سخناني كه از امام حسين (ع) نقل شده است تجلي نوعي شوق به لقاءالله و فناء في الله و اشتياق به مرگ و شهادت است كه مبين نوعي عرفان متعالي است. مثلا در يك جا او به صبر و ابتلاء و امتحان الهي اشاره مي كنند. «آنچه خدا راضي است ما نيز راضي و

[ صفحه 108]

خشنوديم و در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت مي ورزيم كه او اجر صبر كنندگان را بر ما عنايت خواهد فرمود:... هر يك از شما كه حاضر است در راه ما از خون خويش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقاي پروردگار نثار كند آماده حركت با ما باشد.» [117] .

در

جاي ديگر او به زيبايي مرگ در راه خدا و اشتياق به شهادت اشاره مي كند «مرگ بر انسانها لازم افتاده همانند گردن بند كه لازمه گردن دختران است و من به ديدار خدايم آنچنان اشتياق دارم كه يعقوب به ديدار يوسف داشت.» [118] در عبارات بسياري كه از ايشان نقل شده است، امام مرگ را زيباتر از پذيرفتن ننگ و سازش با ستمگران مي داند. در جاي ديگر بعنوان يك مصلح ديني و اجتماعي به احياي سنتها و افشاي بدعتها و امر به معروف و نهي از منكر اشاره مي كند. او معتقد بود كه سنتها مرده و بدعتها زنده گرديده و «من نه از روي خودخواهي و نه براي خوشگذراني و فساد و ستمگري از مدينه خارج مي شوم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح مفاسد و احياي سنت و سيره جدم رسول خدا (ص) و پدرم علي (ع) است.» [119] و يا در جاي ديگر مي فرمايد: «اگر دين جدم محمد (ص) جز با شهادت من پايدار نمي ماند اي شمشيرها مرا دريابيد.» [120] و يا در مناجات خود مي فرمايد «خداوندا تو مي داني كه ما براي اين قيام كرديم تا تعاليم (نشانه هاي برجسته) دين تو را كه ستمگران بي ايمان پوشانده اند) در پيش ديده ها نهيم و شهرها را (كه ظالمان غرق در فساد كرده اند) اصلاح كنيم تا بندگان مظلوم نجات يابند و همه احكام دين تو مورد عمل قرار گيرد.» [121] .

در جاي ديگر بعنوان يك مصلح اجتماعي به ظلم و ستم بني اميه و حاكميت نامشروع آنها اشاره مي كند. چرا كه آنها حكومت را از مسير واقعي خود

خارج كرده و نظام استبدادي و موروثي را جايگزين آن كردند. از نظر او بايد فاتحه اسلام را خواند وقتي كه جامعه زمامداري چون يزيد داشته باشد. امام در گفت و گويي با فرزدق به انحطاط اجتماعي مردم و حاكمان بني اميه اشاره مي كند و چنين مي گويد: «همانا اين مردم اطاعت شيطان را پذيرفتند و اطاعت پروردگار را رها كردند و در زمين فساد را آشكار و حدود الهي را تعطيل كردند و شراب خوار شدند و بر اموال فقرا و مردم زمين گير، تجاوز

[ صفحه 109]

كردند، من از ديگران به ياري كردن دين خدا و محترم نگهداشتن احكام دين و جهاد در راه خدا سزاوارترم تا نام خدا از هر چيز برتر باشد.» [122] او معتقد بود اينك بايد فاتحه اسلام را خواند كه مسلمانان به فرمانروايي مانند يزيد گرفتار شده اند او نگران سرنوشت مردم بود. و در جاي ديگر به نقش الگويي خود در طول تاريخ اشاره مي كند. «من كشته عبرت هستم، مرا مومني ياد نمي كند مگر آنكه از اين حادثه پند گيرد.» [123] اين حديث بيانگر اين است كه عاشورا فقط يك حادثه نبود كه مربوط به زمان خود باشد بلكه يك راه و روش براي «الهام و عبرت» است كه بايد سرمشق مومنان باشد. و البته تاريخ نشان داده است قيام عاشورا توانسته است چنين نقشي را ايفا كند و چنانكه در روايت آمده است، شهادت امام حسين (ع) حرارتي در قلبهاي مسلمين ايجاد كرد كه تا قيامت خاموش شدني نيست. و كربلا نماد بارز شهادت طلبي و ايثار براي دفاع از اهداف متعالي آزادگان جهان است. «بعد

حماسي» نهضت عاشورا نيز، بسيار مهم است. كربلا ميدان بزرگ عزت طلبي و حماسه آفريني و شجاعت و دلاوري و ذلت ناپذيري است. اكنون به بعضي از جملات حماسي سالار شهيدان اشاره مي كنيم: او در خطبه اي كه در روز عاشورا در مقابل سپاه يزيد ايراد كرد فرمود: «اجداد ما همه مرداني بلند همت و بزرگ روح بودند و هرگز خواري و مذلت را نپذيرفته و مرگ را به زبوني و ذلت ترجيح داده اند. ما به ترس و كم دلي عادت نداريم و با شادكامي بسوي بهشت و شهادت مي رويم...

ميدان جنگ براي من چون محراب نماز و دعا است و با همان شوق بدان روي مي آورم.» [124] .

در جاي ديگر مي فرمايد: «من مرگ را جز شهادت و زندگي با متجاوزان و ستمگران را جز زجر و ناراحتي نمي دانم.» [125] و هنگامي كه امام را به تسليم پذيري يا شهادت بيم مي دهند اين جمله معروف را بيان مي كند كه «هيهات من الذله» ذلت و تسليم پذيري از ما دور است.

بهرحال بيان اين انگيزه هاي جامع الاطراف كه امام حسين (ع) در بسياري از سخنان خود مطرح نموده و نيز سنتي كه بجا نهاده، سبب شده است كه عاشورا به عنوان يك مكتب كامل انسان سازي مطرح شود. همانطوريكه از سخنان سالار شهيدان استنباط

[ صفحه 110]

مي شود قيام عاشورا فقط يك حادثه گذرا نبود بلكه مي توان از چشم اندازهاي مختلف بررسي كرد. چشم انداز عرفاني به عاشورا شهادت طلبي سالار شهيدان را، مظهر عشق كامل و تسليم محض در برابر خداوند و فناء الله مي داند و لذا شهادت امام حسين (ع) و يارانش

يك حادثه خونين و تراژدي غمبار نبود بلكه انتخاب بهترين و زيباترين نوع مردن عاشق در طريق وصل معشوق و تجلي بالاترين مرحله عشق يار، در راه دلدار بود. بنابراين امام حسين (ع) در پي آن بود كه به بالاترين درجه تكاملي كه خداوند براي او در نظر گرفته بود، دست يابد. [126] .

چشم انداز احساسي، حادثه كربلا را كانون بروز احساسات و عواطف مي داند. كه البته در طول تاريخ از دو منظر به آن توجه شده است. الف) كربلا يك تراژدي غمبار و سوزناك بود كه نشانه اوج شقاوت يزيديان و ظالمان است و براي اين حادثه فقط مي توان اشك ريخت و عزاداري براي سالار شهيدان بخاطر رسيدن به ثواب و تبرك جستن براي آمرزش گناهان است. اين جمله كه ما غرق گناه هستيم فقط يك حسين داريم نشانه تفكري است كه كربلا را يك منبع شفاعت طلبي براي شيعيان تصور مي كند و لذا گريه كردن و گرياندن براي سالار شهيدان باعث آمرزش گناهان است. [127] .

ب) در ديدگاه دوم اگر چه يادآوري شهادت و عزاداري سالار شهيدان داراي اجر و مزد و موجب شفاعت و ثواب است اما آنها فقط اين كار را كافي نمي دانند بلكه از نظر آنها اين عاطفه بايد سرچشمه حركت، اتحاد، جوش و خروش و نفرت عليه يزيديان زمانه گردد. اين گريه ها و اشك ها و عزاداري ها نبايد جنبه تخديري و تسليم پذيري را داشته باشد بلكه بايد به سيلي تبديل شوند كه بساط ظالمين را درهم نوردد. چشم انداز حماسي به عاشورا آنرا جلوه قهرمانانه ترين و حماسي ترين حادثه تاريخ مي داند كه الگوي جانبازي و رشادت، عزت،

شجاعت، صلابت و دلاوري در راه اهداف متعالي است. برخي از رجزهاي حماسي امام (ع) و يارانش در روز عاشورا تجلي همين چشم انداز است. چشم انداز سياسي، اجتماعي، آنرا الگوي مقابله با انحرافات سياسي و اجتماعي و فرهنگي و الگوي اصلاح طلبي و يا اسوه مبارزه با ستمگري و فساد و

[ صفحه 111]

نامردمي و بي عدالتي و ايجاد نهضتها و انقلابات اجتماعي مي داند.

از جنبه ديگر هدف نهضت عاشورا در سه بعد قابل بررسي است: بعد اول بعد گذشته نگري آن بود كه همان مقابله با انحرافات و بدعتها و نهضت براي تبعيت از سنتهاي اصيل اسلامي بود. بعد دوم ريشه داشتن در زمان حال است يعني امام حسين (ع) بدنبال ايجاد يك انقلاب اجتماعي و بازگردانيدن حاكميت به جانشينان واقعي پيامبر (ص) بود. بعد سوم بعد آينده نگري بود يعني حادثه كربلا و فرهنگ شهادت الگويي براي مبارزه با ظلم و ستم انحرافات و بدعتها در همه زمانها و مكانها به حساب مي آيد كه شايسته الگوگيري براي جهاد و شهادت است. بهرحال از نظر سالار شهيدان آنچه كه باعث تقويت فرهنگ و ايثار و شهادت مي شود، اعتقاد واقعي به دين و عدم وابستگي به تعلقات دنياي فاني است چنانكه در مورد عده اي از مردم روزگار خود فرمودند كه آنها بندگان دنيايند و پشتيباني آنها از دين تا آنجاست كه منافع دنيوي آنها به خطر نيفتد و آنگاه كه در معرض امتحان و آزمايش قرار گيرند. دينداران اندكي خواهند بود. تاثير قيام و شهادت طلبي سالار شهيدان نهضتهاي ضد استبدادي و ارتجاعي آنقدر زياد بود كه بسياري از دلاور مردان

و بزرگان روزگار چنين مردني را آرزو مي كردند. نمونه اي از آنرا قيام ابن زبير بر عليه بني اميه مي توان ذكر كرد. اسماء مادر عبدالله بن زيبر كه دختر ابوبكر بود به فرزندش مي گويد «اي فرزند اين خروج كه تو بر بني اميه كردي دين را بود يا دنيا را؟ گفت: بخداي كه از بهر دين را بود و دليل آنكه نگرفتم يك درم از دنيا و اين ترا معلوم است. گفت پس صبر كن و بر مرگ و كشتن و مثله كردن، چنانكه برادرت مصعب كرد كه پدرت زبير عوام بوده است و جدت از سوي من بوبكر صديق رضي الله عنه و نگاه كن كه حسين علي رضي الله عنها چه كرد. او كريم بود و به حكم پسر زياد عبيدالله تن در نداد. گفت اي مادر من هم برانيم كه تو مي گويي اما راي و دل تو خواستم كه بدانم درين كار اكنون بدانستم و «مرگ و شهادت» پيش من خوش گشت.» [128] .

ما بر جنبه هاي الگوگيري از نهضت عاشورا در فصول قبل اشاره كرده ايم و در فصول بعد نيز اشاره خواهيم كرد.

[ صفحه 113]

شهادت طلبي از ديدگاه انديشمندان مسلمان

شهادت طلبي از ديدگاه ابن خلدون

نكته كليدي ابن خلدون درباره شهادت طلبي دو عامل است:

1- عامل عصبيت

2- عامل ديانت

او پايه گذاري و استمرار دولتها را عامل مهم تغيير و تحول و تكامل جوامع مي داند. و معتقد است كه باديه نشينان در مقايسه با شهرنشينان بخاطر نزديكي به فطرت و شيوه زيست ساده و قناعت و سختي ها و دوري از تجمل و رفاه و زياده خواهي به خير و نيكي نزديكترند.

از طرف ديگر آنها بخاطر اينكه خود عهده دار

دفاع از جان و مال خود هستند. دليرتر از شهرنشينان هستند و دلاوري و جانبازي از ويژگيهاي شخصي و گروهي آنهاست.

همچنين آنها كمتر تحت تسلط ديگران قرار مي گيرند. و از طرف ديگر پايبندي و تبعيت آنها از احكام و فرائض شرعي بيشتر است و موضوع ديگر اينكه پيوند گروهي و

[ صفحه 114]

كشش جمعي و عصبيت آنها بيشتر است و اين ويژگي باعث صيانت و دفاع از زندگي قبيله اي و گروهي آنهاست. از نظر او همه همبستگي هاي ملي، قومي، ديني نوعي عصبيت هستند. او نقطه اوج ايثار و شهادت طلبي را موقعي مي داند كه يك دعوت ديني با عصبيت درآميزد. «دعوت ديني وقتي كه با عصبيت توام گردد وجهه را تنها به سوي حق و راستي متوجه مي سازد. هر گاه چنين گروهي در كار خويش بينايي حاصل كند هيچ نيرويي در برابر آنان ياراي مقاومت نخواهد داشت. چه وجهه آنان يكيست و مطلوب در نزد همه آنان وسيع و بلند است و چنان به آن دلبسته اند كه حاضرند در راه آن جان سپاري كنند. و خداوندان كشوري كه اينان دولت آنها را مطالبه مي كنند هر چند كه از لحاظ عدد برابر آن قوم باشند چون مقاصد متباين باطلي دارند و از مرگ مي هراسند شكست و خدلان ايشان مسلم است.» [129] .

ابن خلدون كليه نبردهاي صدر اسلام را بصورت لشگركشي و جنگ منظم مي داند و دو دليل را براي آن ذكر مي كند. دليل اول از نظر او آن است كه دشمنان با اين روش مي جنگيدند و دليل دوم را شهادت طلبي مسلمين اوليه مي داند. «اعراب آن روزگار در

راه جهاد جانسپاري مي كردند، زيرا به شكيبايي و تحمل در اين راه شيفته بودند و نيز بدان ايمان راسخي داشتند و در جنگ لشكركشي بهتر مي توان جانسپاري كرد.» [130] .

ابن خلدون در بررسي خود درباره جنگ كه امروزه در «جامعه شناسي جنگ» در مورد آن بحث مي شود به علل و انواع جنگها اشاره مي كند. او جنگ و ستيز را با خوي طبيعي بشر عجين مي داند و علل و عوامل شكست در آنها را با عوامل و اسباب ظاهري و باطني توجيه مي نمايد. به اعتقاد او انتقامجويي، غيرت، و رشك و تفاخر بر يكديگر يا تجاوز و يا خشم گرفتن بر گروهي در راه خدا و دين او يا انگيخته شدن در راه حفظ تاج و تخت و سلطنت و تلاش براي برقراري يا تحكيم آن، از عوامل جنگ و ستيز هستند. به نظر او انواع جنگها عبارتند از:

1- جنگهايي كه ميان عشاير و قبايل مجاور و رقيب صورت مي گيرد.

2- هجوم ملتهاي وحشي و تجاوزات آنها كه البته براي اهداف بلند چون اقتدار سياسي و جاه طلبي و تاج و تخت نيست بلكه براي غلبه بر مردم و به چنگ آوردن معاش و ثروت و كالاهاي ديگران و به تعبيري انگيزه هاي اقتصادي است.

[ صفحه 115]

3- جنگهايي است كه در شريعت اسلامي از آنها تعبير به «جهاد» يا «جنگ و دفاع مقدس» مي شود.

4- جنگ دولتها با معارضين و گروههايي كه بر عليه آنها قيام مي كنند و مردم را به طغيان و نافرماني عليه حكومتها و دولتها فرا مي خوانند.

براساس ديدگاه او جنگهاي نوع اول و

دوم فتنه افكني و ستمگري است و جنگهاي نوع سوم و چهارم جنگ عادلانه و جهاد است. در اين نوع جنگها است كه شهادت طلبي و عزت و غيرت ديني معني مي يابد.

او درباره مسلمانان صدر اسلام و پيروزيهاي آنان معتقد است كه آنها «در راه جهاد جانسپاري مي كردند زيرا شكيبايي و تحمل در دين را شيفته بودند و بدان ايمان راسخي داشتند.» [131] و بخاطر آن در جنگها و لشگركشي ها بهتر به استقبال مرگ مي رفتند.

او درباره قيام حسين بن علي (ع) و شهادت ايشان معتقد است كه شايستگي امام از هر نظر درست بود و انگيزه او هم كه احساس تكليف شرعي بر عليه شرارتهاي يزيد كه متجاهر به فسق و فجور، و مبارزه با اوضاع آشفته و نابسامان و ناهنجاري اجتماعي و اقتصادي بود، انگيزه اي خيرخواهانه و موجه بود اما با توجه به اينها، برآورد امام حسين (ع) از شرايط اجتماعي و ظرفيت هاي خود، اشتباه بود چرا كه او محاسبه دقيقي از عصبيت دشمن نداشت و نتوانست عصبيتي قومي ايجاد كند تا توانايي مقابله با دشمن را داشته باشد. بخاطر همين مسئله به نظر او قيام عاشورا و نهضت اجتماعي امام حسين (ع) نوعي به هدر دادن انرژي بود و لذا ابتر ماند.

البته كاوش دقيق در تاريخ عاشورا و انگيزه هاي آن نشان مي دهد كه به رغم تصور و ادراك ناقص او و عده اي ديگر قيام عاشورا نه تنها ابتر نماند بلكه همانطوريكه تصور مي رفت، سرچشمه يك انرژي هيدروليكي شد كه هر زماني كه متصاعد گشت منشا تاثير و تغيير و تحول عظيمي را فراهم نمود و اين خون جوشان

حرارت و گرمايي ايجاد مي كند كه تا قيامت خاموش نمي گردد.

ابن خلدون در حاليكه حقانيت سالار شهيدان را تاييد مي كند اما كار او را در مقابله با يزيد (با اين استدلال كه شرايط براي امر به معروف و نهي از منكر فراهم نبود) ضروري نمي داند.

همانطوريكه ملاحظه مي شود او در تحليل شرايط وجوب امر به معروف و نهي

[ صفحه 116]

از منكر نيز دچار خطاي فاحشي مي شود. اين در حالي است كه امام حسين (ع) فلسفه قيام خود را امر به معروف و نهي از منكر مي داند و توصيه افراد خيرانديش اما ظاهرنگري چون ابن عباس و محمد حنيفه را نمي پذيرد و قهرمانانه به استقبال شهادت مي رود.

شهادت طلبي از ديدگاه دكتر شريعتي

دكتر علي شريعتي از روشنفكران مذهبي معاصر (1356 - 1312) است كه تحقيقات زيادي درباره مسائل اجتماعي و ديني انجام داده است. از جمله مواردي كه او درباره آن سخن گفته و مطالبي نوشته است موضوع شهادت است و بخاطر آموزه هايي كه او درباره شهادت دارد عده اي او را «معلم شهادت» خوانده اند. از نظر شريعتي «شهادت» آميزه اي است از يك عشق گدازان و يك حكمت عميق و پيچيده و اين دو را با هم نمي توان بيان كرد.» [132] .

شهيد كسي است كه همه وجود خويش را يك جا در راه آن ايده آل مقدس نفي كند كه سرچشمه تقدس است كه همه بدان معتقديم و لذا او مي خواهد با فدا كردن خود از يك انسان نسبي به يك انسان مطلق تبديل شود و در ذهن و رفتار افراد ديگر قداست مطلق يابد. بنابراين شهادت نشان دادن عالي ترين درجه اخلاص است. در

واقع انسانها در اين مرحله به جاي آنكه اموال و انديشه هاي خود را به خلق انفاق كنند جانشان را انفاق مي كنند. شهادت طلبي انتخابي آگاهانه است كه يك مجاهد با قرباني كردن خويش در آستانه معبد آزادي و محراب عشق پيروز مي شود. از نظر او شهادت حاصل يك جريان تاريخي است كه از هابيل شروع شده و در طول تاريخ استمرار خواهد داشت و لذا انگيزه يك شهيد حضور در صحنه حق و باطل در جريان حركت تاريخي است. از اينجاست كه او به موضوع وراثت توجه مي كند كه داراي دو قطب مخالف است. در يك قطب همه انقلابيون و قهرمانان و شهيدان و پيامبران و عدالت خواهان و قربانيان جنايتهاي تاريخ كه «همه از يك ذريه و تبارند و از فرزندان هابيل هستند را نام مي برد و در قطب ديگر همه غارتگران زندگي و آزادي و شرف انساني نظير فراعنه، نمرودها، كسري ها و قيصرها و همه جلادان و مردم كشان را از ذريه قابيل مي داند.» پس او به يك تقدير تاريخي اشاره مي كند كه خداوند براي امام حسين (ع) و ساير شهدا (در طول تاريخ

[ صفحه 117]

در نظر گرفته است. چون خداوند خواسته است كه امام حسين (ع) را كشته ببيند «شاء ان يراك قتيلا». لذا براساس اين سنت و سيره تاريخي، جهاد و مبارزه بين حق و باطل و شهيدان راه حق و آزادي و عدالت با سردمداران باطل و ظلم و تباهي ادامه مي يابد و لذا شهادت يك جريان پيوسته و مستمر است كه از «فلسفه تاريخ» خاصي پيروي مي كند. از نظر دكتر شريعتي شيوه مبارزاتي امام

حسين (ع) و انگيزه شهادت طلبي او را زماني خواهيم فهميد كه شرايط زماني و مكاني آن را درك نمائيم. زماني را كه سنتها زايل و بدعتها آشكار و جاهليت عربي دوباره جلوه گر شد و ياران اندك شده اند. بنابراين امام حسين (ع) خود را مسئول حراست و احياي سنتهاي حسنه و جلوگيري از بدعتها مي داند.

در حاليكه توانايي پيروز شدن را در ظاهر ندارد لذا او با شهادت طلبي در پي اعلان مظلوميت و رسوا شدن دشمنان است و لذا «شهادت دعوتي است به همه عصرها و همه نسل ها كه: اگر مي تواني بميران، و اگر نمي تواني بمير!» [133] بنابراين سيدالشهدا بدنبال شهادت بود. چرا كه در چنين روزگار و شرايطي «مردن براي يك فرد تضمين حيات يك ملت و شهادت او مايه بقاي يك ايمان» بود. [134] او با توجه به اينكه شرايط براي احراز حاكميت و كسب حكومت براي امام حسين (ع) آماده نبود، معتقد بود قيام او يك انقلاب سمبليك بود تا هم به نسلهاي آينده درس قيام و انقلاب را در صورت آمادگي شرايط بدهد و هم درس رسوا نمودن و محكوميت معنوي ستمگران و جابران را تدريس كند در زماني كه چاره اي جز «شهادت» نباشد.

همچنين شريعتي شهادت را هنري مي داند كه به انگيزه خوب مردن در مكتب حيات صورت مي گيرد لذا براي فهم شهادت و انگيزه آن بايد مكتبي را كه شهادت در آن مكتب معني مي دهد و شهادت در آن طرز فكر و عقيده قابل توجيه است، شناخت. از نظر دكتر شريعتي شهادت طلبي فقط يك پديده سياسي و نظامي كه در ارتباط با قدرت و ارتش

باشد، نيست. او شهادت را يك حادثه نمي داند بلكه يك مسئله فلسفه وجودي مي داند كه يكي از ابعاد آن جنبه سياسي است. شهادت يك مكتب و ايدئولوژي است كه به منظور تضمين سلامت حيات و حركت و ايمان و عزت و آينده و تاريخ صورت مي گيرد. و لذا شهادت يك «هدف و حكم مستقل» است.

[ صفحه 118]

«شهات در يك كلمه، در فرهنگ ما، يك «درجه» است، وسيله نيست خود هدف است، اصالت است خود يك تكامل، يك علو است. خود مسئوليتي بزرگ است خود يك راه نيم بر به طرف صعود به قله معراج بشريت است و يك فرهنگ است.» [135] .

از نظر او هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول خون و چهره دوم پيام. انگيزه كساني كه مرگ سرخ و خونين را انتخاب مي كنند نشان دادن عشق به حقيقت و ارزشهاي متعالي است. براي همين است كه شهيد بعنوان حي و حاضر و ناظر در پيشگاه خدا و خلق در هر عصر و زماني و زميني حضور دارد. با توجه به ديدگاهي كه شريعتي ابراز داشته بويژه آنچه كه در كتاب حسين وارث آدم مطرح كرده است بنظر نمي رسد منظور او از وراثت (چه جنبه مثبت و چه منفي) فقط وارث ظاهري و ارگانيك باشد چرا كه او خود معتقد به جبر مطلق و حمتي بودن سرنوشت همه انسانها نيست اصولا شهادت چيزي نيست كه به طبقه خاصي و نژاد خاصي متعلق باشد. و لذا اگر چه شهادت بعنوان يك ميراث معنوي مي تواند در فرهنگ مطرح شود اما شهادت طلبي مستلزم اراده و انتخاب و

آگاهي است و يك سرنوشت محتوم و جبري نيست. اگر چه او استفاده ابزاري و كاربردي و ايدئولوژيكي از شهادت بويژه قيام عاشورا را مطرح كرد - كه مورد بهره برداري افراد و اجزايي خاص قرار گرفته است - اما بنظر نمي رسد به اين معني باشد كه او از جنبه هاي ديگر قيام سيدالشهدا مطلع نبوده و آنرا فقط بعنوان يك موضوع ايدئولوژيكي و موقتي در نظر داشته است. بلكه اينگونه به نظر مي رسد با توجه به مقطع زماني خاص قبل از انقلاب او چاره اي جز استفاده از اين الگو نداشته است. چنانكه ذكر شد او بارها از شهادت بعنوان يك «مكتب» نام برده است كه فراتر از ايدئولوژي كه يك شيوه و روش اقدام موقت براي عمل و حركت است به شمار مي رود.

ديگر اينكه ممكن است بسياري از افراد از نوشته هاي او درباره فلسفه نهضت حسين اينگونه تصور نمايند كه او هدف اصلي نهضت عاشورا را فقط شهادت طلبي مي داند و به دنبال اهداف ديگر نبوده است. اما بنطر نمي رسد اين تصور نيز صحيح باشد چرا كه او معتقد است امام وقتي همه شرايط را بررسي كرد، راه مطلوب و پيام موثر را در انتخاب شهادت دانست.

من حيث المجموع، ديدگاهي كه او درباره شهادت داشت راهگشا و كاربردي بود و توانست منشاء بسيج سياسي قشرهايي از مردم بويژه جوانان و دانشجويان شود. برخي

[ صفحه 119]

از گفته هاي ايشان از جمله انگيزه شهيد براي حضور دائمي در ذهن خلق و جامعه موجب سوء استفاده هايي نيز شده و مخالفتهايي را برانگيخته است. بطور خلاصه مي توان ديدگاه ايشان را درباره

شهادت طلبي در موارد ذيل خلاصه نمود:

1- انتخاب مرگ هنرمندانه و آگاهانه و ارزشمند.

2- نفي نمودن خود، در يك ايده آل مقدس و رسيدن به يك درجه تكامل و جاودانه شدن و حضور دائمي در ذهن و عمل افراد جامعه.

3- دفاع از حق و مبارزه با باطل و قرار گرفتن در مسير حركت تاريخي انبياء و شهدا و صالحين.

4- تحريم عواطف و احساسات جامعه و رهايي آنها از بي تفاوتي و بي هدايتي و سكون جهت بسيج سياسي.

5- فداكاري و جانبازي در راه ابعاد اساسي حيات انساني (آزادي، عشق، عرفان و عدالتخواهي).

6- رسيدن به اهداف اسلامي براساس ايدئولوژي اسلامي.

شهادت طلبي از ديدگاه استاد مطهري

انديشه هاي استاد مطهري يكي از منابع مهم و معتبر و موثر در زمينه مسائل اسلامي بويژه موضوع جهاد و شهادت است. او با درك مقتضيات زمان و با تحقيقات عميق و اصيلي كه از منابع و مسائل اسلامي و اجتماعي داشت، در اين وادي نيز مباحث جالب و بياد ماندني دارد. ايشان معتقد است اگر كسي با مفاهيم اسلامي آشنا باشد احساس مي كند كه گرد واژه شهيد را، هاله اي از تقدس فراگرفته است و اين كلمه در همه ي عرف ها و فرهنگ ها توام با قداست و عظمت است. چيزي كه همت معيارها و ملاكها در آنها متفاوت است. موضوع نيت ها و انگيزه ها و معيارها از نظر او بسيار اساسي است. از نظر وي در اسلام درجه شهيد و مقام شهادت درباره كسي صدق مي كند كه اسلام با معيارهاي خاص خودش او را شهيد بشناسد يعني واقعا در راه هدف هاي عالي اسلامي و به انگيزه برقراري ارزشهاي واقعي

بشر كشته شود. از اين منظر شهادت مرگي است كه انسان با توجه به خطرات احتمالي يا ظني يا يقيني فقط به انگيزه هدفي مقدس و انساني و به تعبير قرآن «في سبيل الله» از آن استقبال نمايد.

بنابراين شهادت طلبي به حكم اينكه عملي آگاهانه و اختياري و در راه هدفي مقدس

[ صفحه 120]

است، بايد از هر گونه انگيزه و خودگرايانه منزه و مبرا باشد تا عملي قهرمانانه و تحسين انگيز و افتخارآميز از نظر مكتب بشمار آيد. از نظر او شهادت طلبي با تقدس و ارزشهاي ما فوق مادي مرتبط است و «نشانه تقدس يك چيز آن است كه انسان آن را شايسته اين بداند كه زندگي فردي خودش را فداي آن مي كند.» [136] .

تاكيد او به موضوع «خالص بودن انگيزه هاي شهادت طلبي» و «في سبيل الله» بودن آن از ويژگيهاي منحصر بفرد تفكر اوست. همچنان كه او بارها گفته بود كه كاري براي رضاي خود كردن خودپرستي و كار براي رضاي خلق و خدا كردن، شرك و دوگانه پرستي و كار خود و خلق را براي ارضاي خدا كردن يگانه پرستي است. اگر بپذيريم بالاترين كار و ارزشمندترين عمل و آخرين كنشي كه فرد در زندگي انجام مي دهد، كشته شدن و شهادت است، بنابراين جهاد و شهادت بايد محض رضاي خدا يعني «قربة الي الله» باشد.

جنبه ديگر شهادت طلبي از نظر او ميثاقي است كه شهيد با جامعه دارد. منطق شهيد از نظر او سوختن و روشن كردن و حل شدن و جذب شدن در جامعه، براي احياي جامعه است. منطق شهيد دميدن

روح به اندام مرده از ارزشهاي انساني و منطق حماسه آفريني و بسيار دورنگري و آينده نگري است. «شهيد احيانا براي حماسه آفريني براي تزريق خون به جامعه براي نوربخشي به جامعه، براي حيات دادن به جامعه بايد شهيد شود.» [137] .

بنابراين شهيد چون شمع و مشعلي است كه خود مي سوزد تا اجتماع در تاريكي ها نماند و در فساد و تباهي نسوزد. پس شهيد يك اصلاح طلب است كه براي انجام اصلاحات شايسته و بايسته از جان خود هم، مي گذرد. اينجاست كه استاد مطهري منطق عشق و عرفان را با منطق يك مصلح پيوند مي زند. «اگر منطق يك مصلح دلسوخته براي اجتماع خودش و منطق يك عارف عاشق لقاي پروردگار خودش و به تعبير ديگر اگر شور يك عارف عاشق پروردگار را با منطق يك نفر مصلح با همديگر تركيب بكنيد از آنها «منطق شهيد» در مي آيد. [138] .

ايشان معتقد است كه شهادت دو خصلت دارد. هم عمل و تكامل است و هم انتقال به جهان ديگر است كه امري محبوب و مطلوب و مورد آرزوي اولياءالله است. ايشان در

[ صفحه 121]

بررسي جامع خود از حادثه عاشورا به تحريفات آن اشاره كرده است. و انگيزه هاي قيام سالار شهيدان را حماسي، عقلاني و عرفاني و متضمن احساس والا مي داند. به اعتقاد او همين ابعاد متنوع است كه كربلا را يك نمونه و سوژه بزرگ اجتماعي براي اصلاحات در همه عصرها و نسلها كرده است.

«حسين (ع) يك سوژه بزرگ اجتماعي است. حسين بن علي (ع) در آن زمان يك سوژه بزرگ بود هر كسي كه مي خواست در مقابل ظلم

قيام بكند شعارش «يا لثارات الحسين» بود. امروز هم حسين علي (ع) يك سوژه بزرگ است، سوژه اي براي امر به معروف و نهي از منكر براي اقامه نماز، براي زنده كردن اسلام، براي اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلام در وجود ما احياء شود.» [139] از نظر او شهادت امام حسين (ع) فقط يك حادثه حزن آلود و تراژدي خونبار نيست بلكه يك حماسه بزرگ اسلامي و الهي است كه درس آزادگي و آمادگي مي دهد. منطق امام حسين (ع) پيام رساني براي اصلاح جامعه است كه ريشه در سنت نبوي و علوي دارد. اين پيام براي نسل گذشته و نسل حاضر و نسلهاي آينده مهم است. از نظر او منطق شهادت طلبي با منطق شخص مدافع و متعاون و سازشكار و فرصت طلب تفاوت دارد. منطق كربلا ريشه مشترك در خون و خرد و عشق و حماسه دارد و «اين منطق يعني منطق هجوم، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب، امام حسين (ع) كارهايي كرده است كه جز با اين منطق با منطق ديگري قابل توجيه نيست.» [140] سپس او به عميق ترين وجه شخصيتي امام حسين (ع) اشاره مي كند و مي گويد: «از نظر من كليد شخصيت حسين (ع) حماسه است، شور است، عظمت است، جلالت است، شدت است، ايستادگي است، حق پرستي است.» [141] .

از ديدگاه او زمان و مكان انتخاب شهادت بسيار مهم است. يعني درك شرايط و مقتضيات براي انتخاب شهادت بسيار حياتي است. از نظر او موقعيت شناسي امام حسين (ع) بسيار عالي بود. اگر چه عده اي ظاهرنگر كه فقط به نتايج ظاهري و موقت توجه داشته اند، حادثه كربلا را پايان

يك راه مي دانند اما او معتقد بود يك سلسله امور و پديده هاي اجتماعي وجود دارد كه به اجتماع روشنايي و صفا مي دهد و جرأت و شهامت و غيرت مي بخشد. سالار شهيدان با حركت و قيامش روح مردم را زنده كرد، ترس را

[ صفحه 122]

ريخت و احساس عبوديت و بردگي را زايل نمود و در يك كلام به جامعه شخصيت داد. و احساس فلسفه زندگي مستقل و الگوي مستقل قيام را مطرح كرد. بطور كلي انگيزه هاي شهادت طلبي بويژه شهادت سالار شهيدان را از نظر استاد شهيد مطهري مي توان بصورت زير خلاصه نمود:

1- نقش الگويي و پيام رساني و حماسه آفريني و قهرماني و تجلي صفات عالي انساني.

2- ارتباط يافتن با ارزشهاي مقدس و فدا شدن در راه برقراري اهداف متعالي و مقدس.

3- دلسوزي براي اصلاح جامعه و توجه به جذب شدن در جامعه براي احياي اندامهاي مرده اجتماع.

4- انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر و اقدام عملي جهت احياي دين و جلوگيري از نابودي سنتهاي حسنه.

5- شور عاشقانه و خالصانه براي پيوستن به معشوق بدور از خودخواهي و خودپرستي.

6- آرمانگرايي و ذلت ناپذيري و عدالتخواهي و آزادگي در پرتو توحيد.

7- اتصال با ابديت و جاودانگي و تكامل فردي.

شهادت طلبي از ديدگاه امام خميني

بدون شك نظريات امام خميني (ره) درباره شهادت و انگيزه هاي آن در جهان معاصر و براي نسلهاي آينده فصل جديدي را در ترويج فرهنگ شهادت و تهييج عشق به شهادت، در بين مسلمانان ايران در جهان گشوده است. مطالعه در زندگينامه امام نشان مي دهد كه

شهادت خواهي و شهادت طلبي و توجه به آثار آن در تمام مراحل زندگيشان متجلي است. بررسي گفته ها و نكته ها و وصاياي شهدا و رزمندگان دفاع مقدس نشان مي دهد كه آموزه ها، دكترين و سنت امام خميني (ره) الهام بخش ترين عامل و تاثيرگذارترين شعار، در پرورش روحيه ي ايثار و شهادت طلبي آنان بوده است. اولين موضوع در بررسي موضوع شهادت طلبي از نظر امام خميني (ره) تجلي اين روحيه قول و سيره عملي ايشان است. شهامت و از جان گذشتگي و ايثار و صلابت و مجاهده ي در راه خدا از ويژگيهاي بارز شخصيتي امام است. امام از ابتداي نهضت با افرادي مواجه

[ صفحه 123]

بود كه درك صحيحي از شهادت نداشتند و يا شهادت را مربوط به دوران خاصي مي دانستند. اولين كار او در آغاز نهضت از 15 خرداد و نيز در استمرار آن و در حوادث خونين ديگر چون 17 شهريور و ساير حوادث خونبار انقلاب اسلامي و نيز در دفاع مقدس تبيين فلسفه جهاد و شهادت بود. عده اي با كنايه و گاه از روي دلسوزي به امام مي گفتند چه كسي جواب اين خونها را خواهد داد امام بارها فرمودند همان كسي كه جواب خونهاي شهداي صدر اسلام و شهيدان كربلا را دارد. اولين كار او براي تقويت روحيه جهاد و شهادت طلبي اين بود كه شهادت مربوط به زمان خاصي از تاريخ و آرزوي شهادت فقط مربوط به مبارزان صدر اسلام نيست. كار كليدي او تفسير صحيح از مفهوم حديث «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» و دعاي مشهور «ياليتنا كنا معكم فافوز فوزا عظيما» بود. او معتقد بود

كه آرزوي شهادت و دفاع از دين، فقط مختص زمان پيامبر (ص) و حضرت علي (ع) و امام حسين (ع) نيست. همه بايد عاشورايي باشند و از سالار شهيدان تاسي نمايند. او با طرح شعار معروف «خون بر شمشير پيروز است» فصل جديدي را در ادبيات سياسي و انقلابي معاصر گشود. و معتقد بود هر كس كه اين شعار را واقعا بپذيرد روحيه اي پيدا مي كند كه از هيچ چيزي نمي هراسد. و به استقبال شهادت مي رود. از طرف ديگر عمل به تكليف و فرع بودن نتيجه در منظر او ناشي از اعتقاد به «احدي الحسينين» بود. او معتقد بود كه پيروزي در انقلاب و دفاع مقدس و يا شهادت هر دو پيروزي است. و اين راز عدم هراس از مرگ و رمز شهادت طلبي او و يارانش بشمار مي آيد. امام چون اولياءالله همواره تمناي شهادت داشت حتي بعد از پذيرش صلح و قطعنامه نيز از اين موضوع غافل نمي شود و در قسمتي از پيام تاريخي خود بعد از پذيرش قطعنامه مي نويسد: امروز خميني آغوش و سينه خودش را براي تيرهاي بلا و حوادث سخت و در برابر همه توپها و موشكهاي دشمنان باز كرده است. و همچون همه عاشقان شهادت براي درك شهادت روزشماري مي كند.

از نظر او شهادت طلبي داراي رمزي است كه تا شناخته نشود نمي تواند عامل حركت و پيروزي جنبشها شود. «ملتها بايد رمز را بفهمند كه رمز پيروزي اين است كه شهادت را آرزو بكنند و براي حيات، حيات مادي، دنياي حيواني ارزش قائل نباشند. اين رمز است كه ملتها را مي تواند پيش ببرد. اين امري است كه قرآن آورده است.

[142] احاطه فوق العاده امام بر مسائل عرفاني و اجتماعي و علمي و سياسي و انقلابي و ديني موجب تفسير جامع

[ صفحه 124]

شهادت طلبي از نظر ايشان شده است. تفسير عرفاني او از شهادت طلبي، بسيار عميق و دقيق است. در تعبير عرفاني امام معماي شهادت با عشق قابل فهم است و شهدا در قهقهه مستانه اشان و در شادي وصولشان «عند ربهم يرزقون» [143] اند و از نفوس مطمئنه اي هستند كه مورد خطاب «فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» [144] پروردگارند.

او به بازيافتن شهدا نزد خداوند و ضيافت مقام ربوي و ارتزاق نزد رب الارباب اشاره مي كند. در جايي ديگر او به ضعف جهان بيني مادي نظام سرمايه داري و كمونيستي و پيروان آنها و نيز كژانديشي ديدگاه ناسيوناليستي و ملي گرايي افراطي در شناخت دقيق مقام و مفهوم شهادت اشاره مي كند و مي فرمايد: «اذناب آمريكا بايد بدانند كه شهادت در راه خدا مسئله اي نيست كه بشود با پيروزي يا شكست در صحنه هاي نبرد مقايسه شود. مقام شهادت خود اوج بندگي و سير و سلوك در عالم معنويت است. نبايد شهادت را تا اين اندازه به سقوط بكشانيم كه بگوئيم در عوض شهادت فرزندان اسلام تنها خرمشهر و يا شهرهاي ديگر آزاد شد.» [145] درك كامل انگيزه هاي شهادت طلبي از نظر امام، زماني قابل فهم است كه نگرش ايشان به حيات بعد از مرگ و معابر بررسي شود. از نظر او مرگ انتقال از دنياي فاني به دنياي باقي و رسيدن به نتايج اعمال است. و شهادت طلبي انتخاب بالاترين و زيباترين و آگاهانه ترين نوع مرگ است. و يا در جايي ديگر

مي نويسد «چه غافلند دنيا پرستان و بي خبران كه ارزش شهادت را در صحيفه هاي طبيعت جستجو مي كنند و وصف آن را در سروده ها و حماسه ها و شعرها مي جويند و در كشف آن از هنر تخيل و كتاب تعقل مدد مي خواهند و حاشا! كه حل اين معما جز به عشق ميسر نگردد.» [146] كساني از مرگ مي ترسند كه به فناي انسان اعتقاد دارند و «آنان كه به معاد و قيامت معتقدند باكي از مرگ ندارند.» [147] از نظر او «انگيزه شهيد براي شهادت رسيدن به حيات جاويد است.» [148] امام انگيزه شهيدان را شوق لقاء دلدار مي داند. از اين منظر، اين «عشق به محبوب حقيقي است كه بالاترين انگيزه را براي شهيد ايجاد

[ صفحه 125]

مي كند.» [149] درك انگيزه قرب و ارتزاق عندالله از نظر ايشان نه تنها براي انسانها بلكه بسياري از كروبيان غيرقابل حصول است. «ما خاكيان محجوب يا افلاكيان چه دانيم كه اين ارتزاق عند ربهم شهدا چي است» [150] در جاي ديگر ايشان به علم حصولي و حضوري مشاهده مستقيم ميداني شهيدان اشاره مي كنند. «آنچه كه (فلاسفه و عرفا) با قدم هاي علمي و استدلالي و عرفاني يافته اند اينان (شهدا و ايثارگران) با قدم عيني به آن رسيده اند و آنچه آنان در لابه لاي كتابها و صحيفه ها جستجو كرده اند، اينان در ميدان خون و شهادت در راه حق يافته اند.» [151] و در جاي ديگر ايشان به عدم درك و ارزيابي دقيق فلسفه شهادت در راه خداوند، با انگيزه هاي بشري و انگيزه هاي مادي اشاره مي كند و شناختن «و راه يافتن به كنه اين مقام را از مختصات انسان كامل» [152] مي دانند

همچنين ايشان به نفي انگيزه هاي مادي و اثبات انگيزه هاي معنوي شهادت طلبي اعتقاد دارند.

«كسي دلش نمي خواهد براي شكم شهيد شود و يا كسي جوانش را شهيد ببيند تا خانه خوبي داشته باشد. در شهادت عالم ديگري مطرح است كه همه اولياء خدا و همه انبياء همواره به دنبال آن بوده اند.» [153] چشم انداز ديگر امام (ره) به موضوع شهادت طلبي ابعاد اجتماعي، ديگرخواهي و جنبه عدالت جويي است. از اين منظر توجه به سرنوشت و مصالح جامعه بسيار مهم است تا جايي كه در صورت نياز فرد بايد براي صلاح و اصلاح خود را هم فدا كند. «فرد بايد فداي جامعه بشود هر چه بزرگ باشد. بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتي كه با مصالح جامعه معاوضه كرد اين فرد بايد فدا شود. سيدالشهدا براي همين آمد و رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد كه فرد فداي جامعه بشود و جامعه بايد اصلاح بشود «ليقوم الناس بالقسط» [154] .

با توجه به موقعيت خاص انقلابي جامعه، امام از جان گذشتگي و ايثار و گريز از نفع طلبي و عافيت خواهي را لازمه يك انقلاب مي داند. از نظر او «طبع يك انقلاب، فداكاري است، لازمه يك انقلاب، شهادت و مهيا بودن براي شهادت است. قرباني دادن در راه انقلاب و پيروزي و استمرار آن اجتناب ناپذير است بويژه انقلابي كه براي خدا و

[ صفحه 126]

نجات مستضعفان و قطع اميد، جهانخواران و مستكبران است.» [155] همچنين ايشان شهادت را زندگي افتخارآميز و چراغ هدايت ملتها مي داند. در موضوع انگيزه هاي فردي،

امام معتقد است كه «شهدا در پي يك معامله تاجرانه و توام با سود با خداوند هستند.» [156] .

انگيزه هاي شهادت طلبي از نظر او فراتر از نيازهاي اوليه حيات و در رديف انگيزه هاي معنوي و فوق مادي هستند. «انگيزه شهادت طلبي رهايي از «من» و «ما» و رهايي از نيازهاي اوليه طبيعي و دستيابي به گوهر گرانبهاي عزت و شرف و ارزشهاي انساني» [157] و «رهايي از قيدها و بندهاي خودبيني و خودخواهي» [158] است. شهادت از نظر او هنر مردان خدا و خط سرخ شهادت ميراثي از خاندان نبوت و ولايت است و شهيد به وجه الله نظر مي كند و به لقاءالله مي انديشد و لذا شهيد بدنبال مرگ في سبيل الله است. «در اولين اعلاميه رسمي و سيالي امام كه با آيه «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموالله مثني و فرادي» شروع و با آيه «و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقط اجره علي الله» پايان مي يابد، توجه به موضوع شهادت و قيام و مبارزه و نيز خدايي بودن انگيزه هاي آن مشخص است.

او آرزوي شهات را از ويژگيهاي بارز عارفان و روحانيون اصيل مي داند و معتقد است آنان كه حلقه ذكر عارفان و دعاي سحر نهان حوزه هاي روحانيت را درك كرده اند در فلسفه حضورشان آرزويي جز شهادت نديده اند.» [159] .

بطور خلاصه انگيزه شهادت طلبي را از نظر امام (ره) مي توان به شرح ذيل برشمرد:

1- نظر كردن به وجه الله و رسيدن به مقام فناي في الله كه مرتبه نهايي توحيد عملي و عشق و ارادت به محبوب ازلي است كه البته

از ادراك انسانهاي عادي خارج است و مستلزم درجاتي از ادراك عرفاني است.

2- ادراك الهي و تقويت انقلاب و حكومت اسلامي.

3- انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح و هدايت جامعه و سالم سازي جامعه از ظلم، تبعيض، استثمار، استعمار و استبداد.

[ صفحه 127]

4- دفاع از عدالت و آزادگي و حق طلبي و فدا شدن براي ارزش هاي متعالي.

5- رهايي از هواهاي نفساني و خودبيني و ترك لذتهاي زودگذر دنيوي و توجه به لذتهاي معنوي و گزينش بهترين و شايسته ترين نوع مرگ براي رسيدن به حيات طيبه و زندگي جاويدان.

6- ترويج حق و عدالت و تزريق روح حماسي در جامعه

7- دفع فتنه و رفع فساد.

[ صفحه 129]

ارتباط شهادت طلبي با برخي از مفاهيم

ارتباط شهادت طلبي با مبدأ و معاد

در مكاتب الهي اعتقاد به خداوند و ماوراءالطبيعه، عالم غيب و موجودات غيرمادي چون روح و فرشتگان و معاد و جهنم و بهشت موضوعي بنيادي محسوب مي شود.

معرفت به مبدأ و معاد و بحث آغاز و انجام هستي و اعتقاد به هدايت تكويني و تشريعي خداوند در اديان توحيدي، به موضوع شناخت و انواع آن بر مي گردد. انسانهاي مادي ابزار و معيار فهم و شناخت را «حس» دانسته و زندگي و هستي را با حس و ماده مساوي مي دانند. اما ابزار ادراك و شناخت در جهان بيني توحيدي فراتر از حس است. اينجاست كه علاوه بر عالم شهادت و طبيعت، عالم فراتر و والاتري نيز مطرح مي شود كه عالم غيب است. در انسان نيز، ويژگيهايي حاكم است كه مبين واقعيت و حقيقتي فراتر از ماده است.

در اين نگرش «همه» از خدا هستند و به سوي او بر مي گردند. اگر چه انسانها آزاد و مختار آفريده شده و قدرت و اراده و اختيار دارند اما بخاطر وجود برخي از ناتوانائيها

[ صفحه 130]

و نقصها به تنهايي قادر به تامين سعادت نهايي نيستند و لذا علاوه بر هدايت تكويني نياز به هدايت تشريعي دارند لذا لزوم پيروي از وي و انبياء و رسالت مطرح مي شود تا در مسير صحيح هدايت شده و به سعادت واقعي دست يابند. «دين» آن برنامه زندگي است كه خداوند براي هدايت بشر به او عرضه نموده است. در جهان بيني ديني و الهي، اعتقاد به اطاعت از فرامين وحي كه از سرچشمه هستي صادر شده است، موجب كمال و سعادت حقيقي است.

براساس اين نگرش اعتقاد به مبدأ و معاد امري فطري است. اگر چه انسانها گاهي به خاطر اشتغال به زندگي و غرق شدن در گناهان و ماديات گاهي از آن غفلت مي كنند اما عشق به مبدأ موجودات و عشق به بقاي ابدي امري نيست كه بتوان آنرا آشكار نمود.

بخاطر وجود روح كه غيرمادي است با مردن و مرگ سرنوشت انسان پايان نمي يابد. مرگ فنا نيست بلكه انتقال از عالم فاني و ناقص به عالم باقي و كامل است. معاد امتداد و استمرار حيات دنيا و زندگي دنيا، مقدمه زندگي آخرت است. عدم قابليت دنيا براي برقراري عدالت كامل و عشق به بقاي ابدي و عشق به راحتي مطلق و فاني بودن دنيا از دلايل لزوم معاد و قيامت است. در حركت جوهري كه حركتي از نقص به

كمال است برپايي قيامت امري لازم است.

سبب هراس از مرگ و خوف از آن، ناشي از علاقه و وابستگي شديد و حب به دنيا و ما فيها و عدم اعتقاد به معاد و غفلت از آخرت و عدم اعتقاد به عالم غيب و حياتي برتر از حيات مادي و منحصر دانستن زندگي به عالم ماده و گاهي بخاطر حب بقا و ترس از فنا است.

آرزو و ميل به خلود و جاودانگي از تجليات و تظاهرات انكارناپذير روح انسانها است، با زندگي موقت و محدود دنيا تامين نمي شود. نگراني و هراس از مرگ تجلي ميل به خلود است. و از آنجا كه هر ميلي در انسان بيهوده آفريده نشده است ميل به جاودانگي نيز ميل گزاف و بيهوده نيست. اينجاست كه راز رابطه شهادت طلبي و اعتقاد به مبدأ و معاد روشن مي شود. كسي حاضر نمي شود از زندگي خود و خانواده بخاطر رسيدن به آرزوها و اهداف دنيوي و مادي چشم بپوشد.حتي مكاتب مادي نيز براي توجيه قرباني شدن و از جان گذشتگي مجبورند به اهداف معنوي و متعالي و غيرمادي توسل جويند. براي كسي كه اعتقاد به آخرت و معاد ندارد ايثار جان توجيه واقعي ندارد. بنابراين عشق به خدا و مبدا آفرينش و ميل به

[ صفحه 131]

رستگاري و جاودانگي واقعي است كه در برترين و زيباترين تجلي خود فداكاري و ايثار را مي طلبد و «شهادت» والاترين ايثار و فداكاري است. شهيد در معراجي خونين در بالاترين قله ايثار، جسم خود را «فنا» مي كند اما به سرچشمه بقا و جاودانگي مي رسد. كسانيكه فقط اين جهان

ظاهري و «مادي» را غايت و هدف خود بدانند و از آخرت غافل باشند و يا وجود آنرا انكار كنند، مرگ را پايان كار خود بدانند و همه اهتمام خود را مصروف آن نمايند، سعادت در عالم ديگر برايشان بي معني است. قانع نشدن به جلوه هاي ظاهري دنيا و عدم دلبستگي و وابستگي به آن لازمه ميل به خلود و جاودانگي است. البته اين به معني ترك نعمات دنيا و رهبانيت نيست بلكه به معني دل نبستن به دنياي مذموم و موقت است. براساس اين نگرش دنيا مزرعه آخرت است و همه اعمال و رفتار انسان بويژه ايثار و جهاد و شهادت بي اجر و پاداش نخواهد ماند چرا كه خداوند آنرا معامله اي سودمند دانسته است. همچنين در اين نگرش مرگ، فنا و معدوم شدن به مفهوم واقعي نيست بلكه نوعي انتقال به عالم باقي است و اينجاست كه راز عدم هراس مؤمنان، مجاهدان و شهيدان و اولياءالله از مرگ و استقبال از شهادت، قابل فهم است.

واقعيت آن است كه جامعه شناسان و روانشناسان ظاهربيني كه تنها منبع شناخت آنها براساس عقل و تجربه و حس است و با تكيه بر «اصالت عقل» [160] و «اصالت تجربه» [161] و «اصالت سود» [162] مي كوشند حوادث و وقايع اجتماعي را تحليل نمايند. از درك ابعاد معنوي و قدسي و ماوراءالطبيعي شهادت غافلند و لذا به انكار آن مي پردازند.

عده اي از افراد كه قرآن درباره آنها مي فرمايد: «يعلمون ظاهرا من حيوة الدنيا و عن الاخره هم غافلون» فقط ظاهر زندگي دنيا را مي بينند و از آخرت غافلند، موضوع خدا خواهي و اعتقاد به غيب و زندگي پس از

مرگ را امري احتمالي مي دانند كه براساس محاسبات عقلاني و احتمالات آماري امري ضعيف بوده و سودآور نيست، در حاليكه توجه به اعتقاد و اتصال به سرچشمه بي نهايت هستي و برخورداري از نعمات نامحدود اخروي و حيات طيبه و جاويدان ابدي امري نيست كه بسادگي بتوان از آن گذشت. براساس تعاليم ديني اين موضوع امري احتمالي نيست بلكه امري يقيني و حتمي است اما حتي احتمال آنرا هر قدر ضعيف فرض كنيم چيزي از ارزش آن كم نمي شود زيرا

[ صفحه 132]

براساس استدلال آماري حاصل بي نهايت مساوي با يك تقسيم بر N ضربدر بي نهايت است. بنابراين تلاش و جديت براي وصول به سود نامحدود و نامتناهي اگر چه احتمال ضعيف هم داشته باشد امري عقلاني و مقبول است از نظر رياضي، ارزش احتمال به دو عامل مربوط است: اول درصد احتمال و دوم مقدار محتمل و حاصل ضرب اين دو ارزش احتمال را مشخص مي كند. همانطوريكه اولياءالله معتقدند اسارت در زندان جسم و دنيا و دل بستن به اين علايق عالم گذرا شايسته وجود انسان ملكوتي و رهنورد «عالم علوي» نيست چرا كه بقول حافظ:

آدمي در عالم خاكي نمي آيد بدست

عالمي ديگر ببايد ساخت و از نو آدمي

بنابراين انسان عاقبت انديش بويژه انسان مومن و شهادت طلب كه خداوند به او مژده «حيات طيبه» و جاويد را داده است. مي كوشد در طريق وصول به حيات جاويد و سعادت اخروي بكوشد.

ارتباط شهادت طلبي و عرفان

شهادت نقطه اوج عرفان وشهادت طلبي از ملزومات عارف كامل است. در جهان بيني اسلامي شناخت از طريق عرفان معرفتي است كه انسان از

طريق تهذيب نفس و صفاي دل كسب مي كند و اين معرفت لازمه وصل به حقيقت است و عارف كسي است كه به حقيقت واصل شده باشد. «اين طلب وصل كه جز طلب اصل نيست، غايت سير و سلوك عارف است راه نيل بدان هم تمسك به شريعت و سير در طريقت است تا نيل به حقيقت كه هدف وصل همان است حاصل آيد.» [163] .

عرفان، ظهور و حضور فطرت است، براي وصل به غيب و احساس دغدغه دروني بشر در عالم سفلي براي وصل به عالم علوي است. احساس درد و تكاپوي عارف با روشنفكر و فيلسوف يكسان نيست. روشنفكر با آگاهي در جامعه احساس دردمندي در او هويدا مي شود و دردمندي عارف، دروني و براساس نياز فطري است اما احساس دردمندي فيلسوف با دانستن و شناختن حقيقت آغاز مي شود.

ابزار و تكيه اصلي عرفان بر عشق و شوق، وصال است. عارف به دنبال سيري عارفانه و عاشقانه و واصلانه است. متعالي ترين مرحله و مرتبه عشق فاني شدن و جان نهادن بر سر پيمان و گذشتن از هستي و متعلقات در طريق حب معشوق و معبود است.

[ صفحه 133]

بنابراين «شهادت» يعني مرحله اي كه عارف خود را در درياي عشق الهي مستغرق نمايد، بلندترين مرتبه «عرفان عملي» است و استقبال از شهادت طلبي و فناء في الله، برترين آرزوي يك عارف در طريق وصل است. مراحل عشق را كه عرفا به دنبال آن هستند مي توان بصورت زير بيان نمود:

طلب - يافتن - شناختن - دوستي - عشق - شهادت

چنانكه در اين حديث معروف آمده

است: من طلبني وجدني، من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلي ديته و من علي ديته فأناديته. حديث قدسي فوق بيانگر اين است كه منتهاي درجه حضور و سير و سلوك و عروج و صعود عارف، كشته شدن در راه عشق الهي يعني «شهادت» است.

عارف ابتدا در پي جستجو و سپس يافتن و آنگاه شناختن و پس از آن محبت كردن و آنگاه عشق و آنگاه شهادت است. در واقع شهادت پاداش عارف كامل است و شهيد در مرحله عين اليقين چون به شهود رسيده است. در حضور حق تعالي و هم ظهور او را نظاره مي كند و چون در طريق امر الهي به قتل رسيده است حق تعالي خودش را «ديه» او مي داند. يعني شاهد خود، ديه شمع مي شود. موضوع اساسي و حياتي ديگر در عرفان، انسان كامل است. انسان كامل «انسان آرماني» و ايده آل عرفان است و در عرفان اسلامي اين انسان كامل همان «امام» است، امام معصوم الگوي عملي يك انسان كامل است. انسان كامل از نظر قرآن انساني است كه سعي نمايد را به جميع اسماء الحسني و صفات الهي مزين نمايد. چنين انساني كه از لحاظ نظري و عملي تجلي صفات الهي است بايد اهل لطف و رحمت و عطوفت باشد. او بايد نسبت به سرنوشت انسانهاي مظلوم و ظالم توجه نمايد و ظالمان و طواغيت را از ظلم و طغيان نهي كند و بر هدايت آنها اقدام نمايد و در صورتي كه اصرار بر فسق و فجور و سركشي نمايند با آنها

مقابله كند. او مسئول است با شياطين باطني و ظاهري مبارزه نمايد.

آسودگي، بي تفاوتي، بي غيرتي و بي مسئوليتي در شان يك عارف نيست. عارف نمي تواند بگويد به من مربوط نيست او موظف است مظلومان را ياري نمايد چرا كه لازمه سفر من الحق الي الخلق هدايت خلق و احساس مسئوليت در قبال سرنوشت آنها امر به معروف و نهي از منكر و تبري از دشمنان طريق هدايت و تولي با دوستان

[ صفحه 134]

خداست. او بايد در صورت لزوم اهل «جهاد» و شهادت باشد و در برابر عوامل مزاحم حركت و هدايت كاروان انسانيت بسوي حق و عدالت و حقيقت مجاهدت نمايد. چرا كه او مدعي است «ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين.» نماز من و عبادت من و زندگي و مرگ من از خداونديست كه پروردگار جهانيان است.«حياتي كه از آن خداست امكان ندارد درباره زندگي ديگران كه جلوه گاه مشيت الهي است بي خيال و آسوده باشد.» [164] .

بسياري از پيامبران و ائمه و سالكان و عارفان واقعي چنين بودند. چنانكه «علي (ع) به عنوان پيشتاز عارفان و سالكان همچنان كه با تربيت انسانهاي بزرگ آنان را تا مرتفع ترين قله هاي معرفت و عمل به مقصد رشد و كمال بالا برده، همچنان با شمشير عوامل مزاحم و اخلال گر جانهاي آدميان را نيز از سر راه حق و حقيقت برمي داشت.» [165] .

ابوعلي سينا درباره عارف مي گويد: العارف شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن تقية الموت. عارف شجاع است و اهل ترس نيست و از مرگ نمي هراسد. اصولا كسي كه بترسد عارف

نيست. بنابراين عارف علاوه بر صفات رحمت، بايد متصف به صفات قهريه نيز باشد وگرنه نمي تواند انساني كامل باشد. حماسه آفريني و پيكار با ضد ارزشها و صلابت و شجاعت براي توسعه ارزشهاي والا و متعالي ريشه در صفت «قهريه» خداوند دارد. چنانكه قرآن كريم گاهي از صفاتي مانند قهار و جبار و خشم گيرنده و غصب كننده و درهم كوبنده ظالمان، مستكبران و ستمگران و غلبه كننده بر باطل نام مي برد. پيامبر (ص) كه رحمة العالمين و وجودش پر از رحمت و عطوفت است اما آنجا كه لازم است بايد «اشداء علي الكفار» باشد و در راه خدا از سرزنش منافقان و معاندان نهراسد و درباره ياران اوست كه قرآن مي گويد «مي كشند و كشته مي شوند.» در روايات متعددي از ائمه، عشق و محبت به خداوند را دين، و حب و بغض در راه خدا را نمود ايمان دانسته اند. در اين راستا است كه جهاد و شهادت طلبي فريضه اي است كه انسانها براي سلامت و بهداشت جامعه و جلوگيري از فساد و ظلم و انحرافات و در جهت ياري مظلومان و محرومان، بايد به آن بپردازند. اين عرفان «عرفان متعهد»، «عرفان حماسي»، «عرفان سرخ»، «عرفان مثبت»، و يا «عرفان مبارز» ناميده مي شود. آنكس كه فقط بدور از هياهوي جامعه فقط «ياهو» سر مي دهد و به كنج عزلت مي نشيند و لباس پشمينه

[ صفحه 135]

مي پوشد و گليم خود را از آب مي كشد و حاضر نيست در راه صلاح و اصلاح جامعه فداكاري نمايد، و به هدايت خلق با زبان و قلم و قدم اقدام نمي كند، بايد بداند كه با سكوت و سكون

و سازش و گوشه گيري و تماشاگري هيچگاه نمي تواند ادعاي مرشد بودن را داشته باشد. آنكه اهل سكوت و سكون و سازش است و يا گوشه گير و تماشاگر است فرسنگها با عرفان فاصله دارد. در نظر اهل عرفان بهروزي انسان در غمخواري با رنجهاي همنوعان و مظلومان و تلاش در جهت رفع اندوهگيني آنان فراهم مي شود و نوعدوستي، فتوت و مساعدت به خلق خدا كه از آنها به «عيال خدا» تعبير شده است، در ذات عرفان متعالي است. پيامبران و ائمه، عارفان و مرشدان واقعي بشمار مي روند هم به هدايت خلق پرداخته اند و هم با موانع هدايت مردم مبارزه كرده اند. عارفان و صوفيان واقعي كه در ايجاد تفكر وحدت گرايانه و تساهل و تسامح و مدارا و جلوگيري از بروز اختلافات و جنگها و خشونتهاي بي جا و تشويق آنها به صلح و اصلاح مسالمت و جهاد اكبر زبانزد خاص و عام بودند، هنگامي كه زمان جهاد اصغر و حفظ حدود و حريم الهي و زمان مقابله با موانع تكامل و هدايت مردم بود، هرگز به گوشه عزلت نرفتند و براي حفظ حق و حقيقت و عدالت و حريت با متجاوزان و متظاهران در سنگر جهاد و شهادت حضور يافته و با انتخاب مرگ سرخ عشق و ارادت واقعي خود را به معشوق اثبات نموده و با فنا نمودن خود به سرچشمه «بقا» راه يافته و به لقاءالله پيوسته و به وجه الله نظر كرده اند. خود را در ميدان جهاد اكبر و اصغر «فدا» كردن و به «او» رسيدن همان عشقي است كه در هنر و ادبيات ملي و ديني و تاريخي ما بارها از آن سخن رفته

است.

خواجه شيراز در اين باره مي فرمايد:

در مدرسه كسي را نبود دعوي توحيد

منزلگه مردان موحد سردار است

در جاي ديگر مي سرايد:

حلاج بر سردار اين نكته خوش سرايد

از شافعي نپرسند امثال اين مسائل

و يا از حلاج منقول است كه گفت: «ركعتان في العشق لا يصح وضوء هما الا بالدم». نماز عشق دو ركعت است كه وضوي آن صحيح نيست مگر با خون.

و بايزيد بسطامي مي فرمايد: «كمال عارف سوختن او باشد در دوستي حق» و شيخ شيراز سعدي عليه الرحمه مي گويد:

دوستان در هواي صحبت يار

زر فشانند و ما سر افشانيم

چون دلارام مي زند شمشير

سر ببازيم و رخ نگردانيم

[ صفحه 136]

و يا سنايي كه سروده است:

به تيغ عشق تو كشته كه تا عمر ابد يابي

كه از شمشير بويحيي نشان ندهد كسي از احياء

و ديگري مي گويد:

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند

روبه صفتان زشت خو را نكشند

گر عاشق صادقي ز مردن مهراس

مردار بود هر آن كه او را نكشند

و يا:

آنكس كه ترا شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كني هر دو جهانش بخشي

ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

عارف واقعي كه جلوه مهر و صفا و وفا است در ميدان بلا خانه عشق را

مي سوزاند و چون پروانه در طريق وصل مي سوزد و به خناسان و دنيا طلبان و ظاهر انديشان بي توجه است. چنانكه مولانا بارها به اين موضوع اشاره مي كند.

خانه خود را همي سوزي؟ بسوز

كيست آن كس كه گويد: لا يجوز؟

خوش بسوز اين خانه را اي شير مست

خانه عاشق، چنين اولي تر است

بعد از اين، اين سوز را قبله كنم

زآنكه شمعم، من به سوزش روشنم

خواب را بگذار امشب اي پدر

يك شبي بر كوي بي خوابان گذر

بنگر اينها را كه مجنون گشته اند

همچو پروانه به وصلت كشته اند

اينگونه آثار منظوم عرفاني و حماسي و آثار منثور در تاريخ ادبيات و فرهنگ ما كم نيست چنانكه در نظم و نثر معاصر نيز با الهام از ادبيات عاشورايي و قيام كربلا در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس نيز متجلي شده است.

تاثيرپذيري عرفان حماسي و انقلاب اسلامي و دفاع مقدس بر يكديگر غيرقابل انكار است. بسياري از رزمندگان و جانبازان در دفاع مقدس با شكافتن حجاب چهره جان به چنان مرتبه اي از عشق و عرفان رسيده بودند كه در راه تقرب و عشق به محبوب ابدي و سرمدي سر از پا نمي شناختند. و گاهي ره صد ساله را يك شبه پيموده و به قول عطار هفت شهر عشق را گشته بودند. بسياري از نامه ها و وصيتنامه هاي شهدا و رزمندگان در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس از مضامين والاي عرفاني سرشار است. اكنون به فرازي از مناجات شهيد دكتر مصطفي چمران توجه مي كنيم: «ما مبارزه مي كنيم كه

در قربانگاه عشق، عاليترين تجلي پرستش را نشان بدهيم و تكامل يابيم... چه لذت

[ صفحه 137]

شديدي است لذت فنا شدن در معبود و لذت وصال معبود. همه ملكولهاي وجودم به فدا شدن نيازمندند. من محتاج فدا شدنم. در خود لذتي احساس مي كنم لذتي شديد براي فدا شدن كه هيچ لذتي بزرگتر از فداكاري و ايثار نيست.

... به مرحله هفتم رسيدم عالم فنا و... فناي في الله من چيزي نمي خواهم چيزي نمي طلبم... من عشقم من فداكاريم من ايثارم من فاني در خدايم.»

آري او اينگونه حديث عشق مي گفت و سرانجام نيز با وضوي خون آنرا كامل كرد و در وصف او بود كه امام «ره» فرمود «شهادت هنر مردان خداست» به هر حال وصول به آخرين مراحل سير و سلوك عرفاني اگر چه هزينه زياد مي طلبد اما در عوض فايده زياد در بر دارد. «وصول به اين كمالات و تحقق اين حقايق وقتي ميسور گردد كه سالك در ميدان مجاهده في سبيل الله كشته و مقتول گردد و هنگامي از آن فيوضات الهيه سرمست خواهد بود كه جام شهادت را سركشيده باشد.» [166] امام خميني (ره) كه خود از طلايه داران عرفان نظري و عملي در عصر حاضر است، درك اين عشق و شور و اخلاص و حضور فناي در معبود را فقط با زبان عرفان قابل فهم مي داند: «اين غربيان و شرقيان و غربزدگان و شرق زدگان و ملي گرايان اين فداكاري ها را با اين بعد معنوي و روح عرفاني و عشق الهي با چه چيزي توجيه مي كنند؟

اينجا عمل و جسارت مطرح نيست، انگيزه و روح «لدي الربي»

آن مطرح است. عشق به محبوب واقعي كه همه چيز را محو مي كند و هر انگيزه اي را غير عشق به او مي سوزاند، مطرح است». [167] .

و يا در جاي جاي نوشته ها و بويژه اشعار عرفاني ايشان «عشق به شهادت» موج مي زند. بعنوان مثال چند بيت از آنها نقل مي گردد:

در دلم بود كه جان در ره جانان بدهم

جان زمن نيست كه در مقدم او جان بدهم

عاشق روي تو حسرت زده اندر طلب است

سر نهادن به سر كوي تو فتواي من است

سر بده در راه جانان جان به كف سرباز باش

آنكه سر در كوي دلبر نفكند سرباز نيست

[ صفحه 138]

آنكه سر در كوي او نگذاشته آزاده نيست

آنكه جان نفكنده در درگاه او دلداده نيست

فارغ از خود شدم و كوس ان الحق بزدم

همچو منصور خريدار سردار شدم

بهرحال، آرزوي شهادت آنقدر مهم و شهادت آنقدر والاست كه شخصيتي كامل چون حسين بن علي (ع) كه مظهر علم و عمل و تقوا و عرفان و از خاندان عصمت و طهارت است بايد با وصول به اين مقام به درجه والايي كه خداوند براي او مقرر نموده است، دست يابد. بنابراين «عارف كه در صدد كسب لقاي خداست بايد از هر چه بجز اوست آزاد گردد و اگر حفظ نام خدا نياز به ايثار مال و نثار جان داشت چون مدعي عرفان به اين باور است كه بايد فقط نام خدا باقي بماند ناچار همه آنچه

را كه مورد علاقه اوست رها مي كند تا ياد حق و نام خداوند زنده بماند. و اين همان انگيزه اصلي جهاد است كه لتكون كلمة الله هي العليا». [168] .

و اينجاست كه رابطه عميق عرفان و حماسه و عشق و شهادت مكشوف مي شود. آري همان حسيني كه دعاي زيبا و لطيف و عرفاني عرفه را خوانده بود، همان امام در سرزمين كربلا با حماسه اي جاودان به مرگ سرخ لبخند زد و در عصر ما نيز همان امامي كه بعنوان مدرس عرفان و عارفي زاهد كه نظم و نثر عرفاني او در عصر خود بي نظير بود، در صحنه عرفان حماسي و مبارز، پيشتاز مبارزه با سلطه گران بين المللي و قهرمان مجاهده با حكومت ستمشاهي و نيز فرمانده كل قوا در دفاع مقدس بود. بنابراين، همانطوريكه امام صادق (ع) مي فرمايد كه هل الايمان الاحب و البغض آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگري است، نشانه يك مؤمن واقعي برخورداري از دو صفت حب و بغض است كه اگر چه عارفان معتقدند بغض و قهر نيز بخاطر لطف است و از منظر عرفاني محبت و رحمت مقدم بر بغض است و بر آن غلبه دارد اگر چه گاهي قهر و خشم نيز لازم مي آيد.

رابطه شهادت طلبي و اخلاق

ارسطو و بعضي ديگر از حكماي قديم انسان را داراي سه قوه عاقله، و غضبيه مي دانند. از نظر آنها وجود قوه غضبيه در انسان و حيوان امري لازم است و موجب حفظ

[ صفحه 139]

و حراست انسان از خطرات و دشمنان مي شود. اما موضوع مهم اين است كه انسان اين قوه را در كنترل قواي عقلاني

داشته باشد تا از حد و حريم خود خارج نشود و خصلت بهيمي نيابد.

عقل سليم و نيز هدايت تشريعي و وحي حدود و ثغور استفاده از اين قوه را مشخص مي كند. خداوند نيز داراي صفت رحمت و غضب است و البته رحمت او بر بندگان بسيار گسترده تر از غضب است. در سوره حمد كه در شبانه روز 34 بار بطور واجب تكرار مي كنيم همواره از خداوند مي خواهيم كه ما را به راه مستقيم هدايت كرده و از شر كساني كه بر آنها غضب كرده است حفظ نمايد. بنابراين مسلمانان هم با الهام از آيات الهي بايد اهل عطوفت و رحمت باشند اما در شرايطي كه لازم است بايد بر كساني كه خداوند غضب كرده، غضب نمايند. مقابله با سد كنندگان حريم انسانيت و معنويت و ارزشهاي متعالي اگر چاره اي جز غضب و خشم نباشد در جاي خود جايز است، همانطوري كه شهيدان نيز از آن غافل نبوده اند. در موضوع فضيلت علماي علم اخلاق با الهام از اخلاق ارسطويي قاعده اي را بعنوان قاعده وسط و اطراف مطرح كرده اند. از ديدگاه آنان فضيلت آن نيست كه همه صفات خوب بطور مطلق كسب شوند بلكه فضيلت حد وسط و معدل بين دو صفت است كه يكي افراط و آن ديگري تفريط است.

فضيلت آن است كه انسان بين افراط و تفريط حد وسط را تشخيص دهد و پيدا كردن حد اعتدال از صفات كماليه است. براساس اخلاق مشائي تهور (بي باكي) و جبن (بزدلي) هر دو صفتي مذموم و مطرود هستند و حد اعتدال و وسط آن يعني شجاعت (دليري) است و فضيلت محسوب مي شود. بنابراين

در اين ديدگاه انساني كه مي خواهد به كسب فضايل نايل شده و از رذايل بدور باشد بايد حريم اعتدال را در نظر بگيرد. تهور و بي باكي يك نوع تندروي محسوب مي شود و بعنوان انحراف از معيار و اعتدال است. يك انسان هيچگاه بدون دليل و هدف و نتيجه خود را به كشتن نمي دهد و يا به كشتن اقدام نمي نمايد و يا بزدل و ترسو نيست كه نتواند از خود دفاع كند و ديگران بر او سلطه يابند. چرا كه «لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا» در موضوع شهادت طلبي نيز چنين است. شهيدان راه وسط و فضيلت را بر مي گزينند. شهامت، عزت طلبي، دليري، شجاعت، شرافت، حماسه آفريني و عدم هراس از مرگ از ويژگيهاي شخصيتي آنهاست. بنابراين شهيد هم در شجاعت واجد صفت حد وسط است كه يك فضيلت محسوب مي گردد و هم در راه فضايل شهيد مي شود. كسي كه

[ صفحه 140]

شجاع نباشد هرگز آرزوي حضور در صحنه اي كه نياز به دليري و شجاعت داشته باشد ندارد و حتي اگر در اين صحنه حاضر شود توان انجام آنرا ندارد. بنابراين همواره از كسب اين فضيلت محروم است. كسي كه اهل تفريط است عرضه يا آرزوي حضور در صحنه جهاد و شهادت كه مستلزم كسب فضيلت شجاعت است را ندارد. اما كسي كه اهل افراط است بخاطر اينكه نمي داند در چه زمان و مكان و موقعيتي بايد شهامت بخرج دهد خود را ممكن است به هلاكت افكند. شجاعت به اين معني نيست كه يك رزمنده در هر شرايطي خود را به ميان دشمن افكند و به قولي بي گدار به

آب بزند. شجاعت آن است كه انسان با توجه به دلايل و قراين عقلي و شرعي شجاعت بخرج دهد. در فرهنگ اسلامي احتساب شرايط زمان و مكان و موقعيت در بسياري از امور و بويژه در جنگ و صلح امري پذيرفته شده است. بنابراين يك مجاهد مسلمان هم دلير و شجاع است و هم زمان بروز اين صفت را تشخيص مي دهد.

رابطه شهادت طلبي با انگيزه هاي معنوي

همانطوريكه در تعريف انگيزه ذكر شد، انگيزه ها چراهاي رفتارند. آنها نيرو و حالت دروني - بدني يا رواني - هستند كه رفتار فرد را در جهت معين بسوي هدفي بر مي انگيزد. در گذشته تلاش عده اي از روانشناسان بر اين بود كه اين چرايي رفتارهاي انساني را فقط به نيازهاي فيزيولوژيك نسبت دهند. آنها عمده ي استنتاجاتي كه از آزمايش بر روي حيوانات بدست آورده بودند به انسانها تعميم دادند و با انكار جنبه غيرمادي بشر ديگران را از تفكر در اين مقوله باز داشتند. در بعد اجتماعي هم عده اي كوشيدند با تعابير غلط از موضوع زيربنا و روبنا، بشر را فقط موجودي اقتصادي و مادي فرض نمايند كه تمام انگيزه هايش مرتبط با اين اصل است.

بنابراين با توجه به نگرش مادي كه غالبا محور مطالعات روانشناسان كلاسيك در بحث انگيزش مي باشد، «عمدتا تمركز و توجه آنها به جنبه هاي فيزيولوژيك انسان و رفتار حيوانات بوده است. در نتيجه تكيه بر انگيزه هاي رواني مثل شوق به تعالي و انگيزه خداجويي و كشش معنوي كمتر به چشم مي خورد.» [169] .

بهرحال مشتق كردن همه نيازها و انگيزه هاي انساني از عوامل مادي نتوانست پاسخ كامل و جامعي براي قانع كردن انسانهاي متعالي باشد. به همين خاطر

روانشناسان

[ صفحه 141]

اجتماعي جديد بحثهاي مربوط به انگيزه هاي فرامادي و معنوي را تكامل بخشيدند.

البته ممكن است اين سئوال مطرح شود كه چرا عده اي از انسانها از اين انگيزه هاي معنوي غافل و يا بي توجهند؟ در پاسخ مي توان گفت كه: «اين انگيزه ها به دليل ماهيت خاص انسان از يك سو تحت تاثير عوامل اجتماعي دگرگون شده و از سوي ديگر به دليل وجود مسايلي از قبيل توجه زياد به نيازهاي مادي ناديده انگاشته مي شوند يعني به دليل توجه بيش از حد انسان به انگيزه هاي جسماني، انگيزه هاي روحي انسان مورد غفلت اقع شده و فراموش مي شود.» [170] درباره انگيزه هاي معنوي مي توان گفت كه اگر چه علم تجربي تاكنون نتوانسته است تصويري روشن از آنها ارائه دهد اما بسياري از روانشناسان اجتماعي جديد به وجود انگيزه هاي معنوي و تاثير آن در كنش هاي انساني معترفند.

با توجه به رهنمودهاي اسلامي كه از وحي نشأت مي گيرد انسان داراي نيازهاي جسمي و روحي است. مثلا خداجويي و بقا طلبي از جمله نيازهاي روحي هستند. با توجه به آموزهاي ديني فقط خداوند است كه مي تواند همه نيازهاي انسان را بطور كامل برآورده سازد. چرا كه او قادر مطلق است و همه به او محتاج هستند.

رابطه شهادت طلبي با جهاد

يكي از بسترها و سنگرهاي بروز و ظهور و حضور شهادت طلبي جهاد است. در عرف و اصطلاح ديني، جهاد معمولا به همه كوششها و تلاشها و مبارزات و مجاهدات چه در عرصه مبارزه با نفس و چه در سنگر مبارزه با دشمنان ديانت و شريعت و چه ساير فداكاري ها و ايثارها با مال و جان، گفته مي شود.

در اصطلاح قرآن «مجاهد» كسي است كه در راه خدا «جهاد» مي كند و در تحقق آرمانهاي مقدس مي كوشد و اهل قعود و سكوت و سكون نيست و اگر در اين طريق كشته شد «شهيد» نام مي گيرد. جهاد كنش يا واكنشي است كه در راه مبارزه با دشمنان داخلي و خارجي و با انگيزه تحقق امر خدا و استقرار دين خدا و برقراري عدالت و دفاع از ارزشهاي والاي انساني ديني و حفظ منابع و منافع و مصالح مسلمين و جلوگيري از تسلط دشمنان و مقابله با آنها است. جهاد و شهادت ارتباط مستقيمي با هم دارند. شهيد كسي است كه در زندگي قبل از مرگش در جهاد شركت كرده و در صف مجاهدان كشته شده است و از طرفي جهاد و پيروزي در آن بدون آمادگي براي از خودگذشتگي و جانبازي و شهادت قابل دستيابي نيست زيرا

[ صفحه 142]

حضور در صحنه جهاد بنوعي قبول خطر كشته شدن است. هر مجاهدي در مسير شهادت گام برداشته است و هر شهيدي زماني مجاهدي در صحنه جهاد بشمار مي رفت. نكته قابل تامل در اينجاست كه چون شهيد تا آخرين مرحله فداكاري در جهاد يعني «شهادت» رفته است، اجر كامل و مقام شامخ دارد ولي مجاهد و رزمنده زنده به مراتبي از اين اجر و مقام دست مي يابد. از طرف ديگر يك رزمنده مجاهد چون در دنيا زندگي مي كند ممكن است به مرور زمان و در طي حوادث زندگي گاهي اجر خود را ضايع كند و در جهاد اكبر يعني «مبارزه با نفس» موفق نشود و از ارزشهاي شهادت آفرين فاصله بگيرد. با

استنباط از آيات قرآن كريم مي توان گفت كه از نظر حقوقي جهاد در اسلام «حكمي تكليفي» است يعني جهاد در گروه «اوامر» است و در صورت مسامحه و تساهل و سستي در آن علاوه بر خسران دنيوي و اجتماعي و سياسي و فرهنگي، بازخواست اخروي نيز دارد.

جهاد در گروه «واجبات تعبدي» است نه توصلي. بدين معني كه براي اداي آن نيت خالص و قصد قربت لازم است. در اينجا است كه بحث انگيزه در جهاد مطرح مي شود لذا مجاهد بايد در اداي فريضه جهاد، اهداف و انگيزه هاي الهي را ملحوظ دارد و جهاد را «في سبيل الله» و «قربة الي الله» انجام دهد. منقول است در روز قيامت يكي از سئوالها كه مطرح مي شود از انسانهاي مجاهد است در قيامت كسي را كه در جهاد كشته شده است، مي آورند و خداوند مي فرمايد: چه كرده اي؟ مي گويد: تو دستور به جهاد در راه خدا دادي، من هم به كشتار برخاستم تا كشته شدم. خداوند متعال مي فرمايد: دروغ گفتي فرشتگان نيز مي گويند: دروغ گفتي و خداوند مي فرمايد: بلكه مقصود تو اين بود كه گفته شود فلاني با جرات و دلاور است.» [171] انگيزه «في سبيل الله و قربة الي الله» داشتن و صبغة الله يعني رنگ خدايي زدن به جهاد و شهادت مبين اخلاص در نيت و عمل است. جهاد در راه خدا و به انگيزه تقرب به او به مجاهد، هدف و طريق واقعي را نشان مي دهد و او را از گمراهي و اغراض سلطه جويانه فردي و گروهي و اهداف حيواني باز مي دارد. در صحيح بخاري و صحيح مسلم نيز آمده است كه شخصي از

پيامبر اسلام (ص) پرسيد بعضي براي بچنگ آوردن غنيمت مي جنگند برخي براي كسب شهرت و اينكه درباره آنان صحبت كنند و عده اي هم براي اينكه مقام و منزلتشان را به رخ ديگران بكشند. پس آن كه در راه خدا مي جنگد كيست؟ فرمود: كسي كه مي جنگد

[ صفحه 143]

تا حكم خدا بر همه احكام و آيين ها چيرگي و تفوق پيدا كند در راه خدا جنگيده است. بار ديگر به آن حضرت گفتند: يكي براي نشان دادن شجاعت خود مي جنگد يكي از روي تعصب و براي دفاع از پيوند قبيله و نژادش و ديگري براي خودنمايي و تظاهر، چه كسي در راه خدا مي جنگد؟ همانطور پاسخ داد. ديگري سئوال كرد آنكه براي شهرت يا پاداش مزد (اجرت جنگ كه به سربازان مزدور و يا حرفه اي مي دهند) بجنگد از خدا چه پاداشي خواهد گرفت؟ سه بار فرمود هيچ چيز و افزود هيچ كاري پذيرفته درگاه خدا نيست مگر با نيت خالص و براي خشنودي خدا انجام شده باشد.

موضوع ديگر اينكه جهاد هم «حق» است وهم «تكليف». حق است بخاطر اينكه دفاع از خود و جامعه امري طبيعي است و نه تنها انسانها بلكه حيوانات در مقابل هجوم و تجاوز به حريم خود حق دفاع را براي خود محفوظ مي دارند. بنابراين مبارزه با ستمگران و احقاق حق و تعميم عدل و دفاع از ارزشهاي انساني و مقابله با متجاوزان حقي است كه نه تنها در تعاليم ديني بلكه در حقوق بين المللي و داخلي نيز لحاظ شده است.

از طرف ديگر جهاد يك تكليف است يعني پاك نمودن زندگي انسانها از ظلم

و ستم و تجاوز و اشاعه حدود الهي حتي تا سرحد شهادت گاهي يك وظيفه شرعي و واجب است.

از طرفي در آموزه هاي ديني ما جهاد يكي از فروع دين محسوب شده و لذا انجام آن يك نوع عبادت و لازمه قبول عبادت اخلاص است.

شيخ بهائي در جامع عباسي مي نويسد: جهاد «واجب است به نص و اجماع» [172] .

با استفاده از آيات قرآن و با تعمق در سنت مي توان سه نوع جهاد را مطرح كرد:

الف) جهاد ابتدايي كه مربوط به زمان پيامبر و ائمه بوده و با توجه به شرايط ابتدايي و مقدماتي از جمله ارائه طريق و تبليغ و هدايت شروع مي شود و در صورت عدم تمكين و اصرار به ضلالت و عداوت كافران، منجر به اقدام مي گردد.

ب) جهاد اهل بغي: جهاد با كساني كه عليه حكومت اسلامي (با توجه به التزام به صلاحيت عقلي و شرعي و مردمي) شورش مي كنند.

ج) جهاد تدافعي يا دفاعي كه مربوط به تجاوز و حمله دشمنان به سرزمين اسلامي است نه تنها بر مردان بلكه در شرايط خاص بر زنان هم واجب است.

يك مجاهد ممكن است در يكي از انواع جهاد كه مطرح شد به درجه «شهادت»

[ صفحه 144]

برسد. نتيجه اينكه جهاد يكي از عبادات بزرگ و مفروض الهي است و حضور در عرصه آن از سنتهايي است كه تعلق به اشخاص و زمان و مكان خاصي ندارد و همه انسانها در صورت وجود شرايط ملزم و مكلف به حضور در اين امتحان هستند. چنانكه از پيامبر اسلام (ص)

منقول است: مسلماني كه جهاد نكرده باشد و در دلش آرزوي جهاد نداشته باشد اگر بميرد به شعبه اي از نفاق مرده است و يا در جايي ديگر، رهبانيت امت خود را جهاد مي داند. با توجه به اين احاديث نبوي، حتي اگر كسي تا آخر زندگي فرصت و يا شرايط حضور عرصه جهاد و شهادت را نيابد و يا اينكه جهاد نباشد كه او حاضر شود بايد آرزو و اشتياق جهاد و شهادت داشته باشد. و اين شوق ميسر نيست مگر اينكه او اخلاص داشته و انساني منافق و رياكار نباشد آمادگي براي موفقيت در موقعيت ابتلا و امتحان است كه اوج اشتياق و استقبال اولياءالله از جهاد و شهادت را توجيه پذير مي نمايد. چنانكه در معارف اسلامي و بسياري از ادعيه ما اين آرزو مطرح شده است. از جمله در عبارت مشهور «يا ليتنا كنا معكم فافوز فوزا عظيما» به اين موضوع اشاره شده است.

رابطه شهادت طلبي و اصلاح طلبي (امر به معروف و نهي از منكر)

واژه اصلاح طلبي در فرهنگ ما تا حد زيادي نزديك به امر معروف و نهي از منكر است. زيرا هم در بردارنده اقامه راستي و درستي و دعوت به صلح و صلاح و اصلاحات و بازنگري مي باشد و هم در بردارنده مقابله با زشتيها و ناراستيها و كژيها و انحرافات از معيار عدل و حقيقت و مقابله با منكر و فساد است. اصولا مصلحان اجتماعي بدنبال صلاح و اصلاح هستند. و اين ميسر نيست مگر آنكه حقيقت خواهي و شايسته سالاري و شايسته گفتاري و شايسته پنداري مكشوف و شايسته رفتاري حاكم گردد، و از تعصبات كوركورانه نژادي و جناحي و منكرات سياسي، اقتصادي، فرهنگي نهي گردد. چنانكه سالار شهيدان

انگيزه قيام خود را اصلاح طلبي و امر به معروف و نهي از منكر مي دانند، بسياري از انقلابات، نهضتها و اصلاحات واقعي جلوه اي از امر به معروف و نهي از منكر هستند. اصولا اصلاحات و امر به معروف و نهي از منكر در حكم يك فريضه است. يك مسلمان موظف است هميشه به اصلاح خود و اصلاح انحرافات اجتماعي اهتمام ورزد و از اين فريضه اجتماعي و ديني رويگردان نباشد. در حديث معروفي امام باقر (ع) مي فرمايند: (امر به معروف و نهي از منكر) «فريضه اي است كه تشريع شده تا در پرتو آن

[ صفحه 145]

ساير فرايض و واجبات برپا گردند و راهها امن شود و داد و ستد مردم حلال گردد و حقوق مردم ادا شود و عدالت برقرار گردد و از دشمن انتقام گرفته شود. جامعه و امور مردم در شهرها و روستاها آباد و سامان يابد و از حكومت ستمگران جلوگيري به عمل آيد و سفيهان و بي خردان از محور امور مسلمين خارج گردند.» [173] .

بررسي تاريخ شهادت طلبي نشان مي دهد كه شهيدان پيشتاز عرصه صلاح و سداد و اصلاح جامعه و پيشگام جبهه امر به معروف و نهي از منكر بوده اند. اقامه حدود الهي و آزادي معنوي بشريت از قيد خودكامگي ها و اقامه و ازاله منكر گاهي مستلزم تحمل ضرر بدني و جاني و مالي و آبرويي است. البته عده اي از فقها چون صاحب جواهر ضرورت و وجوب امر به معروف و نهي از منكر را با توجه به قاعده لا ضرر و قاعده لاحرج مستلزم عدم وجود ضرر يا حرج (مشقت) مي دانند اما

بسياري ديگر از علما و بزرگان براي اقدام به امر به معروف و نهي از منكر مراحلي و مراتبي در نظر گرفته اند.

هم امر به معروف و هم نهي از منكر نوعي از اقسام جهاد است و هم جهاد نوعي امر به معروف و مقابله با منكر است. چنانكه مولاي متقيان علي (ع) امر به معروف و نهي از منكر را از اقسام جهاد مي دانند. سئوال اين است كه آيا جهاد بدون ضرر جاني يا مالي امكان پذير است؟ چگونه مي شود مجاهد بود اما از جان و مال مايه نگذاشت؟ امام خميني (ره) در تحريرالوسيله مي فرمايد:

هر گاه معروف (نيكي) و منكر (بدي) از اموري باشند كه شارع مقدس به آن اهميت مي دهد مانند حفظ جان از مسلمانان و حفظ ناموس آنها و يا حفظ اسلام از دستبرد نابودي اسلام و محو حجت اسلام به گونه اي كه موجب گمراهي مسلمانان يا نابودي بعضي از شعائر اسلام مانند كعبه خانه خدا بشود، بطوري كه... محل آن و امثال آنرا نابود سازند در اين گونه موارد بايد با مقايسه اهم و مهم آنچه مهمتر است آنرا در نظر گرفت و دنبال كرد و مطلق ضرر چه ضرر جاني باشد و يا مطلق حرج (مشقت) موجب رفع تكليف امر به معروف و نهي از منكر نخواهد شد.

موضوع ديگر اينكه بسياري از انبياء و ائمه از بزرگترين آمران به معروف و ناهيان از منكر بودند، اگر فقط به موضوع دفع ضرر و رفع حرج فكر مي كردند آيا متحمل آنهمه نقمتها، رنجها، اسارتها و شهادتها مي شدند؟

آيا انبياء و ائمه نمي توانستند با استناد به دفع ضرر

فقط اهل تقيه و سازشكاري بوده و

[ صفحه 146]

حفظ جان و آبرو نمايند؟ آيا «جان» و «وجود» آنها براي جامعه از نظر علمي و معنوي كم ارزش بود كه از آن مي گذشتند؟ بنابر آنچه مطرح شد مي توان بيان داشت كه شهادت طلبي نقطه اوج اصلاح طلبي و اقامه امر به معروف و نهي از منكر است و شهيدان تاريخ بزرگترين و مؤثرترين و صادق ترين اصلاح طلبان و آمران به معروف و ناهيان از منكر بوده اند.

رابطه شهادت طلبي و تساهل و خشونت

واژه هاي تساهل و خشونت از مفاهيم مورد توجه در ادبيات ديني و سياسي و جامعه شناسي معاصر است. در علوم انساني هنوز براي هيچكدام از آنها تعريف جامع و مانعي كه مورد قبول هم باشد، وجود ندارد. در فرهنگ عمومي هر دوي اين مفاهيم تحت تاثير مطامع و مقاصد سياسي مورد استفاده و سوء استفاده هاي فراواني قرار مي گيرند.

عده اي تسامح و تساهل را در حد يك پديده فرهنگي و عده اي منطبق بر عرفان و عده اي منطبق بر اديان مي دانند و براي اعتقادات خود به آنها استناد مي كنند. براساس نگرش بعضي از آنها تساهل امري مطلق و هميشگي است. هنگامي كه آنها از احكام و مسايل اسلامي سخن مي گويند هميشه موضوع سهولت، صلح، مذاكره، بخشش و جاذبه را مطرح مي كنند. عده اي ديگر نيز همواره خشونت و صعوبت را امري اصيل دانسته و تساهل و تسامح را در بسياري از مسائل جايز نمي دانند. سخن آنها بيشتر برپايه برخورد فيزيكي، جنگ، دافعه و تندي و تحميل استوار است. توجه كامل به مفاهيم خشنونت و تساهل نشان مي دهد كه اولا اين مفاهيم در فرهنگهاي مختلف نمي تواند مفهوم يكساني داشته

باشد. تساهلي كه يك جامعه ليبرال و يا سكولار و يا لائيك به آن معتقد است با تسامح و تساهلي كه در يك جامعه ديندار و معتقد است معناي يكساني ندارد.

همچنين خشونت نيز در فرهنگهاي سياسي و ديني مختلف معناي يكساني ندارد. مثلا در فرهنگ ديني ما مفهوم خشونت با مفهومي كه عده اي از غربيها مدنظر دارند تطابق ندارد.

در متن اعلاميه حقوق بشر مجازاتهاي خشونت آميز محكوم شده است. از آنجا كه اين اعلاميه ها براساس منافع نظام مسلط جهاني يعني ليبراليسم و سكولاريزم تفسير

[ صفحه 147]

مي شوند مجازات هاي اسلامي را كه براساس قواعد و قوانين و مصالح الهي صادر شده اند، خشونت جلوه مي دهند. آنها حدود، قصاص و حتي جهاد و شهادت طلبي را مصداق خشونت مي دانند. در حالي كه براساس تعاليم وحي اين موارد عين رحمت و عدالت است. چگونه مي شود عكس العمل و مجازاتي كه در برابر خشونت متجاوزان و مفسدان انجام مي گيرد را خشونت و غيرقابل قبول دانست. بديهي است كسي كه اينگونه مي انديشد براساس تفكر ليبرالسيم و سكولاريزم قضاوت مي كند و يا از زاويه ديد آنها و با عينك آنها به واقعيات فرهنگهاي ديگر نگاه مي كند. اسلام نه طرفدار تساهل افراطي و نه خشونت افراطي است بلكه طرفدار تعادل است. حقيقت اين است كه تساهل افراطي باعث تغافل مي شود و غيرت و حميت و حساسيت و شجاعت را كه لازمه وجودي يك مسلمان در قبال انسانهاي ديگر است، از او مي گيرد. و خشونت افراطي و غيرمجاز نيز موجب تظاهر و تنافر آنها نسبت به دين مي شود. در قرآن كريم هم از صفت غضب و جلال

و قدرت و قهر براي خداوند استفاده شده است و هم از صفات جمال و رحمت و عطوفت. در اسلام و تعاليم اسلامي و تعاليم همه انبياء اصل بر رحمت و عطوفت و محبت است و غضب و خشم جنبه ثانويه دارد.

«در نظام هستي اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگاري است و كفرها، فسق ها و شرور عارضي و غيراصيل مي باشند.» [174] اگر چه در منطق و ايدئولوژي اسلامي اصالت با رحمت است اما اين مسئله نبايد موجب سوء برداشت گردد زيرا پيامبري كه سنت و سيره اش در تبليغ موعظه و دعوت به تفكر و تامل و حكمت است در موقع اضطراري و استثنايي بايد اهل دفاع و قتال و جهاد و شهادت باشد و از تمام توانائي هاي موجود براي جلوگيري از سلطه دشمنان سود جويد از سرزنش ملامت گران و محافظه طلبان و مرعوبان نترسد چرا كه او موظف است كه به اين آيه يعني «اشداء علي الكفار و رحماء بينهم» عمل كند.

پيامبر اسلام (ص) و امام علي (ع) و خلفاي راشدين در چندين جنگ شركت كرده و به بسيج لشگر پرداختند. همه ي اين جنگها جنبه مقابله با خشونت دشمنان حالتي پيشگيرانه داشت. البته پيامبر براي جهاد ابتدايي و رهايي بخش و آزادي بخش مجوز داشت اما غالب جنگهاي او جنبه دفاعي داشت مثلا مجاهدان و شهيدان براي مقابله با تعرضات و خشونت هاي دشمنان در جنگهاي بدر، احد، احزاب و... به ميدان نبرد رفته

[ صفحه 148]

بودند.

اسلام، خشونت بي جا و جنگ تجاوزكارانه را كه ناشي از خودخواهي ها، قوميت پرستي ها، جاه طلبي ها باشد، نفي مي كند

و آنرا مصداق فساد در ارض و موجب گناهي بزرگ مي داند و همواره بر صلح و صلاح و اصلاح و گفتگوي احسن دعوت مي كند اما در برابر اشغالگران، فتنه گران، معاندان، مفسدان، و اهل بغي به نصيحت صرف اكتفا نمي كند بلكه برخورد و مقابله متناسب را مجاز مي شمارد تا جلوي سوء استفاده ها و تجري دشمنان گرفته شود و جامعه اسلامي از گزند توطئه ها محفوظ بماند. چنانكه قرآن مي فرمايد: «و من اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم.» بنابراين دفاع و مقابله به مثل و پاسخگويي متناسب به تعرضات امري مسلم و مقبول است اما در همه اين موارد نيز به اعتدال و اجتناب از خشم و غضب بي جا و توجه به اصل رحمت و مغفرت دعوت شده است. همانطور كه قبلا گفتيم در پاسخ به كساني كه همواره خشم و خشونت را مقدس مي دانند و نيز در پاسخ به كساني كه هميشه تسامح و تساهل و اغماض را به عنوان يك امر مقدس و دايمي مي پذيرند، بايد گفت اسلام دين تعادل است. انسان به تبع سرشت خود هم منبع خشم است و هم منبع عطوفت و لطف. اگر هر كدام از اين غرايز در جاي خود استفاده شوند منشأ تكامل و تعادل مي گردند ولي اگر هر كدام از آنها به موقع مورد بهره برداري قرار نگيرند موجب رخوت و يا نفرت و سوء استفاده مي گردند.

همانطوري كه قبلا متذكر شديم از آنجا كه براي خشونت تعريف نظري و عملي يكسان و مقبولي ارائه نشده است گاهي اين موضوع باعث مغالطه مي گردد. مثلا عده اي موضوع جهاد و شهادت را كه از امور موكد در اسلام و

هم اديان الهي است، با خشونت (به مفهوم منفي آن) يكسان تلقي كرده و از آن استفاده ابزاري مي كنند. بسياري از مبلغان خشونت و عدم خشونت با طرح اين واژه به دنبال مقاصد و مطامع خود هستند. بعنوان مثال برژينسكي تئوريسين معروف نظام سرمايه داري آمريكا معتقد است كه عدم خشونت را تبليغ كن ولي خودت با خشونت عمل كن. اين گفته برژينسكي در واقع امروزه مهمترين دكترين سياسي و فرهنگي قدرتهاي استكباري است. سردمداران نظام سلطه در عين حال كه خود حامي تروريسم دولتي و غيردولتي در بسياري از كشورها هستند و سابقه مداخلات آنها در كشورهاي جهان مبين اين حقيقت است، چنانكه براي كسب امتيازات و حفظ منابع نامشروع به بي رحمانه ترين و فجيع ترين خشونت ها مبادرت

[ صفحه 149]

مي كنند و يا از مرتكبين آن حمايت سياسي يا مالي مي كنند، اما در تبليغات بين المللي، خود را همواره مظلوم جلوه داده و يا مدافع حقوق بشر و به تبع آن مبشر صلح و آزادي و مردم سالاري مي دانند اما مردمي كه در برابر اين تحميلات و تجاوزات استقامت مي كنند بنيادگرا، تروريسم و خشونت گرا جلوه مي دهند. البته متهم كردن انقلابيون متعهد و اصيل مبارزان راه عدالت و آزادي و ديانت به خشونت، امر تازه اي نيست. مثلا سالهاست كه حاميان نظام سلطه در تبليغات خود مردم لبنان و فلسطين را كه براي آزادي سرزمينهاي اشغالي خود دفاع مي كنند و در برابر نژادپرستان و اشغالگران تن به سازش نمي دهند، تروريست و خشونت طلب مي خوانند اما براي اشغالگران كه در عمليات مقابله به مثل كشته مي شوند، اشك تمساح مي ريزند و بر طبل عزا مي كوبند و بوق

و كرنا سر مي دهند. تلقي آنها اينست كه هر چه آنان مي انديشند و انجام مي دهند عين حقوق بشر و منطبق بر نظم نوين جهاني است. البته تروريسم به هر شكلي كه باشد در فرهنگ ديني ما مطرود و مردود است بويژه اگر منجر به قتل بي گناهان و ايجاد رعب و وحشت و فتنه در جامعه گردد.

مثلا هيچ عقل سليم و دين حنيفي كشتار انسانهاي بي دفاع در مركز تجارت جهاني در كشور آمريكا - در ماجراي 11 سپتامبر - را نمي پذيرد و به تبع آن مرتكبين اين جنايت را از هر گروهي كه باشند در صورت كشته شدن لقب شهيد نمي دهد و حاميان آنها را شايسته مجازات مي داند اما از طرف ديگر كشتار بي گناهان در اردوگاه هاي صبر او شتيلا و قانا و تخريب خانه ها و باغ ها و مزارع و غصب سرزمينهاي آنها و نيز حمايت از نژادپرستي و برده داري نوين را نيز مستوجب مجازات مي داند. برخوردهاي گزينشي و دوگانه با حوادث مشابه جهاني نه تنها نشانه نظم نوين بلكه مبين بي عدالتي و بي نظمي در جهان معاصر است. چگونه مي شود كه حاميان هواپيما ربايي يا هواپيما ربايان يك كشور مجازات شوند اما قاتلين مسافران هواپيماي مسافربري در كشوري ديگر مدال شجاعت بگيرند و يا علنا از كودتاگران و تروريستها و حاميان آنها و نيز دولتهاي ضد مردمي و خشونت گرا در بسياري از كشورها حمايت فرهنگي و مالي و تسليحاتي بعمل آيد و يا به آنها پناهندگي سياسي داده شود؟ بنابراين شهادت طلبي به مفهوم خشونت نيست بلكه مقابله با خشونت گرايان و مجاهده با متجاوزان و سلطه گران و مفسدان است.

به رغم تصور كج انديشان،

توسعه فرهنگ شهادت ترويج خشونت به مفهوم منفي آن

[ صفحه 150]

نيست بلكه ترويج روحيه ايثار و خودآگاهي و خداجويي و دگرخواهي و مقابله با خشونت طلبان است. فرهنگ و روحيه شهادت طلبي مقابله با فرهنگ تجاوزگري، اشغالگري، بي غيرتي، بي هويتي و بي تفاوتي و سازش گري و تسليم پذيري است.

بنابراين جهاد و شهادت طلبي در راه آرمانهاي الهي مصداق خشونت بمفهوم منفي آن نيست بلكه ترك آن موجب تسلط فرهنگ سلطه و خشونت مي گردد.

خرده گيري حاميان نظام سلطه از فرهنگ شهادت مجوز كناره گيري و ترك اين سنت حسنه نمي شود و مسلماني كه آماده رشادت و شهادت در راه اهداف الهي نجات مظلومان نباشد نمي تواند خود را شيعه پيامبر يا حامي سنت ايشان بداند. «هر كس كه بخواهد در طرفداري و بپا داشتن حق كندي و سستي كند و نخواهد با دشمنان بجنگد بلكه با زبان به مداهنه و مجامله بگذراند و عذرش اينست كه: قيام به حق او را بين مردم ذليل خواهد كرد و دنياي روز به او خواهد خنديد و او را از بقاياي قرون وسطي يا عصر افسانه پرستي خواهند دانست.» [175] عذرش پذيرفته نخواهد شد. اصولا موافقت يا مخالفت حاميان فرهنگ سلطه و نظام هاي استعماري و استبدادي با فرهنگ جهاد و شهادت شرط پذيرش آن نيست چنانكه آنها بسياري از جنگهاي دفاعي صدر اسلام را خشونت مي خوانند و يا به بسياري از مجاهدان صدر اسلام و نيز انقلابيون مسلمان و رزمندگان اسلام كه با سلطه گران مقابله مي كنند، تهمت خشونت طلبي مي زنند در حالي كه آزاد انديشان و عاقلان جهان مي دانند كه خود منشأ خشونت و حامي تروريسم

بين المللي و عامل كودتاها و جنايتها و جنگها و تبعيض نژادي در بسياري از نقاط جهان هستند.

رابطه شهادت طلبي با ارزشها

ارزشها، اولويتها و رجحانهاي افراد را مشخص مي كنند و راهنما و مقياس و علايمي براي رفتار ارائه مي دهند. مطالعه درباره كنشهاي افراد بدون مراجعه به ارزشهاي آنها امري ابتر است. در سطح كلان نيز برنامه ريزي هاي استراتژيك اجتماعي و سياسي جامعه نيز با مراجعه به ارزشهاي آن جامعه طراحي مي شود. «ارزشها ميان مردم مشترك اند و شمار كثيري از افراد درباره اهميت آنها به توافق رسيده اند (وفاق اجتماعي) ارزشها با «عواطف» همراهند. اشخاص براي صيانت از ارزشها مبارزه مي كنند و براي

[ صفحه 151]

حفظ ارزشهاي والا از بذل مال و جان دريغ نمي ورزند.» [176] ارزش ها، نيازهاي مادي و روحي مردم را برطرف مي سازند.

در فرهنگ فارسي معين براي لغت ارزش معادلهايي از جمله بها، قيمت، ارج، قدر، برازندگي، شايستگي، زيبندگي، قابليت، استحقاق، اعتبار و... ذكر شده است. توجه به اين معاني نشان مي دهد كه ارزش تجلي نوعي فايده براي فرد يا گروه است.

«ارزش يك معناي انتزاعي از مفيد بودن يك حقيقت است. چيزي كه مفيد نيست، داراي ارزش نيست، بنابراين مطلوبيت ارزش براي انسانها از آن جهت است كه به نحوي مفيد براي زندگي مادي يا معنوي آنان مي باشد.» [177] .

جامعه شناسي، به مفهوم غربي آن همه ارزشها را نسبي و متغير مي داند اما از نظر حكيمان و فيلسوفان و علماي اخلاق و اديبان و... ارزشهاي مطلق و ثابت نيز وجود دارد. البته از آنجا كه در جامعه شناسي به مفهوم غربي منظور از ارزشها «ارزشهاي اجتماعي» است، ملاك آنها نيز

اجتماع افراد درباره مطلوبيت يك ارزشي در زمان خاصي است، به همين دليل آنها حكم به نسبي بودن همه ارزشها داده اند اما در عالم واقع كسي نمي تواند منكر شود كه زيبايي، عدالت، آزادي، علم و حقيقت جويي و... ماهيتا ارزشمندند. اگر چه در زماني خاص عده اي راي به عدم ارزشمند بودن آن دهند و يا در رفتارهاي خود اعتنايي به آن نكنند.

بهرحال معيارهاي ارزش هر جامعه اي درباره خوبي و بدي و راستي و ناراستي، سعادت و شقاوت، مطلوبيت و عدم مطلوبيت، شرافت و شرارت مشخص است. همچنين مردم آن جامعه مي دانند كه چه چيزي شايسته و بايسته است كه افراد براي آن زندگي كنند و يا جان ببازند.

شهادت و شهادت طلبي در بسياري از فرهنگها هم خودش يك ارزش است و هم نوعي فدا شدن در راه ارزشهاي آن فرهنگ است. به همين خاطر است كه هر فرهنگي معيارها و مقياسهاي خاصي براي اطلاق كلمه شهيد به افراد دارد، چرا كه ارزشهاي هر فرهنگي با فرهنگ ديگر يكسان نيست. البته اين موضوع به اين معني نيست كه فرهنگهاي متعالي ارزشهاي مشترك نداشته باشند و شهيدان در فرهنگهاي مختلف انگيزه هاي مشتركي نداشته باشند. در غالب جوامع نام شهيد از آن جهت سزاوار احترام

[ صفحه 152]

است كه او فداي ارزشهاي مقدس شده است و خون شهيد از آن جهت تقدس دارد كه در راه اهداف مقدس ريخته شده است و «مزار شهيد» از آن جهت شايسته زيارت و عبرت است كه «مشهد» شهيدان در راه ارزشها است. و «شهادت» از آن جهت ارزشمند است كه زيباترين فداكاري و

مرگ در راه ارزشهاي مقدس است.

رابطه شهادت طلبي و خودكشي

يكي از موارد ديگري كه بايد مورد دقت و بررسي قرار گيرد ارتباط يا عدم ارتباط بين موضوع شهادت طلبي و «خودكشي» است. در اينجا لازم است مفهوم شهادت طلبي با مفهوم رايج خودكشي در عرف عامه تفكيك شود. اگر چه در شهادت طلبي استقبال از خطر مرگ مطرح است اما اين استقبال از مرگ با مفهوم رايج «خودكشي» تفاوت هاي اساسي دارد. روانشناسان و جامعه شناسان تحقيقات بسياري را درباره انگيزه هاي خودكشي و عوامل موثر بر آن انجام داده اند. از نظر آنها مسائلي چون: خستگي از زندگي، بي هدفي، احساس پوچي و بي هويتي، هراس از مواجهه با مشكلات و واقعيات زندگي و فرار از آن و نااميدي و رسيدن به آخر خط و... مي تواند از انگيزه هاي خودكشي به شمار آيد.

از ديدگاه برخي از محققان نيز وجود شرايط و عواملي چون تجرد يا تاهل، زن بودن يا مرد بودن، شهري يا روستايي بودن، مذهبي يا غيرمذهبي بودن و پير يا جوان بودن، فقير يا پولداري بودن، رضايت زندگي يا عدم رضايت در زندگي و... در ميزان و نرخهاي خودكشي موثرند. اما در شهادت طلبي بحث ترس از زندگي و واقعيات آن، نااميدي، سر در گمي، آنومي، بي هويتي احساس پوچي و... مطرح نيست. شهيدان داوطلبانه و آگاهانه به استقبال مرگ مي روند اما نه مرگي كه ناشي از بي هويتي و عدم پاسخگويي ارزشها باشد. شهيدان مرگ را بر مي گزينند اما نه به خاطر رهايي از اعمال خود و خانواده بلكه به خاطر حفظ جامعه و جلوگيري از انحراف اجتماعي و درك مقام والاي خود در جهت فداكاري براي بقاي ارزشهاي والاي

انساني. شهيدان نه از مواجهه با زندگي هراسي دارند و نه از مرگ و نه از واقعيات. اريك فروم معتقد است «موارد بسياري از خودكشي ها معلول اين حس بوده كه زندگي شكستي بيش نيست و ارزش زنده ماندن را ندارد. خودكشي مانند ورشكست شدن سوداگري است كه ديگر اميدي به جبران

[ صفحه 153]

زيانهاي خود ندارد.» [178] .

خودكشي در فرهنگ اسلامي امري مذموم و مطرود است. قرآن مي فرمايد: «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» [179] با دستان خودتان، خود را به هلاكت نيفكنيد. غالب مفسرين منظور از اين آيه را به كشتن دادن خود و بي گدار و بدون حساب به ميدان خطر رفتن، بدون در نظر گرفتن نتايج آن، مي دانند. هر گونه آسيب رساني به جان و مال بدون دليل شرعي و عقلي تهلكه است. و نيز از امام علي (ع) منقول است كه فرمودند مومن به هر مرگي ممكن است بميرد الا خودكشي. در حالي كه جهاد و شهادت طلبي هم بر حجت شرعي منطبق است و هم عقل عاقبت انديش آنرا مي پذيرد. از نظر قرآن چه بسا چيزهايي كه ظاهرا خسارت و ضرر و زيان بنظر مي رسد اما در واقع منافع و فوايد فراوان دارد اگر چه عده اي از درك آن عاجزند. شهادت نيز اين گونه است. اگر چه خانواده ها و جامعه افرادي مفيد را از دست مي دهند اما در نهايت فوايد و آثار مفيدي براي اجتماع در بر دارد. بنابراين فدا كردن جان در راه آرمانهاي متعالي و ارزشهاي مقدس نه تنها «تهلكه» محسوب نمي شود بلكه از منظر بسياري از بزرگان گاهي واجب مي شود.

چنانكه

امام خميني (ره) معتقد است «اگر بپا داشتن حجتهاي اسلام بگونه اي كه باعث دفع و رفع گمراهيها شود و بستگي به فدا كردن جان يا جانها داشت، ظاهر اين است كه اين فدا كردن واجب است.» [180] .

عده اي از تحليل گران كه شناخت صحيحي از معارف اسلامي ندارند و يا عامدا قصدا دارند با تعبير خودكشي از شهادت طلبي هاي مجاهدان مسلمان در گذشته و حال از بار ارزشي آن بكاهند و يا بخاطر هراس از اين روحيه و ترس از تقويت و فراگيري اين روحيه در آزادگان و بويژه مسلمانان جهان، آنرا فقط مربوط به صدر اسلام مي دانند. آنها از شهادت طلبي رزمندگان اسلام با تعبير انتحار ياد مي كنند و يا رفتاري انتحاري را كه منجر به مرگ مي شود اگر چه عليه متجاوزان و اشغالگران باشد را با تفسيري غيرواقعي (كه امروزه در عرف ما اسلام آمريكايي ناميده مي شود) جايز نمي دانند. به همين خاطر است كه آنها علاقمندند راز و رمز اين روحيه را درك نمايند تا براي مقابله با آن ترفند مناسبي را طراحي كنند. در كنفرانس معروفي كه در «تل آويو» جهت تحليل بنيادگرائي

[ صفحه 154]

اسلامي تشكيل شد يكي از موضوعات مهم، تحليل همين روحيه شهادت طلبي بود حاصل اين كنفرانس در كتابي چاپ شده است. در اين كتاب آمده است: مشروعيت بخشيدن امام خميني به رفتار انتحاري، يك نوآوري و بدعت بي نظير در تفكر شيعي محسوب مي شود. پيوند ميان رياضت و خودكشي جزء تفكر گذشته شيعي محسوب نمي شود.

و يا در جايي ديگر مي نويسد: «استفاده از خودكشي به عنوان حربه اصلي مبارزه براي دفاع

از اسلام، گناه محسوب مي شود. بدين سان پيوند هر چه نزديكتر ميان شهادت و خودكشي مانند پيوند ميان رياضت و خودكشي بدعتي است كه (امام) خميني براي پيشبرد آرمان انقلابيون مطرح كرده است.»

اگر چه برخورداري از روحيه ايثار و شهادت طلبي و ترويج آن توسط امام خميني (ره) در جهان معاصر جهت مقابله با استبداد و استكبار و پرورش جواناني برومند و با شهامت و از جان گذشته در راه اهداف متعالي امري انكارناپذير است، اما نسبت دادن اين موضوع بعنوان بدعت ناشي از ضعف بينش و يا نارضايتي اشغالگران و متجاوزان از وجود چنين روحيه اي است.

[ صفحه 155]

نظريه همبستگي معنوي

اكنون موقع آن است كه به طرح يك نظريه نوين درباره شهادت طلبي بپردازيم. در فصول گذشته موضوع شهادت طلبي را از منظر اديان و فرهنگها، جامعه شناسي، قرآن و سنت روانشناسي اجتماعي و نيز از منظر انديشمندان اسلامي بيان كرديم و ارتباط بعضي از مفاهيم را با شهادت طلبي بررسي كرديم. در اين بخش ديدگاه نهايي خود را درباره شهادت طلبي طرح مي نماييم. البته «از آنجايي كه جنبه هاي مختلف يك مسئله غالبا در حيطه و شمول ديدگاهها يا جهت گيري هاي نظري و متفاوت قرار دارد، يا بايد از ميان ديدگاه هاي موجود يكي را كه از همه مناسبتر است، برگزيد و يا بايد ديدگاهي متفاوت از آنهايي كه از پيش وجود داشته اند، ساخت.» [181] تئوري ها درباره شهادت طلبي در عين حالي كه با نظريه هاي قبلي بي ارتباط نيست اما جديد و فراگير است. اين نظريه كه ما آنرا «نظريه همبستگي معنوي»، نام نهاده ايم، داراي سه وجه است. وجه اول در واقع مثلثي

است كه از سه زاويه بنام آموزه هاي ديني،

[ صفحه 156]

ارزشهاي معنوي و انگيزه هاي معنوي تشكيل شده است. از اين منظر منشأ شهادت طلبي مي تواند آموزه هاي ديني، ارزشهاي معنوي يك جامعه يا انگيزه معنوي افراد باشد.

وجه دوم مبين اين مطلب است كه هر زاويه اين مثلث بزرگ (مثلث آموزه هاي ديني، انگيزه هاي معنوي و ارزشهاي معنوي) در واقع خودش از يك مثلث تشكيل شده است كه سه زاويه دارد كه عبارتند از: خداخواهي، دگرخواهي و خوديابي يعني اگر ما به آموزه هاي ديني توجه كنيم مي بينيم كه عصاره اديان خداخواهي، خوديابي و دگرخواهي است. اگر به ارزشهاي معنوي نيز توجه كنيم مي بينيم كه عصاره همه آنها خداخواهي دگرخواهي و خوديابي است و اگر به انگيزه هاي معنوي توجه كنيم كه عصاره آنها نيز خداخواهي، دگرخواهي و خوديابي است. البته وجه تمايز اين سه وجه اينست كه ما در موضوع اول از طريق دين به اين عصاره ها مي رسيم يعني خلاصه و چكيده تعاليم اديان اين سه چيز است در موضوع دوم از طريق توجه به ارزشهاي متعالي جامعه يا فوق ارزشها به آن مي رسيم و در موضوع سوم از طريق فوق نيازها يا نيازهاي معنوي به آن دست مي يابيم. در موضوع اول شهادت طلبي بيشتر جنبه ديني دارد. در موضوع دوم بيشتر جنبه اجتماعي و جامعه شناسي دارد و در موضوع سوم بيشتر به روانشناسي و عزت نفس و فطرت مربوط است. يعني براي شناخت موضوع شهادت طلبي هم بايد به دين و هم به ارزشهاي متعالي جامعه و هم به انگيزه هاي معنوي افراد توجه كرد.

در نهايت از تاثير و تاثر

و تطابق سه وجه اين مثلثها يك مثلث اصلي بوجود مي آيد كه مثلث شهادت طلبي است كه زواياي آن نشان دهنده شهادت طلبي در يك جامعه مشخص است.

در تفكر اسلامي خداخواهي اصل است و دو وجه ديگر مثلث يعني دگرخواهي و خوديابي زماني اصالت دارند كه ناشي از خداخواهي و مرتبط با خدامحوري باشند.

منظور ما اين است كه چون در بينش توحيدي منشأ و ارزش هر چيزي منوط به امر الهي و ارتباط با منشأ هستي است در موضوع شهادت طلبي نيز زماني خوديابي و مقولات آن و دگرخواهي و مقولات آن ارزشمند هستند كه مرتبط با خداخواهي باشند.اين موضوع مفهوم توحيد خالص و توحيد عملي ناب است «ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين» مثلا چون خداوند مجوز شهادت بخاطر دفاع از ديگران و كمك به مستضعفين و حراست از ارزشهاي اجتماعي مقبول، چون دفاع از خانواده،

[ صفحه 157]

كشور، ناموس، توجه بقاءطلبي، خوديابي، زيبايي خواهي و... را صادر نموده است پس آنها اصالت پيدا مي كنند: بنابراين در نگرش توحيدي اصالت و نهايت هر چيزي به خدا برمي گردد. از همبستگي و وابستگي آموزه هاي ديني و انگيزه هاي معنوي و ارزشهاي معنوي در نهايت سه فرضيه بدست مي آيد كه تقريبا در هر زماني و هر مكاني و هر جامعه اي ارزشمند و قابل تبيين است.

در طول تاريخ گذشته بشر و نيز در جهان معاصر و آينده عصاره آنچه كه فلاسفه، علماي اديان، پيامبران، عرفا، علما، شهدا، مصلحان، هنرمندان، جامعه روانشناسان و... در جستجوي آن هستند، به اين سه موضوع منتهي مي شود.

با توجه به اين نظريه شهادت طلبي را مي توان در همه جوامع آماري بررسي كرد و حدود زواياي مثلث شهادت طلبي را در يك جامعه آماري خاص بدست آورد.

[ صفحه 158]

بنابراين اين زواياي مثلث اصلي شهادت طلبي نشان دهنده نحوه تقسيم انگيزه هاي شهادت طلبي بين سه متغير خداخواهي، خوديابي، دگرخواهي است. البته حالت هاي استثنايي نيز ممكن است وجود داشته باشد مثلا مساوي شدن زواياي اين مثلث بيانگر تقسيم مساوي انگيزه هاي شهادت طلبي است. و يا فقدان يكي از انگيزه ها باعث مي شود كه شكل از حالت مثلث خارج گردد. و يا ممكن است اندازه يك انگيزه كل انگيزه هاي معنوي را شامل شود. يعني همه انگيزه هاي شهادت طلبي به يك متغير اختصاص يابد.

[ صفحه 159]

بهرحال ما جهت يادآوري، به حالتهاي استثنايي شهادت طلبي نيز اشاره كرده ايم.

[ صفحه 160]

يعني در اين جامعه خاص خداخواهي بيشتر از دگرخواهي و دگرخواهي بيشتر از خوديابي است.

موضوع همبستگي معنوي همانطور كه مطرح شد ريشه در نگرش توحيدي بر جهان دارد. كنش شهادت طلبي براساس هر يك از حالتهاي بالا (حتي حالتهاي استثنايي آن) با توجه به اين نگرش زماني قابل قبول است كه مرتبط با اذن الهي باشد. هر يك از حالتهاي فوق چون با تاسي از حكم خداوند و در مدار اجازه او قرار دارند، قابل پذيرش هستند. به اين ترتيب تقدم هر يك از ابعاد شهادت طلبي نسبت به ديگري باز هم نشانه حضور و ظهور عشق و گرايش به خداوند به رفتار است. بنابراين حاصل مثلث شهادت طلبي هر

چه باشد چون مرتبط با منبع لايزال الهي است، قابل قبول است و عبادت محسوب مي گردد. اين مثلث به هر شكل كه باشد تجلي نوعي معنويت و همبستگي در زندگي انساني و عرفان متعالي و تجلي حيات طيبه است. در واقع آنچه از آن به «انسان كامل» تعبير مي شود، متشكل از سه بعد است، خداخواهي، خوديابي، دگرخواهي.

اين سه بعد نقطه اتصال به حقيقت و تجلي وحدت معنوي در جهان هستند و شناخت هر يك از اين ابعاد موجب تسهيل شناخت دو بعد ديگر مي گردد و برآيند اين ابعاد كه سازنده شخصيت انسان كامل است، موجب وصول و حصول به «حيات طيبه» مي گردد. ضعف در هر يك از اين ابعاد انساني نوعي ضعف معنوي محسوب مي گردد و اين بيانگر ارتباط تنگاتنگ اين سه وجه است. چنانكه در معارف ديني و عرفاني ما آمده است من عرف نفسه عرف ربه. خوديابي عامل تسهيل خداخواهي و جهان شناسي و خداخواهي عامل تسهيل خوديابي و وصول به ارزشهاي متعالي و دگرخواهي موجب تسهيل ارتباط با خدا و خود مي گردد. بدين ترتيب ارتباط اين سه مقوله يعني آموزه هاي ديني، ارزشهاي معنوي يا فوق ارزشها و انگيزه هاي معنوي يا فوق انگيزه ها موجب بوجود آوردن «مثلث معنوي شهادت طلبي» مي شود. خلاصه اينكه دگرخواهي، خوديابي و خداخواهي تجلي نيازها، رازها و رمزهاي وجود انسان و منشأ بي قراري او و شرط وصول به جام جم و سرچشمه آب حيات و مطلوب فطرت انساني و كليد گفت و گوي تمدنها و عصاره تعاليم اديان و فرهنگها و غايت حركت و صيرورت اوست.

قبول اين نظريه (نظريه همبستگي معنوي) مبين نوعي تفاهم وحدت كلي

بين دين و

[ صفحه 161]

عرفان و ارزشهاي متعالي (فوق ارزشها) و انگيزه هاي والاي معنوي است و نظريه هاي جامعه شناسي و روانشناسي را از حالت خشك و بي روح توجه محض به ابعاد مادي و طبيعي و تك انگاري خارج مي كند. ما در فصل آخر كتاب براي اين سه متغير، با توجه به جامعه آماري خود، مقوله هايي را مشخص كرده ايم كه در واقع تعاريف عملياتي آنها هستند و البته اين متغيرها با توجه به نوع تحقيق و جوامع آماري ديگر مي تواند، تغيير يابد. بررسي اين تئوري كه با روش تحليل محتوي انجام شده است، مي تواند مبين صحت اين نظريه باشد.

[ صفحه 163]

بررسي انگيزه هاي شهادت طلبي شهيدان دفاع مقدس در يك نمونه آماري

اشاره

همانطوريكه در بخش نظريه هاي جامعه شناسي مطرح ساخته ايم نظريه ها، چشم اندازها و ملاكها و ميزانهايي هستند كه راهنماي نظري براي عمل به حساب مي آيند. با توجه به جديد بودن «نظريه همبستگي معنوي» بايد اين ديدگاه در يك آزمون عملي و ميداني به محل كشيده مي شد. از آنجا كه افراد اصلي جامعه آماري يعني شهدا در دسترس نبودند تا اطلاعات با مراجعه به آنها تكميل شود، لذا جمع آوري اطلاعات از طريق روش «تحليل محتوي»، [182] بهترين روش براي بررسي موضوع بنظر مي رسيد.پيتراتسلندر در تعريف تحليل محتوي مي نويسد: «تحليل محتوي روشي است براي كسب اطلاعات به منظور كشف موضوعات اجتماعي كه در آن از طريق تحليل يك محتوي (متن يا تصوير) داده شده اظهار نظرهايي درباره روابط، پيدايش، منظور

[ صفحه 164]

فرستنده و تاثير آن بر گيرنده و يا بر وضعيت اجتماعي انجام مي شود. [183] .

جامعه آماري ما وصيتنامه هاي صد نفر

از شهداي فرهنگي (شهداي آموزش و پرورش) استان گلستان و مازندران است كه بطور داوطلبانه به جبهه هاي جنگ شتافته اند.

در اين جا لازم است درباره وصيتنامه توضيح بيشتري داده شود.

وصيت نامه از سنت هاي موكد، در فرهنگ اسلامي است و مطالعه در قرآن، سنت و سيره بزرگان ديني و اجتماعي نشان مي دهد كه آنها براي وصيت اهميت زيادي قائل بوده اند. [184] .

در رساله هاي عمليه مراجع تقليد و نيز در عرف جامعه قبل از انقلاب اسلامي، در احكام وصيت بيشتر به مسائل اقتصادي و مالي پرداخته مي شد ولي عده اي همواره در ابتداي وصيت نامه به اعتقادات خود در زمينه دين و مذهب اشاره مي كردند. البته بسياري از بزرگان ديني و اجتماعي و سياسي در وصيتنامه ها به مسائل مهمي توجه نموده اند. سالار شهيدان در وصيت نامه خود، كه خطاب به محمد حنفيه برادر خود نوشته است، انگيزه هاي قيام و شهادت طلبي خود را بيان نموده اند. يا امام خميني (ره) در وصيتنامه الهي، سياسي خود به بسياري از مسائل مهم و مبتلا به جهان اسلام و مسائل داخلي اشاره نموده اند. در جريان انقلاب اسلامي ايران به ويژه در دفاع مقدس شكل وصيت نامه ها تغيير اساسي و محتوايي يافت. رزمندگان اسلام در وصيتنامه ها كه در واقع عصاره باورها و انگيزه ها و ارزشها و اعتقادات آنها بود به مسائل اعتقادي، سياسي، فرهنگي، اجتماعي و... نيز توجه نموده اند.

رزمندگان معمولا وصيتنامه ها را به خانواده ها و پايگاه بسيج، تعاون يگان رزم، تحويل مي دادند و يا در دفترچه هاي مخصوص مي نوشتند و درون وسايل شخصي قرار مي دادند. بعد از شهادت نيز وصيتنامه ها در تشييع جنازه و مراسم يادبود شهدا قرائت مي گرديد و نسخه هايي

از آن تكثير و پخش مي شد و چند نسخه نيز در پرونده شهدا در بنياد شهيد انقلاب اسلامي بايگاني مي شد. يكي از مهمترين مسائل تحليل محتوي آنست كه ابتدا از صحت و سقم متن مورد مطالعه اطمينان حاصل آيد. ما اين اطمينان را

[ صفحه 165]

از چند نظر بدست آورده ايم. سئوال اول اين است كه آيا واقعا اين وصيتنامه ها را شهيدان خودشان نوشته اند؟ پاسخ آن است كه وصيتنامه شهدا در عرف جامعه ما آنقدر ارزشمند است كه تا حد يك سند نسبتا رسمي در پرونده شهدا بايگاني مي شود و تحريف و يا از بين بردن آن از نظر اخلاقي و قانوني كاري مطرود و مذموم است و ما نيز صحت آنرا از طريق خانواده ها و دوستان آنها و مراكز بنياد شهيد بررسي كرده ايم. سئوال ديگر اين است كه آيا اين وصيتنامه ها كپي شده از جايي نيست و يا امكان ندارد شهدا فرازهايي از آنرا با الهام از متن ديگري نوشته باشند؟ پاسخ آنست كه چنين موضوعي درباره افراد جامعه آماري ما، كه انسانهايي فرهيخته، و از بلوغ فكري بالايي برخوردار بوده اند، سنديت ندارد. در ثاني اگر هم به فرازهايي از گفته ها و نوشته هاي بزرگان ديني و اجتماعي استناد كرده باشند، باز هم از اهميت موضوع نمي كاهد چرا كه بيانگر تعهد و اعتقادشان به ارزشهاي ديني و يا ارزشهاي رهبران اجتماعي است.

روشي كه ما در تحليل محتوي برگزيده ايم، تحليل محتواي توصيفي است. در اين روش يكي از اساسي ترين كارها انتخاب واحد تحليل است. همانطوريكه قبلا مطرح شد واحد تحليل ما «متن يك وصيتنامه» است. البته با توجه به اينكه

صفحات وصيتنامه ها و تعداد كلمات آنها متنوع و متعدد بوده اند، هر 100 كلمه را به عنوان واحد تحليل به حساب آورديم و همه وصيتنامه ها را براساس آن استاندارد كرده ايم. بنابراين با توجه به استاندارد شدن تعداد كلمات وصيت نامه ها، فراواني بدست آمده از شاخص ها هر مقوله رقم واقعي تري را نشان مي دهد. همانطوريكه در «نظريه همبستگي معنوي» مطرح ساخته ايم، شهادت طلبي برآيند سه فاكتور اساسي است 1- انگيزه هاي معنوي 2- ارزشهاي متعالي 3- آموزه هاي ديني و قدر مشترك اين برآيند نيز سه متغير اساسي است: 1- خداخواهي 2- دگرخواهي 3- خوديابي.

كار ديگر ما در اين تحقيق اين بود كه براي اين متغيرها با توجه به جامعه آماري خود مقولاتي بسازيم. اين شاخص هايي كه با توجه به مطالعات نظري و نيز مطالعه اوليه در وصيت نامه ها بدست آمده اند، عبارتند از: 1- مقولات عشق به خدا، پيروي از قرآن و اطاعت از ولايت براي متغير خداخواهي 2- مقولات وطن دوستي، دفاع از انقلاب، و نوع دوستي براي متغير دگرخواهي 3- مقولات عدم وابستگي به نيازهاي پست، احساس تكليف، زيباگرايي، حقيقت طلبي، ميل به جاودانگي براي متغير خوديابي.براي هر مقوله نيز واحدهاي ثبت و شاخصهايي در نظر گرفته شد كه تعداد فراواني آن

[ صفحه 166]

شاخصها، بيانگر امتياز آن مقوله است. واحدهاي ثبت در واقع همان واژه ها و عباراتي هستند كه با توجه به مقولات تعيين شده، مشخص گرديده اند. بعنوان مثال چند واحد ثبت و شاخصي كه براي مقوله عشق به خدا در متغير خداخواهي در نظر گرفته ايم، اشاره مي كنيم.

متغير: خداخواهي، مقوله: عشق به خدا، واحدهاي ثبت (شاخص ها): شور الهي - عشق

به خدا - في سبيل الله - نظر به وجه الله - عشق يار - شوق دلدار - اطاعت از خدا - لقاي جانان - وصال محبوب - حب الهي - لقاءالله - فناي الهي - رضاي خداوند - براي خدا در راه خدا

اكنون به بررسي نتايج بدست آمده از اين تحقيق مي پردازيم:

بررسي انگيزه هاي شهيدان اين جامعه آماري بيانگر اين موضوع است كه اين شهيدان به خاطر نااميدي و فرار از مشكلات زندگي به استقبال مرگ نرفته بودند و مجبور نبوند كه خود را فدا كنند. از نظر آنها شهادت طلبي به هلاكت افكندن خود نبود بلكه انتخاب يك مرگ برتر و زندگي جديد و دروازه اي به سوي رستگاري بود.

آنكه مردن پيش جانش تهلكه است

امر لاتلقوا بگيرد او بدست

آنكه مردن پيش او شد فتح باب

سارعوا آيد مر او را در خطاب

آنان از دنيا فرار نكرده بودند و از آن هراسي نداشتند و آنها به آخر خط نرسيده بودند. هنر بزرگشان اين بود كه در عين قبول واقعيت حيات و زندگي در دنيا و بهره وري از لذات مشروع آن در حد اعتدال، به دنيا وابسته نبودند. آنها دنيا را قرارگاه نمي دانستند بلكه آنرا مرحله اي از حيات مي پنداشتند كه بايد از طريق آن، به حيات جاودانه و برتر رسيد. شهادت اگر چه براي آنها يك درجه و يك مقام متعالي در دنيا و آخرت بود اما انگيزه اساسي آنها رسيدن به رضوان الهي بود. آنها هم با اختيار و انتخاب و تعقل به سوي شهادت رفته بودند. و هم در مراحلي

از عرفان متعالي بودند. در جهان بيني اين شهيدان توجه به خداوند و جامعه و خوديابي بسيار پرارزش است. از آنجا كه خداخواهي و دگرخواهي و خوديابي انگيزه هاي اصلي شهادت طلبي هستند، مي توان گفت آنچه كه باعث مي شود افرادي نسبت به شهادت طلبي - با توجه به آن مفهومي كه ما معتقديم - بي اعتنا شوند، عبارتند از: دوري از خدا يعني خدا فراموشي، از خودبيگانگي يا خودفراموشي و بي توجهي به اجتماع يا جامعه فراموشي و بي تفاوتي به

[ صفحه 167]

سرنوشت آن. بطور كلي آنچه كه باعث مي شود افراد براي آن جانبازي كنند، ايمان و اعتقاد به يك حقيقت مطلق است. اين حقيقت مطلق در نظر عده اي ممكن است ليبراليسم، دموكراسي، آزادي، عدالت، مليت و علم و... باشد اما در منظر شهداي جامعه آماري مفروض، حقيقت مطلق خداست و لذا حركات و سكنات او اساسا با اين حقيقت مطلق مرتبط است.

اين عشق به خداست كه بايد منشأ بسيج نظامي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي،... قرار گيرد. اگر آنها به عدالت، آزادي، وطن دوستي و نوعدوستي ابراز علاقه نموده اند. بخاطر اينست كه خداوند به آنها فرمان داده است و جستجو در فطرت پاك انساني نيز مويد آنهاست، چرا كه انسان به فطرت الهي سرشته است. اعتقاد اين شهيدان به «احدي الحسنين» به آنها در طريق حق، بينشي عطا كرده بود كه هم پيروزي در ميدان جنگ و هم شهادت در طريق خدا را نيكو و زيبا مي دانستند. حيات و ممات از نظر اين شهيدان يك جريان پيوسته و هماهنگ بود. آنها فقط به ظاهر حيات و زندگي دنيا توجه نداشتند. [185] .

شهيدان

اين جامعه آماري زندگي دنيوي و حيات اخروي را در ارتباط با يكديگر مي ديدند. همچنين در بسياري از وصيتنامه هاي آنان قيد شده است كه آنها شهادت را از روي آگاهي و بصيرت و اختيار و بطور آگاهانه انتخاب كرده اند. اگر چه آنان معمولا وصيتنامه هايشان را در شرائط اضطراري و شبهاي عمليات مي نوشتند و لذا فرصت كافي براي نوشتن همه انگيزه ها و اهداف خود را نداشتند اما همين مقدار هم كه نوشته اند، مبين بسياري از حقايق است. انگيزه هاي آنان در واقع انگيزه هاي مربوط به «انسان كامل» است. انسان كامل انساني است كه در همه ابعاد انساني بطور متعادل رشد كرده باشد. انسان كامل در جستجوي سرچشمه كمال يعني خداوند متعال است. او مي كوشد كه صفات خود را با صفات جلال و جمال الهي مطابقت نمايد. انسان كامل نمي تواند از خلق خدا و سرنوشت او غافل بماند. چرا كه همه خلق را نهال خداوند مي داند و لذا او «دگرخواه» نيز هست. اين انسان آرماني نمي تواند از تكامل خود غافل بماند لذا او بدنبال «خوديابي» است. خداخواهي و دگرخواهي و خوديابي سه انگيزه اساسي و مهم از يك سرچشمه هستند. بدون شك هر كس خدا را بشناسد خود را هم مي تواند بشناسد. هر كس كه خود واقعي را بشناسد، خدا را هم خواهد شناخت.

[ صفحه 169]

بررسي متغيرها و مقولات تحقيق در جامعه آماري

همانطوريكه دياگرام نشان مي دهد كل واحدهاي ثبت جامعه آماري 3426 است. متغير خداخواهي 1495(42/62%) و متغير خوديابي 1054(30/76%( و متغير دگرخواهي 877 (25/60%( از فراواني هاي واحد ثبت را به خود اختصاص داده اند.

1- متغير خداخواهي: بررسي جداول آماري و مراجعه به متون اصلي نوشته ها (وصيتنامه ها) نشان

مي دهد كه شهداي اين جامعه آماري خداخواهي را مهمترين و اصلي ترين انگيزه خود، تلقي مي كردند. آنها معتقدند كه انگيزه اصلي شهادت طلبي بايد خداخواهانه باشد و لذا وصيت نامه هاي آنها از اشاره هاي عرفاني نسبت به خداوند، لبريز است. آنها خداوند را غايت آمال خود دانسته و شهادت طلبي را روزنه اي براي برقراري ارتباط واقعي با خداوند و ابراز و اثبات عشق به خداوند مي دانستند. بسياري از شهدا چنان از عشق الهي و شوق وصال يار و حب دلدار دم زده اند و آرزوي شهادت كرده اند كه گويا قبلا از شهادت خود مطلع بودند. توجه به بسياري از وصيتنامه ها نشان مي دهد كه آنها ره صد ساله را يك شبه طي كرده اند. و چنان از قرباني شدن در طريق وصل جانان سخن مي گفتند كه باعث شگفتي همگان شده بود. بسياري از شهدا معتقد بودند كه به پيروي از تعاليم حيات بخش قرآن و براي اجراي احكام اسلامي و رهنمودهاي قرآن به جبهه آمده اند. از نظر آنها قرآن، راهنماي زندگي مادي و معنوي انسانهاست. و لذا پيروي از تعاليم حيات بخش و نجات بخش آن مايه تكامل و تعالي انسانها است.

اين شهدا در راه استقرار تعاليم قرآني و دفاع از اين به جبهه آمده بودند. بسياري از وصيتنامه هايشان با آيات قرآني مرتبط با جهاد و شهادت، مزين است و حتي بسياري از آنان وصيتنامه خود را با آيات قرآني شروع كرده اند.

يكي از فراوان ترين انگيزه هاي مربوط به شهادت طلبي در اين جامعه آماري، انگيزه اطاعت از ولايت است آنها معتقدند كه براي اطاعت از دستورات اولي الامر به جبهه آمده اند. ارادت اين شهدا به ائمه اطهار در بالاترين سطح بود. آنها

تبعيت از پيامبر (ص) و عمل بر سنت او و ائمه معصومين را، راه سعادت، رستگاري و موجب بقاي دين و قرآن مي دانستند. آثار تعاليم و سخنان امام علي (ع) و امام حسين (ع) به بيشترين وجه در وصيت نامه هايشان، ملحوظ است. آنها كربلا را كعبه عشق آزادگان و امام حسين (ع) را آموزگار بزرگ شهادت و ايثار، براي همه قرون مي دانستند. شايد كمتر وصيتنامه اي را

[ صفحه 170]

مي توان يافت كه با نام سالار شهيدان كربلا و عاشورا مزين نباشد و اين بيانگر تاسي آنها به خط سرخ شهادت عاشورائيان است. همچنين عشق به امام خميني (ره) و اطاعت از ولايت فقيه يكي از با نفوذترين انگيزه ها در اين جامعه آماري است. آنها اطاعت از فرمان امام (ره) را بر خود واجب مي دانستند و به آرمانهاي او اظهار ارادت مي كردند. امام (ره) براي آنها هم مرجع تقليد اعلم و عادل و اتقي بود و هم ولي فقيه آگاه به مسائل زمان. و لذا حكم او را از هر نظر واجب الاطاعه مي دانستند. تاثير شخصيت والا و متعالي و نقش الگويي امام خميني (ره) در شهادت طلبي و اهتمام ايشان در بپا داشتن شعائر و احكام ديني و پيوند زدن موضوع عاشورا با اين عصر و نيز طرح جالب ترين تز سياسي و حكومتي عصر حاضر يعني نظريه و دكترين ولايت فقيه و حكومت اسلامي و تبلور آن در جمهوري اسلامي در غالب وصيتنامه ها مشهود است. امام براي آنها الگويي كامل و عامل بود كه طلايه دار جبهه حق بر عليه باطل و پرچمدار نهضت حسيني بر عليه يزيديان زمان بشمار مي رفت. ديدگاه امام

(ره) در برپايي دموكراسي منطبق با تعاليم ديني با ديدگاه اين شهيدان منطبق بود. از آنجا كه امام (ره) در تعابير ديني و عرفاني و سياسي همواره فلسفه شهادت را گوشزد مي كرد، پيروان امام نيز همواره از شهادت ياد مي كردند. با يك اشاره امام (ره) جبهه هاي جنگ مملو از مشتاقان شهادت مي شد و البته اين موضوع براي دشمنان انقلاب اسلامي مايه حيرت و تعجب بود.

علاوه بر موضوع ولايت فقيه و مرجعيت عامه امام، موضوع ويژگيهاي فردي و شخصيت جذاب روحاني و معنوي و كاريزمايي امام نيز بسيار مهم است. هنر مديريت و رهبري امام منشأ تاثيرات زيادي در انقلاب اسلامي و دفاع مقدس بود شخصيت جذاب امام (ره) چنان بود كه پيروان، او را مراد، مرشد، پير طريقت و رهنماي وصول بر حقيقت مي دانستند. بنظر مريدان عشق به امام (ره) عشق به امام زمان (عج) بود و عشق به امام زمان (عج) تجلي عشق به خداوند محسوب مي شد. اين شعارها يعني «رهسپاريم با خميني تا شهادت»، «ما همه سرباز توايم خميني گوش به فرمان توايم خميني»، «حسين حسين شعار ماست شهادت افتخار ماست»، خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزاي» و يا بسياري از جملات و شعارهاي مشابه را، در وصيتنامه هاي آنها مي توان پيدا كرد.

2- متغير دگرخواهي: مادر بحث مربوط به جامعه شناسي و بويژه انواع خودكشي از نظر دوركيم، موضوع دگرخواهي را مطرح كرديم. در اين تحقيق منظور از دگرخواهي، سه

[ صفحه 171]

مقوله وطن دوستي و دفاع ازانقلاب و نوعدوستي مي باشد. اين شهيدان به وطن

خود علاقه داشتند و مي خواستند آنرا از اشغال متجاوزان پاك كنند. يكي از عوامل علاقه آنها اين بود كه معتقد بودند ايران اكنون مهد اسلام ناب است. آنها در وصيت نامه هاي خود از ايران، بيشتر با عنوان ايران اسلامي نام مي بردند. آنها ايران اسلامي را دوست داشتند و لذا براي حفظ آن از جان خود نيز دريغ نكردند. به وطن و ملت خود علاقه مند بودند اما ملي گرا و ناسيوناليسم افراطي نبودند. حمايت آنها از نظام جمهوري اسلامي ايران و كوشش براي اعتلاي آن، به خاطر برداشت هاي ملي گرايانه صرف نبود. آنها با فرهنگ و ايدئولوژي و مكتبي مواجه بودند كه مهد ارزش هاي متعالي بود. در واقع «ارزش ملي گرايي بستگي به ارزش مكتب و ايدئولوژي و فرهنگي دارد كه آن قوام از آن حمايت مي كنند. هر اندازه محتواي آنها انساني تر و عالي تر و سازنده تر باشد ارزش آن ملي گرايي، والاتر و با عظمت تر خواهند بود و بالعكس.» [186] .

انگيزه دفاع از انقلاب، يكي از قوي ترين انگيزه هاي شهادت طلبي است. اين شهدا انقلاب اسلامي ايران را بزرگترين عطيه الهي مي دانستند كه در پرتو لطف خدا و رهبري امام (ره) به پيروزي رسيد، و براي اين پيروزي و استمرار آن شهداي فراوان تقديم شده است و لذا حفظ انقلاب و خون شهيدان نيز در گرو مجاهدت است. از نظر آنها دفاع از انقلاب اسلامي يك تكليف ملي و شرعي بود. آنها انقلاب اسلامي را ثمره حكومت انبياء و صلحاء و اولياء و آرزوي ديرينه آنها مي دانستند و براي حفاظت از ارزشهاي آن تا پاي جان حاضر به فداكاري بودند. آنها معتقد بودند هدف نهايي تحميل جنگ از طرف دشمنان

به ايران شكست دادن جمهوري اسلامي بود. آنها آرزو داشتند كه انقلاب اسلامي ايران بر انقلاب جهاني و نهايي حضرت مهدي (عج) متصل گردد و لذا اين انقلاب را مقدمه ظهور امام زمان (عج) تلقي مي كردند.

همچنين شهداي اين جامعه آماري معتقد بودند كه يكي از انگيزه هاي آنها براي حضور در جبهه ها، انگيزه نوعدوستي است. آنها به جبهه نيامده بودند كه انسان بكشند. بلكه آنها به جبهه آمده بودند. تا از همنوعان خود دفاع كنند و با موانع و مزاحمان ارزش هاي اصيل بشري مبارزه كنند و علف هاي هرزي را كه مانع تكامل و تعالي انسانها و متجاوز بر حريم، سرزمين و ناموس اين ملت بودند، از بين ببرند. آنها خود را در قبال انسانهاي آواره كه مظلومانه از شهر و ديار خود اخراج شده بودند، مسئول مي دانستند.

[ صفحه 172]

آنها حتي به مردم مظلوم عراق كه در زير ظلم بعثيان متجاوز بوند عشق مي ورزيدند و مبارزه با متجاوزان بعثي را به نفع مسلمين تلقي مي كردند. آنها حتي به سربازان عراقي نيز علاقمند بودند و آنها را فريب خورده مي دانستند و لذا با اسراي عراقي بهترين برخوردها را داشتند. آنها دگرخواهي و دفاع از ارزشهاي اصيل ملي و انقلابي و نوعدوستي را از آن جهت مي پذيرفتند كه خداوند بر آنها فرمان داده بود. آنها عشق به جامعه و مردم و ايثار در راه ارزشهاي ملي و انقلابي و انساني را آينه اي از محبت و عشق الهي مي دانستند چرا كه از نظر آنها دفاع از مخلوق و نجات او اطاعت از امر خالق بود.

3- متغير خوديابي: متغير ديگر كه

در اين تحقيق مورد تاييد قرار گرفته است، خوديابي است. شهداي اين جامعه آماري علاوه بر اينكه واله و عاشق خداوند بودند و به خلق خدا و رهائي آنها از ستم مستكبران تاكيد داشتند، به خوديابي و عزت نفس نيز توجه داشتند.

آنها معتقد بودند كه حضور در عرصه جهاد و شهادت موجب خودسازي و خوديابي است و لذا جبهه را دانشگاه انسان سازي تلقي مي كردند. آنها بدنبال «هويت» و معني دادن به زندگي و يافتن خود واقعي بودند. علامه جعفري از اين گونه خوديابي به خودخواهي مثبت تعبير مي كنند و لذا از نظر ايشان عقلاني ترين و واقعي ترين خودخواهي ها، از آن عظماي از خود گذشته و شهداي راه انسانيت است كه واقعيت خود را به جا آورده و آن را تا حد اعلاي هدف زندگي بالا برده اند.» در راستاي وصول به خوديابي، اولين موضوع «عدم وابستگي به دنيا» است. از ديدگاه اين شهيدان دنيا محل گذر است و لذا آنها دنيا را زندان مومن و بهشت كافر مي دانستند. البته اين موضوع به اين مفهوم نبود كه آنها تارك دنيا بودند و يا از مواهب و لذتهاي مشروع آن گريزان بودند، بلكه به اين مفهوم بود كه آنها وابسته به دنيا و آرزوهاي فاني و مقطعي دنيا دوستان نبودند. آنها دنيا را مزرعه آخرت مي دانستند و معتقد بودند در عين استفاده مطلوب از نعمتها بايد بدنبال كشت و تحصيل محصول براي جهان آخرت باشند. بررسي بافت اجتماعي و اقتصادي شهادت طلبان نشان مي دهد كه غالبا آنها از طبقات متوسط و پايين جامعه بودند و تعلقات آنها به دنيا ناچيز بود. آنها دنياي فاني و ظواهر آنرا

رها كرده بودند تا به حيات ابدي برسند و به قول مولانا:

سجده نتوان كرد بر آب حيات

تا نيابم زين تن خاكي نجات

بر سر ديوار، هر كو تشنه تر

زودتر بر مي كند خشت و مدر

هر كه عاشقتر بود بر بانگ آب

او كلوخ زفت تر كند از حجاب

[ صفحه 173]

دومين موضوع درباره خوديابي اين بود كه شهداي اين جامعه آماري در خود يك «احساس تكليف» و تعهد عميق به انجام رسالت و وظيفه مي كردند. آنها معتقد بودند كه حضور در جبهه ها در شرائطي كه دشمن به سرزمين مقدس اسلامي تجاوز كرده است.يك تكليف ملي و شرعي است. از نظر آنها همه موظف بودند تا از حريم كشور و دين دفاع كنند. البته اين احساس تكليف فقط امري تحميلي نبود كه از خارج به آنها ديكته شده باشد بلكه آنها خودشان به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد دين خود را به اسلام و انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي و امام امت ادا كنند. اين احساس تكليف، ناشي از تحميل اجتماعي نبود بلكه اين احساس دروني و آگاهانه بود و آنها بارها بر اين مطلب كه شهادت را داوطلبانه و آگاهانه مي پذيرند، اعتراف كردند، سومين مقوله متغير خوديابي انگيزه زيبايي گرايي» است. شهداي اين جامعه آماري، مردن در ميدان رزم و حماسه را زيبا مي دانستند و به آنها افتخار مي كردند. آنها معتقد بودند كه مرگ سرخ در راه تحقق آرمان هاي الهي و در جهت خدمت به خلق خدا و رسيدن به خود واقعي زيبا و هنرمندانه است. آنها چون

بسياري از اولياء و عرفاي الهي، تقاضامند مردني زيبا و حماسي بودند. از نظر آنها مرگ در بستر آن هم در حالي كه كشور در اشغال بيگانگان و در معرض تهديد دشمنان دين و انسانيت بوده زيبنده آنها نبود. اگر چه درك اين زيبايي معنوي براي افراد ظاهرانديش و كوته نظر مشكل است.

اما فهم آن براي كساني كه مراحلي از عرفان را گذرانده باشند قابل درك است. چهارمين موضوع در اين باب حق طلبي است. شهداي اين جامعه آماري معتقد بودند كه آنها براي اشاعه حق و مبارزه با باطل مي جنگيدند، آنها متجاوزان بعثي را منكري بزرگ مي دانستند كه به مقابله معروف، يعني انقلاب اسلامي ايران، آمده بود. متجاوزين بعثي مبادرت به تجاوزي آشكار به سرزمين اسلامي كرده بودند و در طي جنگ نيز مقيد به پيروي از مقررات بين المللي نبودند. آنها بارها به بمباران شهرها و مناطق مسكوني پرداختند. همچنين آنها بارها از سلاحهاي شيميايي در جبهه استفاده كردند. پنجمين موضوع درباره خوديابي «بقاءطلبي» و ميل به جاودانگي است. اين ميل كه انسان بكوشد به تكامل واقعي خود دست يابد و زندگي مادي و معنوي خود را به نحوي تنظيم نمايد كه به جاودانگي نهايي برسد، انگيزه اي قوي است. تحقق اين انگيزه است كه از فرد مرده، شهيدي مي سازد كه همواره شاهد و ناظر باشد. از آنجا كه فرد جانش را در راه بقاي ارزشهاي متعالي، فدا كرده است. همواره جاودانه مي ماند و چون شمعي است كه

[ صفحه 174]

با سوختن خود به جامعه نور مي دهد. علاوه بر اينها، رسيدن به رضوان الهي و تنعم در بهشت ابدي، بهترين

طريق رسيدن به بقاءطلبي است. انگيزه اصلي شهادت طلبي بايد «قرب الي الله» و «ايصال الي الله» و «فنا في الله» باشد و شهادت طلبي با انگيزه هاي ديگر در صورتي اصالت دارد كه منبعث از عشق الهي و در تحقق امر خداوند باشد. از نظر شهداي جامعه آماري مزبور حقيقت غايي و نهايي و كانون و سرچشمه زيبايي و عشق و جلال و جمال و منشاء ارزشهاي اصيل خداست و چون خداوند به حقيقت، عدالت و آزادي، بقاءطلبي، دگرخواهي و خيرخواهي امر فرمود لذا اين انگيزه هاي معنوي مي توانند با اتصال به صبغه الهي، مفهوم واقعي پيدا كنند. در نتيجه همه انگيزه هايي كه براي شهادت طلبي ذكر گرديد و با همديگر قابل جمع هستند و بسياري از شهدا در اين جامعه آماري به مجموعه اي از اين انگيزه ها توجه نمودند. بنابراين شهادت طلبي مي تواند به خاطر مجموعه اي از اين انگيزه ها، از جمله خداخواهي (با زيرمجموعه آن) و دگرخواهي (با زيرمجموعه آن) و خوديابي (با زيرمجموعه آن) باشد. در وصيت نامه هاي اين شهدا به طور شايسته و بايسته اي به ابعاد عبادي، اجتماعي، سياسي، عقلاني، احساسي، اخلاقي، حماسي و عرفاني شهادت طلبي، توجه شده است. تركيب اين ابعاد در شخصيت آنان است كه شناختشان را براي بسياري از افراد معمولي مشكل ساخته است و اينجاست كه حتي امامشان كه آنها خود افتخار مي كنند كه مقلد و سرباز جانباز او بوده اند - درباره ايشان مي فرمايد: «ما براي شناخت شهيدانمان راهي طولاني در پيش داريم. به هر حال شهادت نوعي زندگي جاودانه است كه روحي تازه در كالبد انسانها مي دمد و شهيد مشعلي است فروزان كه در نهايت با سوختن خود ارزش هاي اصيل

انساني را زنده مي كند و شهادت طلبي، كشته شدن آگاهانه و داوطلبانه و با انگيزه هاي معنوي و خلاصه تعاليم انبياء و زمينه وصول انسان به «حيات طيبه» و حركت در مدار «انسان كامل» است و لذا به همين خاطر است كه راز استقبال از مرگ و شهادت طلبي در گفتار و رفتار شهيدان معني مي يابد. تجزيه و تحليل و وصيتنامه هاي شهيدان نشان مي دهد كه دفاع مقدس تجلي جهاد عاشقانه و عارفانه شهيداني بود كه حجاب چهره جان را شكافته و با كاروان عشق و شعور در جبهه هاي نور حضور يافتند. آنان در عصر غلبه فرهنگ اصالت سود و سرمايه و سلطه با نثار خون ارزشهاي اساسي فرهنگ ايثار و شهادت را شكوفا ساختند و اين معنا را به جهانيان فهماندند كه در اين عصر هم مي توان سخن از ايمان و ايثار گفت و «شهادت» پيامي ويژه براي يك عصر و يا

[ صفحه 175]

يك نسل خاص نيست. البته درك منطق و زبان و عمل آناني كه براي حضور در ميدان شهادت قرعه كشي مي كردند و يا با نارنجك خود را به زير تانك دشمن مي انداختند و يا با تغيير در فتوكپي شناسنامه (براي حضور در جبهه) سن خود را بزرگتر جلوه مي دادند و يا براي حفظ ديگران و خط شكني داوطلبانه روي مين مي رفتند، براي آن دسته از جامعه شناسان و روانشناسان و سياستمداران ظاهرانديش كه از ابعاد روحاني و معنوي شخصيت انسان غافلند، بسيار مشكل است، چرا كه براي شناخت واقعي اين قوم نياز به ابزارها و شيوه هايي تكامل يافته تر و مردم شناساني خبره تر است. كه علاوه بر اطلاعات علمي و

مشاهدات مستقيم و ميداني به درجاتي از شهود عرفاني نيز رسيده باشند.

پاورقي

[1] دنياي شگفت انگيز نو، ترجمه حشمت الله صباغي و حسن كاويار، ص 255.

[2] ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 25، ص 102.

[3] مجموعه آثار، انسان و ايمان، ص 33 - 34.

[4] بحار جديد، ج 27، ص 209.

[5] ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 6، ص 9.

[6] تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 4، ص 41.

[7] فرهنگ انگليسي - فارسي اكسفورد، ص 382.

[8] فرهنگ علوم سياسي، انتشارات مركز اطلاعات، مدارك علمي ايران، ص 237.

[9] مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ريمون آرون، ص 358.

[10] تفسير نهج البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 6، ص 3.

[11] شيعه، علي شريعتي، ص 172.

[12] حماسه حسيني، جلد 3، شهيد مطهري، ص 81 - 82.

[13] بعنوان نمونه خداوند در سوره آل عمران، آيه 146 مي فرمايد: و كاين من نبي قاتل معه ربيون كثير و هنوا لما اصبابهم في سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحب الصابرين. چه بسيار رخ داده كه پيغمبري جمعيت زيادي از پيروانش در جنگ كشته شده و با اينحال اهل ايمان با سختيهائي كه در راه خدا به آنها رسيده مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر زير بار دشمن فرو نياوردند و راه صبر پيش گرفتند كه خداوند صابران را دوست مي دارد.

[14] اي نوح اگر بس نكني و دست از گفتار خود برنداري سنگسار مي شوي. سوره شعرا، آيه 116.

[15] 1- گفتند او را بسوزانيد تا معبودهاي خودتان را ياري كرده باشيد. انبياء 68.

2- اي ابراهيم آيا از خدايان من بيزار هستي و اگر بازنايستي سنگسارت مي كنم.

[16] من دستها و پاهاي (چپ و راست)

شما را برخلاف هم قطع مي كنم و شما را از تنه هاي نخل خواهم آويخت و دار خواهم زد... اما آنها جواب مي دهند ما خداي خالق را رها نكرده و تو را بر نمي گزينيم و ما به پروردگار و روز قيامت ايمان داريم.

[17] تفسير صافي، ج 1 ص 251.

[18] تاريخ جامع اديان، جان بي ناس، ص 580.

[19] عيسي اسطوره يا تاريخ، آرچيبالد، رابرتسون، ترجمه حسين توفيقي، ص 115.

[20] برنابا از حواريون حضرت عيسي بود كه در پيشرفت تعاليم او كمك شاياني كرد.

[21] تاريخ جامع اديان، جان بي ناس، 622.

[22] قرآن كريم در سوره بروج، آيات 4 تا 8 مي فرمايد: قتل اصحاب الاخدود و النار ذات الوقود اذهم عليها قعود و هم علي ما - يفعلون بالمؤمنين شهود و ما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد.

[23] تاريخ و مقررات جنگ در اسلام، محمد كريم اشراق، ص 19.

[24] Bushido.

[25] Sammrai.

[26] جامعه شناسي جنگ، گاستون بوتول، ترجمه هوشنگ فرخجسته، ص 8.

[27] شاهنامه، فردوسي، ج 1، ص 2246.

[28] انسان آرماني و كامل در ادبيات حماسي و عرفاني، حسين رزمجو، ص 56.

[29] زندگي و مرگ پهلوانان در شاهنامه، محمد علي اسلامي، ص 114.

[30] تاريخ جامع اديان، جان بي. ناس، ترجمه علي اصغر حكمت، ص 456.

[31] مباني تاريخ اجتماعي ايران، دكتر رضا شعباني، ص 195.

[32] Voluntary Associations.

[33] اصول كافي، كليني، ص 53.

[34] صحيح من سيره النبي، جعفر عاملي، ص 263.

[35] المغازي، واقدي، ص 264.

[36] مقتل الحسين، المقرم، ص 219.

[37] لهوف، ابن طاووس، ص 423.

[38] الارشاد، شيخ مفيد، ص 315.

[39] نفس الهموم، ص 230.

[40] تاريخ طبري، ج 1، ص 343.

[41] (Emile Durkheim (1858-1917.

[42] Social Soliarity.

[43] Mechaincal solidarity.

[44] Organic Solidarity.

[45] زندگي و انديشه بزرگان جامعه شناسي، ليوئس

كوزر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 189.

[46] Egoistic Suicide.

[47] Altruistic Suicide.

[48] Anomic Suicide.

[49] Fatalistic Suicide.

[50] مباني جامعه شناسي، عبدالحسين نيك گهر، ص 354.

[51] Obigotoxy.

[52] Optional.

[53] Acute.

[54] دوركيم، آنتوني كيدنز، ترجمه يوسف اباذري ص 41.

[55] انحرافات اجتماعي، انگيزه ها و علل خودكشي، منوچهر محسني، ص 18.

[56] Svpernatural.

[57] Spontaneously.

[58] Karl Marx.

[59] جامعه شناسي سياسي - دكتر حسين بشيريه، ص 227.

[60] Alienation.

[61] تئوري هاي انقلاب، آلوين استانفورد - كوهن، ترجمه عليرضا طيب، ص 49.

[62] اقتصاد و جامعه، ماكس وبر، ص 2.

[63] Max Weber, Basic Concepts of Sociology. P. 92.

[64] جامعه شناسي ماكس وبر، ژولين فروند، ص 107.

[65] Gool Orientation.

[66] Value Orientation.

[67] جامعه شناسي ماكس وبر، ژولين فروند ص 102.

[68] Emotional.

[69] Traditional Oreintation.

[70] Avthority.

[71] زندگي و انديشه بزرگان جامعه شناسي، ويليام كوزر - ترجمه محسن ثلاثي، ص 384.

[72] نظريه هاي جامعه شناسي، ويليام اسكيدمور، ترجمه علي محمد حاضري و ديگران، ص 80.

[73] (George Homans (1989-1910.

[74] نظريه هاي جامعه شناسي، دكتر غلام عباس توسلي، ص 437.

[75] Homans, Social Behavior,P. 55.

[76] Altrrists.

[77] نظريه هاي جامعه شناسي، ويليام اسكيدمور، ص 84.

[78] قلمرو انديشه آل احمد، قاسم صافي، ص 57.

[79] ايثار و شهادت در مكتب امام خميني (ره)، موسسه نشر آثار امام خميني، ص 61.

[80] آراء و نظريه ها در علوم انساني، ژولين فروند، ترجمه علي محمد كاردان، ص 124.

[81] بهداشت رواني، سعيد شاملو، ص 40.

[82] Motivation and Personalitly.

[83] مديريت رفتار سازماني، پاول هرسي، كنت بلانچارد، ترجمه كبيري، ص 55.

[84] همان منبع، ص 55.

[85] شخصيت و انگيزش، ابراهام مازلو، مترجم احمد رضواني، ص 17.

[86] افقهاي والاتر فطرت انسان، آبراهام مازلو، ترجمه احمد رضواني، ص 260.

[87] همان منبع، ص 321.

[88] همان منبع، ص 404.

[89] انگيزش و شخصيت، ابراهام مازلو، ترجمه احمد رضواني، ص 94.

[90] شخصيت و انگيزش، ابراهام مازلو، ص 150.

[91] خشونت

و جامعه، آنتوني آر بي - آستر، ترجمه اصغر افتخاري، ص 18.

[92] گرايش ابراهيم اشاره به قرباني كردن اسماعيل توسط پدرش حضرت ابراهيم است. Complexe d Abraham.

[93] جامعه شناسي جنگ، گاستون بوتول، ترجمه هوشنگ فرخجسته، ص 86.

[94] سوره احزاب، آيه 123.

[95] سوره بقره، آيه 251.

[96] سوره انفال، آيه 39.

[97] سوره آل عمران، آيه 169.

[98] سوره بقره آيه 154.

[99] سوره صف، آيه 11.

[100] سوره توبه، آيه 69.

[101] سوره نور، آيه 36.

[102] سوره آل عمران، آيه 195.

[103] سوره محمد (ص)، آيه 5.

[104] سوره حج، آيات 58 و 59.

[105] بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 20، ص 100.

[106] همان منبع، همان صفحه.

[107] وسايل الشيعه، ج 11، ص 8.

[108] همان منبع، ص 10.

[109] ميزان الحكمه، ج 5، ص 199.

[110] واقدي - مغازي - ج 3، ص 776.

[111] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 213.

[112] نهج البلاغه، خطبه 125، ص 372.

[113] نهج البلاغه، خطبه 154.

[114] نهج البلاغه، خطبه 27.

[115] وسائل الشيعه، كتاب الجهاد، ص 5.

[116] Reduction.

[117] لهوف علي القتلي الطفوف، ابن طاووس، ص 53.

[118] حياة الحسين، ج 2، ص 322.

[119] مقتل العوالم، عبدالله بن نورالدين بحراني، ص 54.

[120] شهادت، حسين، قرآن، محمد جواد مغنيه، ترجمه محمد رسول ص 57.

[121] تحف العقول، ص 173.

[122] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 223.

[123] مقتل الحسين، عبدالرزاق مقرم، ص 103.

[124] شهادت، حسين، قرآن، محمد جواد مغنيه، ترجمه محمد رسول دريايي، ص 9.

[125] تاريخ طبري، ج 5، ص 403.

[126] از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه به امام حسين (ع) فرمودند: «ان لك عندالله درجه لن تنالها الا با الا شهادة» براي تو در نزد خداوند درجه و مقامي است كه جز با شهادت بدان دست نخواهي يافت. (بحارالانوار، علامه مجلسي، جلد 44، ص

313).

[127] همان تفكري كه بعضي از مسيحيان درباره حضرت عيسي (ع) دارند. آنها معتقدند كه عيسي (ع) شهيد شد و مصلوب گشت تا كفاره گناهان ما باشد.

[128] تاريخ بيهقي، بكوشش دكتر خليل خطيب رهبر، ص 138 - 139.

[129] مقدمه ابن خلدون، ترجمه پروين گنابادي، ص 302.

[130] همان منبع، ص 524.

[131] همان منبع، ص 524.

[132] حسين وارث آدم، علي شريعتي، ص 126.

[133] همان منبع، ص 194.

[134] همان منبع، ص 318.

[135] حسين وارث آدم و بحثي راجع به شهيد، شريعتي، ص 129.

[136] تكامل اجتماعي انسان، مرتضي مطهري، ص 108.

[137] حماسه حسيني، مرتضي مطهري، ج 2، ص 134.

[138] قيام و انقلاب مهدي، مرتضي مطهري، ص 85.

[139] حماسه حسيني، استاد مطهري، ج 1، ص 171.

[140] حماسه حسيني، ج 2، ص 282.

[141] همان منبع، ص 149.

[142] صحيفه نور، ج 5، ص 263.

[143] سوره آل عمران، آيه 169.

[144] سوره فجر آيات 29 - 30.

[145] بوستان شهادت، ص 34.

[146] كلمات قصار، ص 61.

[147] صحيفه نور، ج 8، ص 369.

[148] صحيفه نور ج 9، ص 72.

[149] صحيفه نور، ج 18، ص 229.

[150] بوستان شهادت، ص 23.

[151] صحيفه نور، ج 18، ص 119.

[152] صحيفه نور، ج 1، ص 275.

[153] صحيفه نور، ج 10، ص 275.

[154] صحيفه نور، ج 15، ص 168.

[155] صحيفه نور، ج 25، ص 59.

[156] بوستان شهادت، ص 100.

[157] صحيفه نور، ج 15، ص 51.

[158] بوستان شهادت، ص 16.

[159] ديوان امام، ص 30.

[160] Rationalism.

[161] Amperism.

[162] Utitarism.

[163] با كاروان حله، عبدالحسين زرين كوب، ص 225.

[164] تفسير نهج البلاغه، استاد محمد تقي جعفري، ج 21، ص 285.

[165] ديباچه اي بر مباني عرفان و تصوف، نظام الدين نوري، ص 282.

[166] رساله لباب الالباب در سير و سلوك اولي الالباب، سيد محمد

حسيني تهراني، ص 210.

[167] صحيفه نور، امام خميني، 22 / 11 / 63.

[168] عرفان و حماسه، آيت الله جوادي آملي، ص 37.

[169] روانشناسي تربيتي، يوسف كريمي، علي زائر دارابي، علي اصغر احمدي، ص 130.

[170] همان منبع، همان صفحه.

[171] ترجمه و تفسير نهج البلاغه، علامه محمد تقي جعفري، ج 5، ص 72.

[172] جامع عباسي، شيخ بهائي، ص 131.

[173] فروع كافي، ج 1، ص 342.

[174] عدل الهي، مرتضي مطهري، ص 247.

[175] روابط اجتماعي در اسلام، علامه طباطبايي، ص 58.

[176] مباني جامعه شناسي، عبدالحسين نيك گوهر، ص 281.

[177] ترجمه و تفسير نهج البلاغه، علامه جعفري، ج 22، ص 289.

[178] دنياي سالم، اريك فروم، ص 181.

[179] سوره بقره، آيه 195.

[180] تحريرالوسيله، ج 1، ص 473.

[181] روش تحقيق در علوم اجتماعي، كيوي ريمون و كامپفهود، ص 82.

[182] Content Analysis.

[183] روشهاي تجربي تحقيق اجتماعي، پتيراتسلندر، ترجمه بيژن كاظم زاده، ص 68.

[184] قرآن مجيد در آيه 180 سوره بقره مي فرمايد: كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خير الوصيه. يعني وصيت كردن به هنگام مرگ به شما مقرر شده است. در تعابير ائمه نيز آمده است كه كسي كه بدون وصيت بميرد به مرگ جاهليت مرده است و يا اينكه هنگامي كه مومن مي خوابد بايد وصيتنامه اش بالاي سرش باشد.

[185] درباره آنان كه فقط به ظاهر دنيا توجه دارند و از آخرت غافلند قرآن كريم در آيه 7 سوره روم مي فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون.

[186] ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقي جعفري، ج 24، ص 57.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109